eitaa logo
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
29 فایل
حجاب تو نشانه ریحانه بودن توست🧕🌱 جزئی ازبخشِ قشنگ زندگیِ اکیپ چهارتا دهه هشتادی❤️👭 کپی از پست ها؟حلالت رفیق‌ فقط یک ذکر استغفار‌ به نیت ما‌ کپی‌از روزمرگی‌؟ راضی نیستم شروع نوکری ۱۴۰۲/۸/۱۸ ارتباط با خادم کانال: @Rahele_Rr «1k... 🛩 ...2k
مشاهده در ایتا
دانلود
فقط مود اون معلمی‌ که تازه امده‌ مدرسمون بعد یه جوری رفتار میکنه‌ انگار پولشو ندادیم👌😂
برایم غریب بمان . . ک هر ک دل به او بستم اهلِ رفتن شد❤️‍🩹؛
قابی که تکرار نخواهد شد💔 شهید رئیسی سخنرانی میکند شهید امیرعبداللهیان گوش میدهد و شهید نصرالله همزمان سخنرانی دارد شادی روح شهدا صلوات 🖤
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
بغلم‌کن‌زنده‌شه‌این‌قلب‌مُرده💔..
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
من‌اینجام‌ولی‌قلبم‌درکوچه‌های‌عراق‌آواره رحمی‌کنی‌دعوتم‌کنی‌تمام‌دردهام‌درمان میشه( :
-و‌َخدا‌نکنه‌تو‌مجازی‌ حق‌الناس‌کنیم .! با‌چت‌‌نامحرم‌ ! بایه‌پروفایل‌‌که‌به‌گناه‌میندازه‌ ! با‌یه‌کانال‌مبتذل با‌یه‌مزاحمت‌! باایجاد‌گروه‌مختلط‌|: با‌تبرج‌ با‌یه‌لایک‌و‌کامنت -حواست‌باشه‌همش‌نوشته‌میشه‌، وبایدجواب‌بدی‌ . . .💔
«سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی.» - حافظ
اشتباه نکن..! دخترا ظریفن نه ضعیف:)!
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 دنبالش راه افتادم و جایی ک گفته بود نشستم کنارم نشست و از داخل جیبش کتاب دعای کوچکی را در اورد چقدر از بودن در کنارش انهم در حرم امام رضا ارامش میگرفتم خیلی خوشحالم بعداز مدتها کنار کمیل به زیارت اقای خوبی ها امدم کتابش رو بوسید و باز کرد ک لحظه ای نگاهمون بهم گره خورد خدایا واقعا احساس میکنم دوسش دارم ولی چطور میتونستم همه چی روپاک کنم نگامو به کتاب دادم ک با صدای بلند شروع به خوندن کرد خیلی قشنگ میخوند مشغول گرم کردن دستام شدم که گرمی لباسی رو احساس کردم کاپشن خودشو روی شونم انداخته بود -خودتون سرما میخورید! -ناسلامتی مردما اینقدرم هوا سرد نیست تو فعلا بیشتر سرما میخوری وقتی میاوردمت خونمون قول دادم ازت مراقبت کنم خندید که ته دلم گفتم:به خاطر این قولش اینکارارو میکنه بازهم به خودم تشر زدم خیال بافی ممنوع بهش گفتم:صداتون خیلی خوبه برای خوندن دعا -ناسلامتی چندساله مداحی میکنم -واقعا؟ -اره وقتی دبیرستانی بودم کلی مقام اوردم توی مداحی -چه خوب خوش به حالتون من تا سوم راهنمایی بیشتر نخوندم دبیرستان اصلا نرفتم متعجب بهم نگاه کرد ک گفتم:پدرم اجازه نداد ناراحتی و سرشکستگی منو ک دید نگاهش رنگ ترحم گرفت -شرایطمون ک بهتر بشه کمکت میکنم ادامه تحصیل بدی با خوشحالی گفتم:واقعا میان شلوغی صداشو سخت شنیدم :اره -ممنونم مدتی بعد کتابش رو بست و گفت: بریم نماز ک اذان گفتن ..... پیش ماشینش رسیدیم هوا تقریبا روشن شده بود سوار ماشین شدم ک بهم اشاره کرد شیشه رو پایین بدم -من میرم نمایشگاه کتاب رو به رو یه چیزی بخرم همیشه همین موقع ها باز میکنه سریع برمیگردم از ماشین پیاد نشیا بیست دقیقه ای گذشت ولی خبری ازش نشد نگرانش شدم خواستم برم پایین ولی بهم گفته بود تو ماشین منتظر بمونم کلافه به ساعت نگاه کردم پس چرا نمیومد نکنه اتفاقی واسش افتاده به مغازه ی رو به رو نگاه کردم به نظر خالی بود بالاخره با خودم کنار اومدم و از ماشین پیاده شدم سمت جایی ک کمیل بیست دقیقه ی پیش رفته بود رفتم هیچ خبری ازش نبود گیج و منگ داخل پیاده رو دور سرم چرخیدم ک از دور موتوری به سرعت بهم نزدیک شد ... .... ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn