🔴 داستان عجیب ۵ شهید
(بخش دوم)
▪️پلان ۶:حسین بادپا با ابراهیم صدرزاده در منطقه آشنا می شود و باهم هستند. صدرزاده از حالات خوب حسین بادپا خاطراتی را تعریف کرده است.
▪️پلان۷:او می گوید:حسین بادپا برای شهادت به هر دری می زند اما خبری نبود.
در سفر بازگشتی که از منطقه به ایران داشتیم در جلسه ای حاج قاسم را دیدیم. او گفت:من نگران هستم شماها شهید بشوید، برای شهید شدن حسین بادپا که یکی باید دعا کند.
ناگهان حسین منقلب و دگرگون می شود.حاج قاسم از کجا می داند؟مگر علم غیب دارد؟
▪️پلان۸:صدرزاده میگوید:بعد از جلسه و کلام حاج قاسم حسین بادپا بیش از ۵۰مرتبه از من پرسید حاج قاسم چه گفت؟حال عجیبی داشت. گویا اتفاقی افتاده است.تا اینکه می گوید:چندی قبل محمدرضا کاظمی را درخواب دیدم...
▪️پلان۹:در خواب به او گفتم دعاکن و مراهم باخود ببرید که دلتنگتان هستم، محمدرضا اعتنایی نمی کند.اصرار کردم و گفتم باشه دعا نکن اما من دعا میکنم و تو آمین بگو، باز توجهی نمی کند، تا اینکه لبخندی می زند،نگاه خاصی می کند و گویی باچشمانش چیزی می گوید و می رود. اما من که این خواب را برای احدالناسی باز گو نکرده بودم.حاج قاسم از کجا می دانست...
✍"محمدصالحی"
@Revayate_ravi
🔴داستان عجیب ۵ شهید
(بخش پایانی)
▪️پلان ۱۰:حسین بادپا بیکار نمی نشیند، مومن زیرک است، او در فرصتی مناسب مادر و پدر شهید محمدرضاکاظمی راملاقات می کند و در شرایطی در مزار این شهید با اصرار از مادر می خواهد که برایش دعای عاقبت بخیری بکند، شاید او واسطه شود و از پسرش بخواهد. مادر شهید نیز با دل پاک وصفای باطن خود دعا می کند، گویی کار حسین بادپا درست و گره باز می شود.فاصله این دعا و شهادت بیش از یک ماه نمی شود.
▪️پلان۱۱:شهیدصدر زاده می گوید:حسین بادپا در منطقه حس وحال زیبایی داشت گویی انتظار می کشید و منتظر و آماده بود تا بالاخره به وصال محبوب خود رسید.
▪️پلان۱۲:حاج قاسم در یادواره شهید بادپا می گوید:حسین بادپا با اصرار خود مشیت خداوند را تغییر داد وشاید حتی از حسین یوسف الهی نیز سبقت گرفت.
▪️پلان۱۳:حاج قاسم در۱۳دی۹۸ شهید می شود و به یارانش
(یوسف الهی، کاظمی،بادپا و صدر زاده) می پیوندد.
قبل از شهادت نیز وصیت کرده است کنار حسین یوسف الهی دفن شود.
▪️روحشان شاد...
✍"محمدصالحی"
@Revayate_ravi
5.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 #شهید_حاج #قاسم_سلیمانی :
🌷 #شهید #محمدابراهیم_همت سوار بر موتور (نه سوار بر بنز ضدگلوله) به صورت ناشناس به #شهادت رسید
#مرد_بی_ادعا_و_بااخلاص_جبهه
#فرمانده_دلها
@Revayate_ravi
💠طلبهی شهید مصطفی ردانی پور
💠اهل اصفهان
💠متولد ۱۳۳۷
💠با همهی درآمد ناچیزی که پدر داشت همیشه در منزل روضه خوانے ماهانه داشتند.
💠بزرگ شد(انقلاب و جنگ و جبهه)
💠مادرش براے سر و سامان دادن به او اصرار به ازدواجش داشت ، ولی مصطفی میگفت:بچههای مردم دارند در جبهه تیکه پاره میشوند اونوقت شما میگویید کارهاتون رو وِل کنید و بیایید زن بگیرید.
@Revayate_ravi
🌸اما شنیده بود که امام فرمود:با همسران شهــــــــدا ازدواج کنید.
🌸مادرش هم دست بردار نبودو بالاخره راضی شد و مادر و خواهرش را فرستاد تا بروند خواستگارے ولی به آنها نگفته بود ڪه این خانم همســــر شهیــــــــد است.
🌸ولی آن همسر شهیـــــد همهی خواستگاران را رد کرد ، مصطفی را هم رد کرد.
@Revayate_ravi
🍃دوباره پیغام فرستاد ڪه امام فرمودند:با همســــــــران شهـــــــدا ازدواج ڪنید ، باز قبول نکردندمی خواست تا مراسم سال همسرش صبر ڪند.
🍃 دوباره پیغام فرستاد، شما سیـــد هستید می خواهم داماد حضرت زهرا(س) شوم.
🍃دیگر نتوانست حرفی بزند و جوابش مثبت بود.
حضرت امام خطبهی عقدش راخواند.
🍃مصطفی به امام گفت :آقــــــا ما را نصیحت کنیـــد.
امام به عروس نگاهے کرد و گفت:از خدا می خواهم ڪه به شما صبـــــــر بدهد.
@Revayate_ravi
🌹مصطفی براے عروسیش علاوه بر میهمانان ۴ کارت عروسے دیگر گرفت.
🌹یک کارت را گرفت و برد مشهد انداخت داخل ضریح امام رضا(ع) و آقــــــا امام رضـــــا (ع) را دعوت ڪرد.
🌹یڪ کارت را برد مسجد جمکران گذاشت و آقـــــــا امام زمـــــــان(عج) را دعوت ڪرد.
🌹دو کارت را برد انداخت داخل ضریح حضرت معصومه(س)
یکی براے حضرت معصومه (س)
یکی هم براے حضرت زهرا(س) و ایشون رو به عروسیشون دعوت کردند.
@Revayate_ravi