اَلله؛ نامَتآرامِشِهاینقَلبِهگِرِفتارِمَناَست...🕊️
#بیوگرافی
عاشق خدا باش، که هیچ عشقی موندگارتر از عشق اون نیست..!🖤️
#بیوگرافی
«اِلا أن یَشا الله» اگر خدا بخواد هر ناممکنی ممکن میشه:)️
#بیوگرافی
+ تنها رفیقی ڪه دورت نمیزنه
مهدی فاطمهست🦋
الباقی همه فڪر خودشونن ...
#بیوگرافی
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#ادامه_قسمت_چهلم
#نویسنده_محمد_313
زیپ کاپشنشو بست و روی سنگ قبر شهید گمنام اب ریخت
با دستم روی سنگ قبر رو پاک کردم تا گرد وخاک ها کنار برن
با دیدن سنگ قبرا یاد پدر و مادرم میفتادم
تقریبا دو هفته ای از مرگ پدرم میگذشت هرچند من دیر فهمیدم
اگه کمیل نمیرفت سراغ پدرم حالاحالاهم نمیفهمیدم
کمیل :ازاده
سرمو بردم بالا که نور گوشیش رو صورتم خورد و صدای عکس گرفتن اومد
گفتم:چیکار میکنید
-ازت عکس گرفتم
خندیدم و گفتم:من اماده نبودم؟
-از قصد بیخبر گرفتم
هووم خوب شده
گفتم:میشه بیینم ؟
-نه
-چرا
-گوشی وسیله ی شخصیه
-ولی عکس منه؟
خندید و دوربین گوشیشو دوباره بالا برد که دستامو رو صورتم
گذاشتم
-دارم فیلم میگیرم دستاتو بردار
گفتم:شما ک بهم نشون نمیدید
-قول میدم نشون بدم
دستامو برداشتم و گفتم:حالا چرا فیلم میگیرید؟
صداشو صاف کرد و تو دوربینش گفت:اهم اهم...من میخواستم در محضر این شهید بزرگوار
از این بانوی گرامی که مقابل من نشستن
خواستگاری کنم
خندیدم و گفتم:ما ک ازدواج کردیم
کمیل:این خواستگاری فرق داره
-دیوونه
-خانوم ازاده
ایا شما به بنده وکالت میدهید شمارو به عقد دائم قلب اقا کمیل در بیاورم
به اطرافم که رهگذرا با خنده نگامون میکردند نگاه کردم و گفتم:زشته
-خانوم ازاده
برای بار دوم میپرسم
با خنده گفتم:عروس رفته زیارت کنه
خندید و گفت:برای بار سوم میپرسم
به لنز دوربینش نگاه کردم و گفتم: با اجازه ی پدرو مادرم......
منتظر نگام کرد که گفتم:ولی شرط داره
دوربینشو یکم پایین اورد وگفت:هرچی باشه قبوله
گفتم: باید قول بدید هیچ وقت تنهام نزارید
لبخند زد و گفت:گفتم ک قبوله
-پس بله
خندید و دستشو سمتم گرفت
انگشتاشو ازهم باز کرد ک با دیدن حلقه ای که کف دستش بود چشام برق خاصی زد
-اینو وقتی شما مشهد بودی از اینجا خریدم
هرچند دیر ولی حلقه ی ازدواجمونه
به صورتش نگاه کردم که لبخند ارامش بخشی به روم زد
#ادامه_دارد....