eitaa logo
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
29 فایل
حجاب تو نشانه ریحانه بودن توست🧕🌱 جزئی ازبخشِ قشنگ زندگیِ اکیپ چهارتا دهه هشتادی❤️👭 کپی از پست ها؟حلالت رفیق‌ فقط یک ذکر استغفار‌ به نیت ما‌ کپی‌از روزمرگی‌؟ راضی نیستم شروع نوکری ۱۴۰۲/۸/۱۸ ارتباط با خادم کانال: @Rahele_Rr «1k... 🛩 ...2k
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا میلاد: _آره مامان جان... کنار مریم خانم آدم زمان از دستش میره..ببخشید معطل شدین اونشب گذشت و رفتن.... و من تا صبح داشتم به حرف‌های میلاد فکر میکردم...راستیتش شخصیتش برام ایده‌آل بود...ظاهر مذهبی نداشت و به روز و شیک بود ولی از حرف‌هاش معلوم بود که دین براش خیلی مهمه... صبح شد که دیدم مامانم اومد تو اتاقم... -عروس خانم؟! بیداری؟! _آره مامان جان...جانم؟! -راستیتش دیشب میخواستم باهات حرف بزنم ولی گفتم بزارم یکم فکراتو کنی بعدا خب دخترم نظرت چیه؟! _در مورد چی؟؟ -در مورد آب شدن یخ های قطب جنوب خب درباره میلاد دیگه؟؟ _در مورد یخ های قطب جنوب که منفیه ولی آقا میلاد به نظر پسر خوبی میاد ولی باید بیشتر باهاش آشنا بشم... -خب پس یعنی مبارکه. _گفتم که مامان...باید بیشتر فکر کنم. -من دخترم رو بهتر میشناسم...چیزی رو نخواد از همون اول میگه. _امان از دست شما مامان چند روز از این ماجرا گذشت ، و قرار شد با اجازه خانواده‌ها من و آقا میلاد باهم بیرون بریم و بیشتر آشنا بشیم... امروز ساعت ده کلاس داشتم ولی به خاطر قرارمون نرفتم... زنگ زدم به زهرا: _سلام زهرایی؟! خوبی؟! +سلام عروس خانم...تو بهتری؟؟ چه خبرا؟؟ _میخواستم بگم امروز کلاس نمیتونم بیام.. استاد چیز خاصی گفت برام بفرست. +ای بابا.... 👣ادامه دارد.... ✍ نویسنده؛ سیدمهدی بنی هاشمی ❣کپی فقط با ذکر منبع؛؛ آدرس صفحه اینستاگرام: mahdibani72 لینک صفحه اصلی روبینو: @seyedmahdibanihashemi 🕊🕊👣🕊🕊👣🕊🕊
🕊👣🕊👣🕊❣🕊👣🕊👣🕊👣🕊رمان جذاب، عاشقانه و شهدایی ❣ ✍قسمت ۱۵ و ۱۶ +ای بابا...چرا آخه؟؟ تازه خوشحال بودم امروز میبینمت سیر تا پیاز خواستگاریتو برام تعریف کنی. _میخوام باهاش بیرون برم. +ااااااا...پس مبالکه علوس خانم. _حاال که چیزی معلوم نیست برام دعا کن زهرایی +فعلا که شما مستجاب‌الدعوه ای. قرار بود ساعت ۱۰ آقا میلاد دنبالم بیاد ولی من یکم زودتر آماده شدم و پایین رفتم و دیدم جلو در تو ماشینش نشسته.... _ااااا...شما اینجایید آقا میلاد ؟! +بله مریم خانم. _قرارمون ده بود...از کی اومدین؟! +یه نیم ساعتی میشه...راستیتش از دیشب اصلا آروم و قرار نداشتم و دوست داشتم زودتر صبح بشه و بیام خدمتتون. _ای بابا...خب چرا زنگ در رو نزدین. +نخواستم مزاحم بشم...من زود اومدم دلیلی نداره شما هم زود بیاین. این حرفهاش به دلم می‌نشست وبهم یه اطمینان خاصی میداد. 🍃از زبان سهیل:🍃 بعد از اون روز یه هفته تو خودم بودم ، و حوصله هیچکاری نداشتم...گاهی اوقات از تصمیمم پشیمون میشدم و میگفتم سهیل مگه بیکار بودی توبه کردی؟!داشت بهت خوش می‌گذشت.... اما سریع از حرفم پشیمون میشدم... کلافه بودم...نمی‌دونستم باید چیکار کنم... نه دیگه با دوستام در ارتباط بودم که باهاشون بیرون برم...نه انگیزه ای برای دانشگاه رفتن داشتم و نه هیچی... یهو یاد حرف یکی از بچه‌های بسیج افتادم، که گفته بود شهدا رو الگو قرار بده بهت کمک میکنن... اما چطوری؟! تا صبح با خودم فکر کردم و کلنجار رفتم و تازه صبح خوابم برد...یهو بیدار شدم و یادم اومد درست هفته پیش بود که اون خانم رو دیده بودم و... اگه اشتباه نکنم ساعت ده کلاس داشت... ساعت رو نگاه کردم 11 بود... باید سریع میرفتم که به آخر کلاسش برسم...سریع آماده شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم... به خودم قول دادم امروز باید هر طوری شده حرفم رو بهش بزنم...حتی اگه گوش نده. توی راه صد بار حرفام رو مرور کردم...اینقدر استرس داشتم صدای قلبم رو میشنیدم... پیشونیم خیس عرق شده بود... بدو بدو پله‌ها رو بالا رفتم که نکنه کلاسشون تموم شده باشه....از دور دیدم نه...انگار در کلاسشون بسته‌ست و استاد تو کلاسه...یه نفس راحت کشیدم. رو به روی در کلاس به دیوار تکیه دادم. یه ربعی منتظر موندم که در باز شد و استاد بیرون اومد و دانشجوها یکی یکی بیرون اومدن...هرچی نگاه کردم خبری ازش نبود. شاید کلاس رو اشتباه اومدم. داشتم میرفتم که دیدم دوستش از کلاس بیرون اومد و سمت پله ها رفت...خواستم بیخیال بشم ولی نشد. سریع رفتم تا بهش برسم...داشت از پله ها پایین میرفت... _ببخشید...خانم؟؟ اول فک کرد با کس دیگه ام و برنگشت ولی با صدا زدن دوبارم برگشت و من رو دید. _سلام خانم...ببخشید؟! +سلام...بفرمایین؟! _میخواستم یه سئوالی ازتون بپرسم... +بفرمایین...فقط سریع تر...چون نمیخوام دوستام ببینن و فکر دیگه‌ای کنن
بسم رب رقیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*مثل میم ماه میمانی نبودنت آه است... ای کاش میدانستم کجا سکونت داری.. ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
دخترای خوب می دونستید داریم به یکی از زیباترین روزهای خدا نزدیک میشیم... اونجا که فرمود تو ریحانه خلقتی کم کم روزتون داره میرسه... صورتی های هر خونه ،روزتون پیشاپیش مبارک
زن مثل ریحانہ و گل مۍمونہ و زورش مثل مردا نیست... پس باهاش مدارا کن و اخلاقت باهاش خوب باشہ تا زندگیت با صفا بشہ..🌱'(: - مولاعلـۍ'؏' -❤️‍🩹
ﻗﺸﻨﮕﯿﻪ : ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﯽ ﺣﮑﻤﺖ ﻧﯿﺴﺖ... ﯾﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﻓﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿـــــــــــــﺖ ﯾﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﺩﺭﺱ ﺯﻧﺪﮔﯿـــــــــــــﺖ این دو متن کوتاه ارزش خوندن داره !!! عشق انسان را داغ میکند و دوست داشتن انسان را پخته میکند! هر داغی روزی سرد میشود ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمیشود... ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
یه روز میشکنن‌غم هامون ، میخندن روزامون!🤍 ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
قبل از اینکه حرف بزنید بذارین کلماتتون از سه دروازه عبور کنن : آیا چیزی که میگم واقعیته؟ آیا لازمه بگم؟ آیا باعث رنجش نمیشه؟