eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
● قضیه امان نامه ثابت کرد عباس هم که باشی دشمن برای جدا کردن تو از ولایت طمع میکند فلذا باید حواسمان تمام و کمال به ولی امرمان باشد.
10.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شعارهای جالب یک جوان قمی در تجمع علیه آشوب‌گران☺️ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
رفقای ما خیابون‌های سوریه رو آزاد کردن خیابون‌های ایران که دیگه مال خودمونه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹اسلام عقیم ما داریم زندگی میکنیم اصلا نمیجنگیم 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
💎راهکار جالب یک نووجوان شهید برای رفتن به مدرسه 🌹به گوش دانش‌آموزان برسانید نمی‌دونستم هر وقت می‌خواد بره مدرسه ، وضو می‌گیره . چند بار دیدم که تویِ حیاط مشغولِ وضو گرفتنه... بهش گفتم: مگه الان وقتِ نمازه که داری وضو می‌گیری؟ گفت: مادر جون! مدرسه عبادتگاهه ، بهتره انسان هر وقت می خواد بره به مدرسه وضو داشته باشه... 🌷خاطره ای از زندگی نوجوان 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣شـهیــدمـحمـدحـسیـن‌حــدادیــان❣ ❣شـهیــدے ڪه دراویـش گـنـابـادے او را در قـلـب تـهـران اربـااربـا ڪردن❣ 🎬 قسمت: 4⃣ 🥀🌹می‌خواستن پا پیش بگذارن برای خواستگاری.من اصلا تو حال‌وهوای ازدواج سیر نمی‌کردم.شش دونگ حواسم به جمکران و سربازی امام زمان(عج) بود.وقتی تلوزیون صحنه‌های جنگ رو نشون میداد ، اشک می‌ریختم که چرا پسر نیستم؟؟چرا نمی‌تونم بجنگم؟؟ دوست نداشتم از این فضا دور بشم و بیفتم پی ازدواج. 🥀🌹به مامان جمیله گفتم: نه!!!! مامان جمیله به حالت التماس گفت: بذار بیان ولی بعد بگو نمی‌خوام.با این شرط قبول کردم.وقتی پرویز اومد خواستگاری ۲۱ سالش بود و من ۱۷ ساله.به من گفتن برو با آقا پرویز صحبت کن.خودم رو آماده کردم که هر چی زودتر جواب دندان‌شکن نه رو مثل شمشیر فرو کنم تو سینه‌ی مادرش.ولی به محض ورود.....
🥀🌹به محض ورود به اتاق دلم لرزید.لاله‌ی گوشم داغ شد.هرچی بود همون اول تسلیم شدم.تو نگاه اول تیپ و قیافه‌اش داد میزد که با یه پسر انقلابی طرف هستم.شروع کرد به صحبت کردن که اسم شناسنامه‌ای من پرویزه ، اما خودم تغییر دادم به مَهدی.هنوز نه به بار بود نه به دار، گفت: اگه از این به بعد پرویز صدام بزنین ،جوابتون رو نمیدم. چونش که گرم شد ، هرچی تو چنته داشت بی‌شیله‌پیله ریخت وسط.گفت: عضو رسمی سپاه هست و جانش فدای امام و انقلاب...... من هم نه گذاشتم و نه برداشتم و گفتم:به شرطی با شما ازدواج می‌کنم که خطبه‌ی عقدمون رو امام خمینی بخونن.اونجا بود که لو داد محافظ شخصیت هست.خیلی‌ها رو اسم برد که فقط آقای رفسنجانی،آیت‌الله صانعی و آیت‌الله اردبیلی رو به یاد دارم.گفت: تو بیت حضرت امام جزو اون پاسدارانی هست که پایین جایگاه می‌ایستند و دوره دوره تعویض میشن. 🥀🌹پذیرش این شرط براش مثل آب‌خوردن بود.طمع کردم و گفتم : پس باید پیش آقای خامنه‌ای هم بریم.به سادگی قبول کرد.من و پدرم و مهدی رفتیم جماران.مهدی با همون لباس‌های خواستگاری اومده‌بود.من هم با چادر مشکی‌کشدار و مقنعه‌ی چونه‌دار.هیچ کدوم قیافه‌ی عروس و داماد رو نداشتیم.داخل حیاط کوچیکی منتظر ایستادیم.عروس ،دامادهای دیگه هم مثل ما دل تو دلشون نبود برای دیدار امام.وارد حیاط بغلی شدیم.امام رو دیدم که روی بالکن نشسته بود بدون عمامه ، با عرق‌چین سفید. 🥀🌹نوبت من و مهدی شد.اشک روی صورتم راه افتاده‌بود.انگار همه‌ی اشک‌های ریخته‌و‌نریختم رو جمع کرده‌بودم و آورده‌بودم برای امام.سرم رو کشیدم بالا تا دستشون رو ببوسم.پر چادر انداختن روی دستشون.از روی پارچه مشرف شدم به دست‌بوسی.خطبه که شروع شد.دست و پام می‌لرزید.به مهدی نگاه کردم ولی اون هم دست کمی از من نداشت.چطور از جماران بیرون اومدیم؟کجا رفتیم؟شیرینی خوردم یا نخوردم؟تموم مسیر برگشت گریه کردم و از بینی‌ام آب راه افتاده‌بود.دم خونه‌ی پدرم از مهدی پرسیدم: امام چی‌گفتن؟؟مهدی خندید برگه‌ی داخل جیبش رو بیرون آورد و گرفت طرفم: (باهم بسازید ، اصلاح نفس کنید ، به هم دروغ نگید) 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣شـهیـدمـحمـدحـسیـن‌حــدادیــان❣ ❣شـهیــدی ڪه دراویـش گـنـابـادے او را در قـلـب تـهـران اربـااربـا ڪردن❣ 🎬 قسمت:5⃣ 🥀🌹شهریور سال۶۱ تو خونه‌ی مادرم یه جشن عروسی ساده گرفتیم.خبر داشتم با حقوق سپاه توانایی خرید آنچنانی نداره.قید سرویس طلا رو زدم.من لباس عروس پوشیدم ولی مهدی با همون لباس سبز سپاه اومد.اختلاف ما با خونواده‌ها به اینجا ختم نشد.روز جشن نیش و کنایه‌ها شروع شد.که این چه مدل عروسیه؟ نه آهنگی ، نه رقصی ، نه ترانه‌ای!!!!!!