انجمن راویان شهرستان بهشهر
❣﷽❣
🔰روایـت دختر جوانی ڪه با یڪ جانباز اعصابوروان ازدواج ڪرد🔰
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
3⃣2⃣ #قسمت_بیست_وسوم
📖بعد از #عمل ابروی راستش حالت افتادگی پیدا کرد، صورت ایوب چند بار جراحی شد تا به حالت عادی برگردد، ولی نشد🥺 عضله بالای ابرویش را برداشتند و ابرو را ثابت کردند. وقتی می خندید یا اخم میکرد، ابرویش تکان نمیخورد و پوستش چروک نمیشد.
📖کنار هم نشسته بودیم👥 ایوب استینش را بالا زد و بازویش را نشانم داد؛ "توی کتفم، نزدیک عصب یک #ترکش است. دکتر ها میگویند اگر خارج عمل کنم بهتر است. این بازو هم چهل تکه شد بس ک رفت زیر تیغ جراحی...."😅
📖به دستش نگاه میکردم. گفت: بدت نمیاید میبینیش⁉️ بازویش را گرفتم و #بوسیدم
-باور نمیکنی ایوب، هر جایت ک مجروح تر است برای من قشنگ تر است.
بلند خندید😂 دستش را گرفت جلویم
+"راست میگویی؟ پس یا الله ماچ کن"
سریع باش...
🖋 #ادامه_دارد...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔰روایـت دختر جوانی ڪه با یڪ جانباز اعصابوروان ازدواج ڪرد🔰
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
4⃣2⃣ #قسمت_بیست_وچهارم
📖چند روز بعد کارهای اعزامش🚌 درست شد و از طرف جهاد برای درمان رفت #انگلستان. من هم با یکی از دوستان ایوب و همسرش رفتم شاهرود. مراسم بزرگی آنجا برگزار میشد، زیارت عاشورا📕 میخواندند که خوابم برد.
📖توی خواب #امام_حسین را دیدم. امام گفتند: "تو بارداری ولی بچه ات مشکلی دارد". توی خواب شروع کردم به گریه و زاری😭 با التماس گفتم: اقا من برای رضای شما ازدواج کردم، برای رضای شما این مشکلات را تحمل میکنم، الان هم شوهرم نیست، تلفن بزنم چه بگویم⁉️ بگویم بچه ات #ناقص است؟
📖امام آمد نزدیک، روی دستم دست کشید و گفت: "خوب میشود"😊 بیدار شدم. یقین کردم رویایم #صادقه بوده؛بچه دار شدیم و بچه نقصی دارد، حتما هم خوب میشود چون امام گفته است. رفتم مخابرات و زنگ زدم📞 به ایوب.
📖تا گفتم خواب امام حسین را دیده ام زد زیر گریه😭 بعد از چند دقیقه هم تلفن قطع شد. دوباره شماره را گرفتم. برایش خوابم را تعریف نکردم❌ فقط خبر بچه دار شدنمان را دادم. با صدای بغض الود گفت: "میدانم شهلا، بچه #پسر است، اسمش را میگذاریم #محمد.
🖋 #ادامه_دارد...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم .از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که (از برزخ و…) می گویند حق است. از شب اول قبر و سوال و…اما من را بی حساب و کتاب بردند.
رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!”🌷
نقل از ایت الله حق شناس
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
من برای #نابودی_اسرائیل به این سه سردار عزیز #وکالت_میدهم
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
8.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 میگن شاه از ایران رفت و قدرت رو رها کرد که کسی کشته نشه!
⭕️سوال: چرا تو کشتارهای قبلی که به اون همه خونریزی ختم شد نرفت و ماند؟
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
❣﷽❣
🔰روایـت دختر جوانی ڪه با یڪ جانباز اعصابوروان ازدواج ڪرد🔰
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
5⃣2⃣ #قسمت_بیست_وپنجم
📖نیت کرده بودیم که اگر خدا به اندازه یک تیم فوتبال هم به ما #پسر داد، اول اسمش را محمد♥️ بگذاریم. گفتم بگذاریم #محمدحسین؛ به خاطر خوابم؛ اما تو از کجا میدانی پسر است؟ جوابم را نداد.
📖چند سال بعد که #هدی را باردار شدم هم میدانست فرزندمان دختر است. مامان و اقاجون کنارم بودند، اما از این دلتنگیم💔 برای ایوب کم نمیکرد. روزها با گریه مینشستم، شش هفت برگه امتحانی برایش مینوشتم📝 ولی باز هم روز ب نظرم کشدار و تمام ناشدنی بود.
📖تلفن میزد. همین که صدایش را شنیدم، بغض گلویم راگرفت، "سلام ایوب" ذوق کرد😍 گفت: #صدایت را که میشنوم، انگار همه دنیا را به من داده اند. زدم زیر گریه "کجایی ایوب؟ پس کی برمیگردی؟"
-میدانی چند روز است از هم دوریم؟ من حساب دقیقش را دارم؛ دقیقا بیست و پنج روز📆
📖حرفی نزدم. صدای گریه ام را میشنید
-شهلا ولی دنیـ🌏ـا خیلی کوچک تر از ان است ک تو فکرش را میکنی. تو فکر میکنی من الان کجا هستم؟ با گریه گفتم: خب معلومه، تو #انگلستانی، من تهران، خیلی از هم دوریم ایوب.
-نه شهلا، مگر همان ماهی🌝 ک بالای سر تو است بالای سر من نیس؟
🖋 #ادامه_دارد...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔰روایـت دختر جوانی ڪه با یڪ جانباز اعصابوروان ازدواج ڪرد🔰
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
6⃣2⃣ #قسمت_بیست_وششم
📖نامه اش💌 از انگلیس رسید. "خب #بچه_دار شدنمان چشمم را روشن کرد. همسر عزیزم♥️ شرمنده که در این وضع در کنارت نیستم. تو خوب میدانی که نبودنم بی علت نیست و اینجا برای درمان هستم.
📖خیلی نگران حالت هستم. من را از خودت بی خبر نگذار. امیدوارم همیشه زنده و سالم باشی و سایه ات بالای سرم باشد.... بعد از #دو_ماه ایوب برگشت. از ریز و درشت اتفاقاتی که برایش افتاده بود تعریف میکرد.
📖میگفت: عادت کرده ام مثل پروانه🦋 دورم بگردی، همیشه کنارم باشی توی بیمارستان با ان همه پرستار و امکانات راحت نبودم. با لبخند نگاهش کردم☺️ تکیه داد به پشتی
📖+شهلا؟ این خانم ها #موهایشان خود به خود رنگی نیست، هست⁉️
چشم هایم را ریز کردم😑
-چشمم روشن!!......کدام خانم ها؟
+خانم های اینجا و انجا که بودم😁
📖خنده ام گرفت.
-نخیر مال خودشان نیست، #رنگشان میکنند.
+خب، تو چرا نمیکنی؟
-چون خرج داره حاج اقا.
فردایش از ایوب پول گرفتم و #موهایم را رنگ کردم.
🖋 #ادامه_دارد...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#شب
سکوت می کند
تا فریاد دلتنگی هایمـ💔 را بشنود
#نیستی
و شبـ⭐️ چه کوتاه است
برای #ناگفته هایم
ای مهربانم♥️
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#شبتون_شهدایی 🌙
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi