eitaa logo
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
28 فایل
حجاب تو نشانه ریحانه بودن توست🧕🌱 جزئی ازبخشِ قشنگ زندگیِ اکیپ چهارتا دهه هشتادی❤️👭 کپی از پست ها؟حلالت رفیق‌ فقط یک ذکر استغفار‌ به نیت ما‌ کپی‌از روزمرگی‌؟ راضی نیستم شروع نوکری ۱۴۰۲/۸/۱۸ ارتباط با خادم کانال: @Rahele_Rr «1k... 🛩 ...2k
مشاهده در ایتا
دانلود
شهادت‌هدف‌نیـست ... ! هدف‌اینه‌که‌عَلَمِ‌اسلام‌رو‌بـه اسم‌امـٰام‌زمان‌«عج»‌بالا‌ببرید ؛ حالااگـه‌وسط‌ِاین‌راه‌شهـیدشدید . . فدای‌ِسرِاسلام:) ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
|| خواهَــرم... ٺــوخودَٺ،حَــرَمے پس با چــادرَٺ مُـدافِع حـَـرم باش. ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
-ازعالِــم‌بزرگۍپرسیدند: چگونہ‌بفهمیم‌درخواب‌غِفلَتیم‌یانہ؟ +گفت:اگربراے‌ امام‌زَمانت‌ڪارے‌‌میڪنۍ وبہ‌ظهورآن‌حضــرت‌ڪمڪ‌میڪنۍ؛ بدان‌ڪہ‌بیدارے‌... واِلّااگـرمجتهدهم‌باشۍ درخواب‌غفلتی .. ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
«سيُصلح رمضان ماضرّ أرواحنا.» رمضان هر آنچه که به روحمان آسیب زده است، ترمیم خواهد کرد.🌱!(: ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
نمیدانم‌شھادت‌ شرطِ‌زیبا‌دیدن‌است یا‌د‌ل‌بھ‌دریازدن؛ ولی‌هرچہ‌هست،جزدریادلان دل‌بھ‌دریانمی‌زنند..:)♥️ ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
🐠سفره هفت سین عید نوروز🐠 1-باهرجابجایی و باهرشستشو ذکر (یاطاهر) را تکرار کنید، نیت خانه تکانی وهرکاری فقط با رضای امام زمان (عج) انجام شود. 2- انداختن سفره هفت سین: یک سفره سفید کوچک رو به قبله دریک کنج با ذکر(یاباسط) پهن کنید، [یاباسط :یعنی گسترش بده روزی مرا] وموقع انداختن سفره به نیت یکسال نیت کنید،هرچه قدر میتوانی به امید اینکه خدایا در طول سال سفره سلامتی،زیارت،موفقیت،سفره درجمع خانواده انداخته شود، حاجتی یا آشتی میخواهی کنی به این نیت کاملا با تمرکز بیانداز 📢نکته: درلحظه تحویل سال صدای ما زودتر به کائنات میرسد چون اتفاقاتی دارد می افتد دعای ما حتماً اجابت میشود، حداقل ذکر یاباسط 40 بار گفته شود. 3- اول وضو گرفته وقرآن را روی رحل قرار دهید وموقع تحویل سال سوره یس را باز کنید یانگاه کنید یا بخوانید، موقع گذاشتن قرآن درسفره 100 مرتبه ذکر (یاحکیم) میگویید، یعنی از حکمت های این قرآن مرا بصیر کن 4- آینه را پشت قرآن قرار بده یک آینه قشنگ طوری که قرآن در آینه منعکس شود موقع قرار دادن آینه تمرکز کن و 40 مرتبه حداقل ذکر (یامصور) را بگویید به این نیت که خدایادلم میخواهد دلم را مثل آینه صاف کنی، دل همه فامیلم را مثل آینه صاف کنی نسبت به معارف دینی و علوم قرآنی آشنا کنی، مثل آینه عیبم را نشان دهی و برطرف کنی، تاتصور قشنگی از خودم،همسرم،فرزندانم وجامعه ام داشته باشم 5- شمع را باذکر 100 مرتبه(یانور) روی سفره هفت سین بگذارید به این نیت که خدایا دلم میخواهد گرد وجودم، گرد وجود صاحب الزمانم بچرخد و عین شمع برای خوبی ها آب شویم [برای خوب شدنم وخوب شدن دیگران آب شوم بخاطر امام زمانم ]، به این نیت که برای خوبی ها آب شوم وبسوزم اما روشنایی بدهم، شمع سنبل ریاضت است، آب می‌شود، اما علما در روشنایی اش درس میخوانند واز نورش استفاده می‌کنند. 6-ماهی و آب، وقتی ماهی در آب می گذاریم ذکر (یاحی) را تا وقتی که سرسفره بگذاریم می گوییم، ماهی و آب سنبل حیات و زندگی است. 7- سنجد را با ذکر (یاشافی) سرسفره میگذارید، سنجد سنبل تقویت خانواده، سنبل دارو وسنبل استحکام است، استخوان محکم می شود ویک داروی قوی کننده است. 8- سيب و سمنو یا شیرینی با 110 مرتبه ذکر(الرحمن الرحیم) سرسفره گذاشته شود. 🌸سال نو پیشاپیش مبارک🌸 🌻اعمال و اذکار قبل و بعد از سال 🌻 به زمان تحویل سال نو که نزدیک شدید ، برای فرج و ظهور آقا امام زمان بسیار دعا کنید تا یک دقیقه مانده به سال تحویل👌 سر سفره هفت سین ، هفت سلام قرآن را قرار دهیم به این صورت 👇👇👇👇👇 هفت سلام قرآن را با گلاب و زعفران در ظرف چینی نوشته و شسته شود و همه افراد خانواده از آن میل کنند ان شاءالله تا سال آینده سالم بمانید👌 سلامُ علی ابراهیم🦋 سلامُ علی المرسلین🦋 سلامُ علی موسی و هارون🦋 سلام هی حتی مطلع الفجر🦋 سلام علی نوح فی العالمین🦋 سلام قولا من رب رحیم🦋 سلام علی آل یاسین🦋 این هفت سلام را در ۷ بشقاب گذاشته بر سر سفره گذاشته تا سال بر آن تحویل شود👌 سوره قدر را ۹ مرتبه بر مقداری آب خوانده و روی لباس نو بپاشید👌 در روز عید ۳۶۶ مرتبه ذکر " یا مقلب القلوب و الابصار " بگویید👌 روز عید به نیت ۱۴ معصوم صدقه بگذارید👌 یک تسبیح ذکر " یا سمیعُ یا بصیر ُ" بگویید👌 در روز عید دو رکعت نماز حاجت بخوانید و بعد از نماز صد مرتبه ذکر " یا لطیفُ" بگویید👌 سوره یس تلاوت کنید به آیه های (۱۲ و ۴۰ و ۵۸ ) که رسیدید حاجت بخواهید و ایه ی ۵۸ را سی و پنج بار تکرار کنید 👌 از اول فروردین تا دهم فروردین ذکر " الغدیر" روزی ۳۱۴ بار گفته شود ان شاء الله تقدیرات خوب برایتان رقم می خورد و از تقدیر بد جلوگیری می شود👌 اول فروردین تا ۴۰ روز بعد ، روزی ۱۱۶ مرتبه ذکر " القادرُ و مقتدرُ القوی القائم" گفته شود 👌 روز اول فروردین بعد از نماز صبح ، یک تسبیح ( العالمُ غیب و الشهاده) بگویید👌 برای نشاط خانواده در روز عید سوره الم نشرح ۱۷ مرتبه خوانده شود. سالی پر از خیر و برکت برایتان آرزومندم🤲 🌹 التماس دعا🌹 ( برای سلامتی آقاامام زمان عج صلوات) 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
_یادش‌افتاد‌کسی‌منتظرش‌نیست، نرفت..((! ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
چقدر‌فاصله‌است‌ازدلم‌تاحرم چقدر‌فاصله‌است‌ازخودم‌تاحسین..💔! ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 تا_تلاقی_خطوط_موازی سهم‌22 چی؟؟؟ خانم تأثیری:-بهار چه خبر شده ؟ -هیچی خانم. سوهان به دستشون گرفت دردشون اومد! خانم تأثیری-حواستو جمع کن. -چشم. حوریه:-چه عجب یکبار عاقلانه رفتار کردی! -فکر کن زن پلیس بشم! خنده ی بلندی کرد وگفت: -فکرکن تو زن یه پلیس بشی -احمق هنوزم آدم نشدی. -مگه دروغه ؟! تصور کن وقتی باهم.... نگذاشتم حرف بزند وآهسته روی دهانش زدم: -اِع ؟! ساکت حوریه بخدا عیبه! -خیلی خب ... اما خوشم اومد.اصلا زیربار نرو... -اتفاقا خیلی هم گیرن. -آه! به هیچ وجه راضی نشو. لجم گرفت.با حرص گفتم: -به تو ربطی نداره،اونجوری دستوری نگو لجم در میاد.تو چه کاره باشی که به من امرونهی کنی؟! دستتو اینوری کن ببینم. -واقعا پرسیدن داره بهار؟ تو با شوهر معمولیم مشکل داری این که پلیسه. -اگه دلم بخواد میتونم اوکی بدم. غلط میکنی. سوهان را خاموش کردم ومتعجب به چهره ی برافروخته اش خیره شدم و او ادامه داد: -من تازه زندگیم رنگ آرامش گرفته.ببین... طلاهایش را نشانم داد مادر دوتا بچه ام و دنبال دردسر نمیگردم. توی احمق نباید با نادونیت زندگی منو فرحنازو هم خراب کنی. از لحن پررویش آتش گرفتم: " نباید" نگو... اگه دلم بخواد ازدواج میکنم. با هرکسی که خودم بخوام. اصلاً و -به من "باید" میخوام همونو قبول کنم. -شکر میخوری. -حرف دهنتو بفهم حوریه.من اون بهار بی زبون نیستم.دیگه جوابتو میدم. -نذار بعدازاین همه سال دوری دستمو روت بلند کنما! چشمانم را تنگ کردم وگفتم: -تو؟؟؟! تو سگ کی باشی دست روی من بلند کنی!؟ جیغش را به زور آرام نگه میداشت: -احمق جان من خودم میگم ازدواج کن وخوشبخت بشو اما نه با یه پلیس. بازهم گریه ام شروع شد: -به تو ربطی نداره. برای من تعیین تکلیف نکن.خودت عشقوحالتو میکنی دیگه به من کاریت نباشه.من خودم میگم نمیخوامش تو نمیخواد بگی لجم در میاد. مثل بچه ها ساعدم را روی چشمانم گذاشتم وزار زدم -هنوزم زِر زِرو هستی و مثل بچه ها گریه میکنی.تو منو فرحنازو میبینی رنگ گچ میشی میخوای باورکنم میتونی یک عمر بایه پلیس بخوابی؟!؟ جیغ کشیدم: خفه شو! بی حیای عوضی. به کوری چشمت هم که شده باشه باهاش ازدواج میکنم. از حرص خوردنم قهقهه زد وگفت: -وجود میخواد که تو نداری. بعد با خودش حرف میزد اما مخاطبش من بودم: فکر کن شوهرش با اون اسلحه بیاد خونه و خانم بشاشه به شلوار خودش. حالا توی تخت چه خبر میشه! نفهمیدم چطور در دهانش کوبیدم. با آن هیکل گنده اش نقش زمین شد وجیغ کشید: -روانی! اما من با وجود آن جثه،رویش نشستم ودر سکوت یکی پس از دیگری مشت ولگد هایم را نثارش کردم عقده ی تمام این سالها را سرش درآوردم.اشک میریختم وبه فحش های رکیکش کاری نداشتم. آنقدر زدم که خودم دردم آمد. مشت اول: این را زدم برای سیاه کردن زندگی ام،مشت دوم: این را زدم برای بی گناهی زینب،مشت سوم: این را زدم برای تباهی وسیاه شدنم. مشت چهارم: این را زدم برای هرزه بازی هایت که به ماهم یادمیدادی ومادرپدرم حرص میخوردند... پشت هم میزدم واشک میریختم. نیرو گرفته بودم. یک آن چندنفر بلندم کردند. خانم تأثیری توی گوشم خواباند. زنان به حوریه رسیدند و من خون نجسش را با لباس هایم پاک کردم. لاله اشاره کرد که از بینی ام خون می آید. دستم را بالا بردم وپاکش کردم. خانم تأثیری مرده و زنده برایم نگذاشت.