🔴شادمان چه #نمازند؟ وضو باطل بود‼️
🔺️تصویری که گفته شده نماز جماعت رجوی و منافقین است در روز میلاد حضرت زهرا(س) !
یزید و پهلوی هم با نماز و روزه مشکلی نداشتند. مبنای ارزشمندی اعمال چیست؟ خداوند عبادت کسی را که برآیند کردارش تقویت جبهه باطل است، حبط میکند.(سوره محمد/۲۸)
🔻 ناخودآگاه یاد این شعر زیبا از برادر کاظمی افتادم:
ای جماعت نه اگر بیش، کمی عار کنید
کی شما روزه گرفتید که افطار کنید
سرفرازی نه متاعی است که ارزان برسد
سحر آن نیست که با بانگ خروسان برسد
سحر آن است که بیدار شود اقیانوس
سحر آن است که خورشید بگوید نه خروس
الغرض بیشتر از مائده مهمان دیدیم
رمه آنقدر ندیدیم که چوپان دیدیم
شادمان چه #نمازند؟ وضو باطل بود
آب این جوی همان از ده بالا گل بود
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔴 از نان و پیاز تا فالوده خوردن با جلادان تاریخ‼️
📸امام جماعت منافقین خلق کیست؟ ‼️
🔹تعجب نکنید که یک نفر با کت و کراوات پیشنماز شده و مریم رجوی هم پشت سرش به نماز ایستاده است.
🔹مجید معینی عضو قدیمی سازمان تروریستی مجاهدینخلق و از زندانیان سیاسی و شکنجه شده زمان شاه است و تحصیلات حوزوی دارد. شگفتی روزگار اینکه او در زندان قرارگاه اشرف مسعود رجوی هم در سال ٧٣ بشدت شکنجه شده است!
🔹منافقین مجید معینی را به اسم «آقا» میشناختند و صدای خیلی خوبی هم دارد. بعدها در نشست مسعود رجوی ترانه های عرفانی به حالت نوحه میخواند.
🔹مسعود رجوی در یک جلسه گفته بود ساواک معینی را بشدت شکنجه میکرد و برای نمونه در ناف او الکل و پنبه میگذاشتند و آتش میزدند اما او مقاومت میکرد!
🔹او از روحانیون مبارز قبل از انقلاب بود که فعالیتهای مبارزاتی و فرهنگی زیادی داشت. به جای غذای خورشتی نان ونمک یا نان و پیاز میخورد! لباس مندرس به تن میکرد و باچند ساعت خواب در شبانه روز و فعالیت وسیع مبارزاتی و مقاومت عجیب در برابر شکنجه های ساواک محبوب جوانان شده بود.امام جماعت مسجد بود!
🌸 #پینوشت: رهبر انقلاب:
اگر بصیرت نبود، همان ایمان ممکن است انسان را به بیراهه بکشاند!
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
📸 دوستان عزیز خوب خوب دقت کنید تصویر دیدار امروز رهبر حکیم انقلاب
🔺خیلی جالبه که حضرت آقا چند لایه #لباس_گرم پوشیدن و حتی عبای مبارکشون را جمع کردن تا مهم ترین اتاق جمهوری اسلامی ایران گرم تر از بقیه قسمت ها نباشه !
☘ وجود مبارک و نازنینش از گزند حسود و عنود در امان باد؛ سلامتی شان صلوات ☘
🖌 #محمدصادق_سلطانزاده_بشرویه
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#عاشقانههای_شهدایی♥️
#همسفرانه ❥'
🦋در سالهاے اول زندگے، یک روز مشغول اتو کردن لباسهایش👕 بودم؛ در همین حال از راه رسید و از من گله کرد و گفت: شما #خانم_خانه هستید و وظیفهاے در قبال کارهاے شخصے من ندارید❌شما همین که به #بچهها رسیدگے مےکنید، کافےست.
🦋تا آنجایے که به یاد دارم حتے لباسهایش را #خودش مےشست و بعد از خشک شدن، اتو مےزد و هیچ توقعے از بنده نداشت☺️
✍به روایت همسر شهید
#شهید_صیاد_شیرازی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
♨️ حاضر نشده پدر و مادرشو بیدار کنه...
🌼برف شدیدی باریده بود. وقتی قطار🚉 دوکوهه وارد ایستگاه تهران شد، ساعت دو #نصف_شب بود.
🍃با چند نفر از رفقا حرکت کردیم. #علی_اصغر را جلوی خانه شان پیاده کردیم. هنوز پایش مجروح💔 بود.
🌼فردا رفتیم بهش سر بزنیم. وقتی وارد خانه شدیم #مادرش جلو آمد و بی مقدمه گفت: آقا سید شما یه چیزی بگو! دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت در خونه، تو برف🌨 نشسته ولی حاضر نشده در بزنه و ما رو صدا کنه. صبح که #پدرش میخواسته بره مسجد، اصغر رو پشت در دیده.
#شهید_علی_اصغر_ارسنجانی🌷
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
❣﷽❣
🔰روایـت دختر جوانی ڪه با یڪ جانباز اعصابوروان ازدواج ڪرد🔰
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
3⃣1⃣ #قسمت_سیزدهم
📖همان حرف ها را پشت تلفن تکرار کردم و برگشتم. مامان پرسید: چی شده هی میروی و هی می ایی⁉️ تکیه دادم به دیوار.
_اقای بلندی زنگ زده میخواهد دوباره بیاید
مامان با لبخند گفت: خب بگذار بیاید
_برای چی؟؟اگر میخواست بیاید پس چرا رفت؟؟
📖 لابد #مشکلی داشته و حالا که برگشته یعنی مشکل حل شده، من دلم روشن است خواب دیدم #شهلا دیدم خانه تاریک بود تو این طرف دراز کشیدی و ایوب ان طرف نور سفیدی مثل نور ماه از قلب ایوب♥️ بلند شد و امد تا قلب تو😍 من میدانم #تو_و_ایوب قسمت هم هستید بگذار بیاید. انوقت محبتش هم به دلت مینشیند
📖اکرم خانم صدا زد: شهلا خانم باز هم تلفن بعد خندید و گفت: میخواهید تا خانه تان یک سیم بکشیم تا راحت باشید؟؟😄 مامان لبخند زد و رفت دم در، من هم مثل مامان به خواب اعتقاد داشتم. محبت ایوب به دلمـ💖 نشسته بود اما خیلی دلخور بودم
📖مامان که برگشت هنوز میخندید
گفتم بیاید شاید به نتیجه رسیدید
گفتم ولی #اقاجون نمیگذارد. گفت: من به این دختر بِده نیستم
🖋 #ادامه_دارد...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔰روایـت دختر جوانی ڪه با یڪ جانباز اعصابوروان ازدواج ڪرد🔰
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
4⃣1⃣ #قسمت_چهاردهم
📖 #ایوب قرارش را با مامان گذاشته بود. وقتی امد من و مامان خانه بودیم. اقاجون سر کارش بود. رضا مثل همیشه منطقه بود و زهرا و شهیده مدرسه بودند. دست ایوب به گردنش اویزان بود و از چهره اش مشخص بود ک درد دارد😣
📖مامان برایش پشتی گذاشت و لحاف اورد. ایوب پایش را دراز کرد و کاغذی📃 از جیبش بیرون اورد.
-مامان میشود این نسخه را برایم بگیرید؟؟ من چند جا رفتم نبود🚫
مامان کاغذ را گرفت
-پس تا شما حرف هایتان را بزنید برگشته ام.
📖مامان که رفت به ایوب گفتم: کار درستی نکردید.
میدانم ولی نمیخواستم بی گدار به آب بزنم
با عصبانیت😠 گفتم:
-این بیگدار به آب زدن است؟؟ ما که حرف هایمان را #صادقانه زده بودیم، شما از چی میترسیدید؟؟
چیزی نگفت❌
📖گفتم:
-به هر حال من فکر نمیکنم این قضیه درست بشود
ارام گفت: " میشود"✅
-نه امکان ندارد، اقاجونم به خاطر کاری که کردید حتما مخالفت میکنند
من میگویم میشود، میشود؛ مگر اینکه ...
-مگر چی؟؟
-مگه اینکه.... #خانم_جان، یا من بمیرم یا شما.....
🖋 #ادامه_دارد...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi