🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖راهنمای سعادت💖
پارت68
جلوی دهنم رو گرفته بودم که صدای هق هق هام بیرون نره چون دوست نداشتم کسی از بیرون صدای منو بشنوه!
یعنی واقعاً مامانم ایرانی نبوده؟
اصلا نمیتونم باور کنم!
نکنه اتفاقایی که براشون افتاد و مردن همش نقشه بوده؟
واقعاً دارم گیج میشم..!
بهروز کی بود؟
چی از جون من میخواد؟
یه حسی بهم میگه پدر و مادرمو همون نامرد کشته!
اما کی بود؟ یادم میاد توی پارتی هایی که میرفتم همه حرف از بهروز خان میزدن!
اما هیچوقت نفهمیدم کیه و کجاست!
سرم خیلی درد میکرد که دلم میخواست سرمو به دیوار بکوبم.
یک میز گوشهی اتاق گذاشته بود و یه تقویم روش گذاشته شده بود!
اتفاقی نگاهم بهش افتاد و فهمیدم فردا تولدمه!
حتی تولدمم یادم نبود!
بعداز اینکه پدر و مادرم از دنیا رفتن زمان خیلی دیر برام گذشت و هرسال موقع تولدم میرفتم سر قبرشون و اونجا پیششون بودم یادم میاد مثل دیوونه ها مینشستیم و باهاشون حرف میزدم و اشک میریختم.
همش میگفتم چرا تنهام گذاشتین چرا توی سختی ها رهام کردین؟
از زمین و زمان شاکی بودم!
فکر میکردم تولد هجده سالگیم بهتر از اینها باشه!
فکر میکردم همه چی درست میشه.
اما چی شد؟
درست موقعی که همه چی داشت خوب پیش میرفت دوباره زمین و زمان بهم ریخت!
مثل اینکه واقعاً یه بدشانس و بدبختم!
اون موقع ها خدا رو درست نمیشناختم و بهش اعتقادی نداشتم اما الان چی؟
الان که تغییر کردم چی؟
خدایا واقعا هنوزم نمیخوای منو ببینی؟
از ناله کردن خسته شدم و سرم رو روی بالش گذاشتم و فارغ از هرچیزی به خواب رفتم.
(از زبان امیرعلی)
همش توی فکر نیلا بودم.
غذاشو نخورده بود!
واقعا چرا این دختر باید اینهمه سختی بکشه؟
برای خودم متاسفم که حتی ذرهای نمیتونم حالشو خوب کنم.
روی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ خورد!
این موقع شب کی میتونست باشه؟
گوشی رو برداشتم و نگاهی به شماره انداختم!
ناشناس بود!
جواب دادم که صدایی از پشت گوشی گفت:
- بهتره هرچه زودتر اون خانوم کوچولو رو از خودت دور کنی وگرنه بد میبینی!
اخمی کردم عصبانی گفتم:
- ببین مردک حرف دهنتو بفهما وگرنه بد میبینی!
از پشت تلفن خندید و گفت:
- چرا عصبانی میشی برادرِ رزمنده؟
ببین من عادت ندارم واسه چیزی که از اول مال من بوده بیخودی حنجرهی خودمو پاره کنم و داد بزنم، بهتره فردا خودت بری و بهش بگی ما بدرد هم نمیخوریم و تمام!
شنیدی چی گفتم؟
خندهای از روی عصبانیت کردم و با خشمی که سعی داشتم کنترلش کنم گفتم:
- ببین من نمیدونم کی هستی و چی از جون زندگیمون میخوای اما کور خوندی اگه فکر میکنی میتونی نیلا رو ازم بگیری!
خندید و گفت:
- مثلا الان فکر کردی خیلی شجاعی؟
ببین من هزاران نفر مثل تورو نابود کردم تو دیگه کی باشه؟
اگه فردا کاریو که بهت گفتم انجام ندی جون نیلا خانومت به خطر میوفته حالا بشین خوب فکراتو بکن.
بعدم خندهای وحشتناک کرد و گوشی رو قطع کرد!
نویسنده: فاطمه سادات
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از ٖؒ﷽ریحانة الحسین(ع)﷽ؒ
نظرای خوشگلتون ✨ درمورد رمان برامون بنویسین✨🤍
https://daigo.ir/secret/92583243
تو خوده ناشناس جوابتونو میدیم تو کانال گزاشته نمیشه❌
ٖؒ﷽ریحانة الحسین(ع)﷽ؒ
˼#بِسْمِرَبِاَلْمَهدے..❤️˹ #اَلسّلامُعَلَیْکَیاصاحِبَالزَّمانِ
↻آنچہامروز در ڪانال ٖؒ﷽ریحانةالحسینٖؒ﷽ گذشت:)
ݪفندهرفیقبمونۍقشنگتره
وضـویـٰادِتوننَـرھ••
شَبِـتونمنـوَربھنـورخُـدا••¡ッ
اِلتمـٰاسدُعـٰا!••
یـٰاعَـلۍمَـدد..••!ッ
بهاذنِعلی ، بهاحترامِعلی ،
شروعمیکنماینماهرا ، بهنامِعلی :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاری به خاطر رمضانم نکرده ام
اماگرفت دست تهی مرا حسین ❤️🩹
•°|﷽|°•
گــمنامـے را انتخاب کردهای کـھ
قید زمان و مکانـے در کار نباشد..
تا دلھا را هر کجا کھ باشند گــــرد
خود جمع کنـے :))♥️
#شهید_ابراهیم_هادی
رفقا از امشب
درهای آسمون بازه و شیطون هم تو غل و زنجیر...
فرصت خوبیه تا خودمونو تو دل خدا
و امام زمان جا کنیم...😍
#ماه_رمضان = ماه بندگی
#خودسازی
#تلنگرانه
#ترک_گناه
ࢪوحمان بیماࢪ شده حـسین جـٰان:)💔
یڪ دَم هواۍبینالحࢪمین تجویز میڪنۍ؟
#بیوگرافی
یہبزرگیبهممیگفت:
هروقتخواستیبفهمی
خداصداتومیشنوهیانه
ببینوقتیگناهمیکنی
عذابوجداندارییانه💔
#تلنگر