eitaa logo
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
29 فایل
حجاب تو نشانه ریحانه بودن توست🧕🌱 جزئی ازبخشِ قشنگ زندگیِ اکیپ چهارتا دهه هشتادی❤️👭 کپی از پست ها؟حلالت رفیق‌ فقط یک ذکر استغفار‌ به نیت ما‌ کپی‌از روزمرگی‌؟ راضی نیستم شروع نوکری ۱۴۰۲/۸/۱۸ ارتباط با خادم کانال: @Rahele_Rr «1k... 🛩 ...2k
مشاهده در ایتا
دانلود
راستش ، آرامش اون زائری رو میخوام که تکیه داده به کنجِ حرم و با صدای هق‌ هق هاش ؛ سکوتِ حرمو شکسته.. ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
جهت زیبا سازی کانال🥲❤️ ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
رفقا میشه نفری ۳ تا بگید برام؟!🥺💔
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خریدار عشق💗 قسمت50 حرکت کردیم سمت جمکران ،خیابونا شلوغ بود ،همه شاد بودن و در حال پخش کردن شیرینی و شربت بودن سجاد هم هر چند متر یه ترمز میزد و دوتا شیرینی و دوتا شربت میگرفت یعنی معده مون دریایی شده بود واسه خودش به قول سجاد،نذریه دیگه ،شاید در بین این همه نذر ها یکی شون حاجتمونو بده... بعد از رسیدن به جمکران از ماشین پیاده شدیم دست در دست همدیگه وارد مسجد جمکران شدیم جای سوزن انداختن نبود وارد صحن که شدیم آوای سلامٌ علی آل یاسین به گوشم میرسیدو من چه خود شیفته هستم که جواب میدهم: علیک سلام. مرا امروز ،روز جشن میلادت فرا خوانده ای به گنبد فیروزه ایت و آفتابت را گرما بخش به وجودم تاباندی چگونه غرق نشوم در این محبت بی دریغ تو، که امروز همراه کسی آمده ام که عاشقانه دوستش دارم حال مرا شنوا باش میخواهم که تجلیه صفات تو باشم میخواهم دلم را حاجت روا کنی از خواسته ای که حتی تاب و توان نوشتنش را ندارم بعد به همراه سجاد رفتیم یه گوشه ای شروع کردیم به خوندن نماز امام زمان بعد از خوندن نماز ، چند تا عکس با هم گرفتیم همه جا صدای شور و نوای مهدی شنیده میشد ، نمیدونم چرا درونم پر از دلشوره بود با صدای سجاد ،به خودم اومدم سجاد:کجایی بانوو -همینجا،در کنار عشقم سجاد: بریم سمت چاه - بریم نزدیک چاه شلوغ بود همه در حال نوشتن بودن سجاد: بریم ما هم بنویسیم ! (همون جور قبلا توضیح داده شده بین چاه جمکران و چاه دیگر هیچ تفاوت قایل نیست) -باشه دلم میخواست مثل همیشه ،با صدای بلند حرف بزنم ولی جمعیت اینقدر زیاد بود که نمیتونستم سجاد از داخل جیبش یه خودکار و کاغذ بیرون آورد ،انگار که میدونست باید بنویسیم سجاد:اول تو مینویسی یا من - تو بنویس یه گوشه نشستیم و سجاد شروع کرد به نوشتن کرد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خریدار عشق💗 قسمت51 بعد از چند دقیقه نوشتن نامه سجاد تمام شد -تمام شد؟ سجاد:اره -خسته نباشی سجاد:سلامت باشی،بیا حالا نوبت توعه -میشه پشت نامه تو بنویسم؟ سجاد چرا؟ -اینجوری نامه هر دوتامون کنار همه.. سجاد:باشه بیا بنویس،فقط نامه منو نخونیااااا،شخصیه ... -آها ،حالا شخصی هم داریم ،باشه بابا نمیخونم نامه رو گرفتم از دستش ،شروع کردم به نوشتن سلام مولای من، خیلی حاجت دارم برای نوشتن ،ولی الان فقط حاجتم یه دونه اس اینه که آرزو و حاجت های سجاد و برآورده کنی ،خیلی دوستت دارم... -خوب تمام شد سجاد:جدی؟ چه کم!. -کم نیست آقا! حاجتم بزرگه،ولی تو یه جمله خلاصه شد بعد باهم دیگه نامه رو انداختیم توی چاه بعد از نوشتن نامه رفتیم یه گوشه نشستیم سجاد شروع کرد به خوندن زیارت آل یاسین منم سرمو گذاشتم روی شونه اش و چشمامو بستمو به خوندنش گوش میکردم بعد از اینکه زیارت ال یاسین تمام شد سجاد:بهار ؟ -جانم سجاد:من دو روز دیگه باید برم ( با شنیدن این جمله ،انگار زندگی و خوشبختی منم تمام شد ،ای کاش میشد برگشت دوباره نامه بنویسم و از آقا بخوام که سجاد از پیشم نره،ای کاش میشد نامه نوشته شده مو پاک کنم نکنه سجاد آرزو شهادت داشته بود ) سجاد: نمیخوای چیزی بگی؟ - پس به آرزوت رسیدی. آقا جون و مادر جون میدونن؟ سجاد: اره خیلی وقته که بهشون گفتم، به تو هم چون خودت خواستی دیر گفتم خیلی سعی کردم جلوی اشکامو بگیرم ولی نمیشد ،اشکام از همدیگه سبقت میگرفتن ،یه لحظه دلم به حال خودم سوخت که چقدر زمان خوشی هام کم بودن... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 خریدار عشق💗 قسمت52 - بریم خونه سجاد سجاد: چشم توی راه فقط چشمم به پلاک دور آینه بود و اشکام جاری شدن، سجاد حرفی نزد چون از درونم باخبر بود ،از عشقم نسبت به خودش بعد از رسیدن به خونه با حالی که داشتم همه فهمیدن که سجاد موضوع رو بهم گفت یه سلام کوتاهی کردمو رفتم توی اتاق لباسامو عوض کردمو یه گوشه نشستم بعد از مدتی سجاد وارد اتاق شد اومد کنارم نشست سجاد: بهار جانم،از اول هم قرار بود برم ،نه؟ تازه به قول خودت،مگه من لیاقت شهادت دارم؟ - تو اون نامه چی نوشتی؟ ننوشتی که خدا شهادت نصیبم کن... سجاد( خندید):یه رازه... - جون بهار بگو سجاد: از آقا خواستم ،که اگه لیاقتشو دارم شهید بشم... - یعنی من مهر تایید به شهادت و امضا کردم خدا نه.... سجاد: یعنی چی بهار؟ - من از اقا خواستم تو به آرزوت برسی باید بریم دوباره نامه بنویسم ،نمیشه بریم حرفمو پس بگیرم نباید همچین چیزی مینوشتم اشک هام امانم نمی داد سجاد بغلم کردو میگفت آروم باش بهار من ،آروم باش - چه طور آروم باشم سرمو رو پاهای سجاد گذاشتم و گریه میکردم نصفه های شب بیدار شدم ،متوجه شدم روی پاهای سجاد خوابم برده سجادم به خاطر اینکه بیدار نشم ،نشسته سرشو به میز تکیه داد و خوابید... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نظرای خوشگلتون ✨ درمورد رمان برامون بنویسین✨🤍 https://daigo.ir/secret/92583243 تو خوده ناشناس جوابتونو میدیم تو کانال گزاشته نمیشه❌
اعمال قبل از خواب|•