9.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاییز اینجوری شروع نمیشد که
همین اول رخت عزا تنمون کنه💔
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
به خدا قسم!
اگر در پیروی از حکومت و امامتان،
اخلاص نداشته باشید ؛
خداوند ، دولت اسلام را از شما خواهد گرفت و دیگر "هرگز" به شما بازنمیگرداند
و در دست دیگران قرار خواهد داد...
_مولایمسلمین،علیعلیهالسلام
نهجالبلاغه،خطبه۱۶۹
azan-Ebrahim.hadi_.mp3
5.58M
صداےملڪوتۍاذانِ •شھیدابراهیمهادے
#اشْھَدٌانَّمٌحَمَّدرَسوٌلالله 💚✨
✎Join∞🖤∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
ازمحافظش پرسیدن:چقدر سیدحسن رو قبول داری؟
گفته بود:انقدی که حاضرم سرمو براش بدم!!
مجری ادامه داد:آقای خامنهای رو چقدر قبول داری؟
جواب داد: اونقدری که حاضرم سر سیدحسن رو براش ببرم!!
شنیدم که سید بعدشنیدن مصاحبه بامحافظش بهش گفته بود:«ممنونم از جوابت،روسفیدم کردی»
#سیدحسن💔📿
مودی فقط هوا بقیه اداشو در میارن
تا دو روز پیش کولر میزدیم
الان بخاری جوابگو نیست!
اسرائیل گستاخ ! تهدید میکنی نفر بعدی
آقاست ؟ همین الانشم به کل هیکلت خندیدی اگه
بتونی قسم بخوری ایدههاتون عملی میشه .
لازم باشه دختر و پسر ، جوون و پیر دست
به یقهتون میشیم و هرطور که هست
هارت و پورتتون رو خاموش میکنیم .
اینو بزن گوشه اتاقت یادت نره .
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#ادامه_قسمت_بیستم
#نویسنده_محمد_313
حال آزاده هم دست کمی از او نداشت،
اخرین بار ک اینجا بود سه چهار سال بیشتر نداشت.
همیشه مادرش ارزو داشت یک بار قبل مرگش به اینجا بیاید ولی ناکام از دنیا رفت.
مدتها به ضریح چسبیده بود و جدا نمیشد،فقط اشک میریخت.
خادمی اورا به اجبار جدا کرد وتا باقی زائران هم بتوانند به ضریح دست بزنند.
هق هق کنان روی زمین افتاد،تنها و بیکس بود.
تمام غصه های دلش ک جمع شده بودند را یکباره خالی کرد تا در پناه پدری از جنس مهربان ارامش بگیرد اما
هروقت استرس میگرفت یا دچار هیجان میشد نفسش بند می امد.
نرگس با دیدنش در ان وضع سمتش دوید:
_آزاده؟؟ آزاده جان؟
توجه حوریه خانوم سمت انان جلب شد نزدیک امد:
_چی شده نرگس؟
_حال آزاده بد شده مامان!
سراسیمه به کمیل زنگ زد که بعد از چند بوق جواب داد...
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#بامن_بمان_21
#نویسنده_محمد_313
دوان دوان سمت جایی که نرگس گفته بود امد.
با چشم دنبال نرگس وبقیه گشت که نگاهش روی صورت رنگ پریده آزاده که گوشه ای نشسته بود،ثابت ماند.
سمتش رفت و مقابلش نشست:
_بهتری؟؟
سرش را تکان داد و به زمین خیره شد.
-مامان کو نرگس؟؟
-رفت یه لیوان اب بیاره واسش.
-پاشو ببریمش بیمارستان.
آزاده خودش را جمع و جور کرد و با صدای گرفته از فرط گریه گفت:
_نه حالم خوبه،ببخشید که نگرانتون کردم.
-ولی...
با امدن حوریه خانوم حرفش ناتمام ماند
لیوان اب را سمت آزاده گرفت:
_حالت خوبه؟؟ بهتره بریم هتلی جایی استراحت کنی واسه نماز صبح برمیگردیم!
بعد از گفتن این حرف به سمت بیرون صحن حرکت کرد.
نرگس از جایش بلند شد که کمیل رو به او گفت:
_آزاده رو هم بیار باخودت.
با شیطنت جواب داد:
_چرا خودت نمیاریش خانوم شماس!
کمی دوید و همراه حوریه خانوم جلوتر راه افتاد که کمیل زیر لب گفت:
_از دست تو دختر!
آزاده خواست از جایش بلند شود که دستی مقابلش دراز شد.
مردد به کمیل نگاه کرد و باخجالت دستش را گرفت.
#ادامه_دارد....
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#ادامه_قسمت_بیست_و_یکم
#نویسنده_محمد_313
سرپا ایستاد و خواست دستش را بیرون بکشد که کمیل با دیدن مردان جوانی که از کنارشان میگذشتند دست آزاده را محکم تر گرفت:
_بریم.
نرگس و مادرش کنار ماشین منتظر ایستاده بودند که ناگهان نگاهش به ازاده و کمیل افتاد، که به انها نزدیک میشدند.
دستش را جلوی دهانش گذاشت و ریز ریز خندید ک مادرش متعجب گفت:
_چته؟؟
-هیچی!
خنده اش را قورت داد که با شنیدن صدای کمیل ،حوریه خانوم سمتش برگشت
-بریم؟؟
آزاده با دیدن ابروهای بالا رفته نرگس از خجالت سرش را پایین انداخت که کمیل سقلمه ای به خواهرش زد و گفت:
_بریم شام، بعدشم بریم جایی پیدا کنیم شب بمونیم!
در همین حین گوشی اش زنگ خورد:
-سلام بفرمایید؟
-سلام کمیل جان خوبی؟؟
-ممنون عمه خانوم، شما خوبید؟چه عجب یادی ازما کردید؟
-اومدی مشهد بی معرفت یه زنگم نزدی به عمت؟؟
-عمه جان تازه رسیدیم.
قبل اینکه زنگ بزنید از حرم برگشتیم
وقت نشد خبر بدم، شما از کجا فهمیدید؟؟
-نرگس تو گروه فامیلی نوشته بود!
سرش را تکان داد و از گوشه ی چشم به خواهرش نگاهی انداخت که نرگس شانه اش را بالا انداخت و خندید!
-اتفاقا ماهم هنوز شام نخوردیم،همین الان راه بیفتید بیاین اینجا.
-نه عمه، دستت درد نکنه،زحمت نمیدیم!
-زحمت چیه پسر،بعد عمری اومدی مشهد.
دلم واستون تنگ شده،نه نیار دیگه، تعارف الکیم نکن!
-چشم مزاحمتون میشیم!
-مراحمید عمه جان.
بعد از اتمام تماس رو به بقیه گفت:
_خوب امشبمونم جور شد،خونه ی عمه میمونیم!
نرگس با خوشحالی به آزاده نگاه کرد و سعی کرد لبخندش را پنهان کند...
#ادامه_دارد....
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn