eitaa logo
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
29 فایل
حجاب تو نشانه ریحانه بودن توست🧕🌱 جزئی ازبخشِ قشنگ زندگیِ اکیپ چهارتا دهه هشتادی❤️👭 کپی از پست ها؟حلالت رفیق‌ فقط یک ذکر استغفار‌ به نیت ما‌ کپی‌از روزمرگی‌؟ راضی نیستم شروع نوکری ۱۴۰۲/۸/۱۸ ارتباط با خادم کانال: @Rahele_Rr «1k... 🛩 ...2k
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱کنارش‌ایستادھ‌بودم‌،‌ شنیدم‌کہ‌مۍ‌گفت: ‹صلۍ‌اللھ‌علیك‌یا‌صاحب‌الزمان› بھش‌گفتم: چرا‌الان‌بہ‌امام‌زمان‌‹عج›‌ سلام‌‌دادۍ..؟ گفت:شاید‌این‌وزش‌باد‌و‌نسیم، سلام‌منو‌بہ‌‌امام‌زمانم‌برساند. _شھید‌ابو‌مھدۍ‌‌المھندس ✎Join∞🖤∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
آقا امام حسین جانم! توی پاسپورت ما به خط خودتان بنویسید: مهمان من است او نیازمند یک زیارت ضروری بود..!💔 ✎Join∞🖤∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
توک‌ِبزرگِ‌بزرگترایی بانی‌ارزوی‌ِبچه‌هایی توبخواه‌منم‌بشم‌ ، کربلائی:)🌱' ✎Join∞🖤∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
سعی‌کنید‌عاشق‌‌باشید،‌ عاشق‌خدمت‌کردن! منتظر‌نباشید‌که‌کسی‌به‌شمابگوید: ‌"خداقوت"و‌یا‌کسی‌ازشما‌تشکر‌کند ویاکسی‌قدر‌کار‌وتلاش‌و‌مشقتی‌را‌که کشیده‌اید‌بداند کار‌را‌برای‌‌خدا ‌انجام ‌بدهید...! شھیدمدافع‌حرم‌محمّد‌حسین‌معزغلامی ✎Join∞🖤∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
به‌قول‌حسین‌طاهری‌که‌میگفت: زودمیگذره، آره،زودمیگذره... زمان‌باکسی‌که‌دوسش‌داری،‌ زودمیگذره همیشه‌محرم‌هاانگاری،زودمیگذره زودمیگذره...🥲💔 ‌ ✎Join∞🖤∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
_
- راننده‌تاکسی‌از‌این‌لاتای‌قدیمی‌بود‌.. گفتم‌:‌ببخشید‌مخاطب‌این‌جمله‌کیه؟! گفت:هر‌کی‌یه‌عشقی‌داره‌..؛ مام‌عشقمون‌اربابمونه‌! اینو‌نوشتم‌اگه‌شبی.. نصفه‌شبی‌ِآقا‌ سوار‌ماشین‌ ما‌شد‌و‌نشناختم‌ حمل‌بر‌بی‌ادبی‌نباشه‌!(:🚶🏻‍♂🌱' همینقدر قشنگ❤️✨️ ✎Join∞🖤∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت 11 وارد پذیرایی شدم ،چادررنگیمو روی سرم مرتب میکردم کنار در ورودی ایستادم که در باز شد و زن عمو و معصومه وارد خونه شدم در حالی که با زن عمو احوالپرسی میکردم چشمم به در بود و منتظر رضا ... معصومه نگاهی کرد به قیافه تابلوی من لبخندی زد معصومه: تو حیاطه داره با امیر صحبت میکنه لبخندی زدمو رفتم سمت آشپز خونه بابا و عمو هنوز نیومده بودن ،سینی چایی رو آماده کردم استکانا رو داخلش مرتب چیدم یه دفعه چشمم به پنجره افتاد رفتم نزدیک پنجره شدم و به امیر و رضا نگاه میکردم مامان : دنبال چیزی میگردی اون بیرون ؟ - هاااا...نه ..چقدر امشب ماه قشنگه تو آسمون مامان: آها ماه آسمون یا ماه زمین با شنیدن حرف مامان خجالت کشیدمو رفتم سمت سماور چایی رو داخل استکانا ریختم داشتم از آشپز خونه میرفتم بیرون که در خونه باز شد و امیرو رضا وارد خونه شدن رضا مثل همیشه خوشتیب و خوش لباس بود رضا : سلام مثل ندید بدیدااا که انگار صد ساله ندیده بودمش داشتم نگاهش میکردم - سلام امیر : خواهر من چاییت سرد شده هاا با حرف امیر فهمیدم باز دوباره گند زدم نمیدونم چرا هر موقع رضا رو میبینم خرابکاری میکنم چایی رو بردم گذاشتم روی میز که امیر زحمت دور زدنش و کشید بعد رفتم کنار معصومه نشستم معصومه اروم زیر گوشم گفت: راستی یه خبر خوب دارم برات نگاهش کردم : چی؟ معصومه: الان نمیتونم بگم تو جمع میترسم پس بیافتی ،بیشتر از این ضایع کنی با شنیدن حرفش متوجه شدم حرفش در مورد رضاست مچ دستشو گرفتم و بلند شدم و رفتیم سمت اتاقم در و بستم و نشستیم روی تخت - خوب بگو چیه خبرت؟ معصومه: اول یه نفس عمیقی بکش تا بگم حوصله جرو بحث و نداشتم و یه نفسی کشیدیم : حالا بگووووو معصومه: دیشب یواشکی شنیدم که مامان به بابا میگفت همین روزا بریم خاستگاری آیه واسه رضا ✎Join∞🖤∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