آنقدر فحش داد تا دل حوریه؛این مشتری چرب وچیل را به دست آورد. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 تا_تلاقی_خطوط_موازی سهم23 -بالاخره که کار خودت رو بالاخره که کار خودت رو کردی الان زنگ میزنم پلیس. بلند وپرحرص درحالی که به حوریه نگاه میکردم گفتم: -بزنید. چه بهتر!مگه نه خیکّی؟ پلیس بیاد تکلیفمونو مشخص کنه نه حوریه؟! حوریه با گریه گفت: -نیازی نیست خانم محترم.دعوای شخصی بود.ممنونم. خانم تأثیری که از خدایش بود همه چیز فیصله بیابد تا آبروی آرایشگاه نرود؛گفت: -برو گم شو ووسایلتو جمع کن. این هم ضربه ی دیگری از حوریه! از کار بی کارشدم. وسایلم را جمع کردم وچادر را سرم.تأثیری مدارکم را روی زمین پرت کردو گفت: -هِرّی ... خم شدم وشناسنامه و کارت ملی ام را برداشتم برای لاله سرتکان دادم واشاره کردم که به او زنگ میزنم. در راپشتم بستم وبا یک نفس عمیق راه افتادم. کمی سبک شده بودم. درپیاده رو قدم زدم. بوق بوق ماشینی من را صدا میزد. حوریه با صورت بالا آمده اش پشت ماشین شاسی بلندی نشسته بود! از شدت مسخرگی زدم زیر خنده و بلند رو به حوریه گفتم: -خدایا؟؟؟ پس کجایی؟؟!! -خفه شو صداتو بیار پائین آبرومون رفت. -آبرو؟ ما آبرو داریم حوریه؟ آبروی ما جلوی خدا رفته.هفت ساله پیش رفت یادته؟ -خفه خون بگیر بهار.از کی تا حالا مریم مقدس شدی؟ -ازوقتی وجود نحستو اززندگیم دور کردی. -ما فقط بچه بودیم بهار.همین. ما حتی به سن قانونیم نرسیده بودیم. پس چرا اونقدر پست فطرت بودیم حوریه؟ بچه ها پاکن... ما بچه نبودیم،ابلیس بودیم. برو... چون تضمین نمیکنم تا چندلحظه ی دیگه زنده بمونی. -*** بابا... گازش را گرفت ورفت یادم می آمد این فحشش را دهان من وفرحناز هم انداخته بود ومیگفت که همان معنی "گم شو بابا" در زبان فارسی است. اما وقتی این فحش را در خانه به مستی که کتابم را ناخواسته پاره کرده بود و از من دلجویی میکرد گفتم؛مادر ترک زبانم کشیده ای جانانه نثارم کرد وگفت که درزبان ترکی یک فحش رکیک محسوب میشود! ومن بسیار قسم خوردم که نمیدانستم وحوریه یادم داده است. درحال حاضرهم خیلی هارا دیده بودم که بدون دانستن معنی آن ازاین فحش استفاده میکردند.چه اهمیتی داشت؟ حالا شغلم را هم ازدست داده بودم. آخ که چقدر زورم آمد او من را امرونهی میکرد! اصلا چرا خدا هرسه تای مارا به یک اندازه مجازات نمیکرد؟؟ چرا فقط به من عذاب وجدان داده بود؟ آخر شاسی بلند؟؟؟؟ حوریه؟؟؟؟ لیاقت او الاغ هم نبود. به خانه رسیدم وسوال های مادرم که از زود رفتن من به خانه متعجب بود بی جواب گذاشتم. تاشب خوابیدم و وقتی بیدار شدم پدر هم آمده بود.سرسفره پرسید: -چرا اخراج شدی بابا؟ لقمه در دهانم ماند -ازکجا فهمیدید ؟ -مادرت زنگ زده آرایشگاه. خب؟ نگفتی؟ -مامان نپرسیدی چرا اخراجم کردن؟ پدر:-جواب منوبده؟ جدیدا حس میکردم پدر دوستم ندارد. _با یه خانومه دعوام شد 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 تا_تلاقی_خطوط_موازی سهم‌24 چرا؟ -به من بی احترامی کرد. موقع کاشت ناخن سوهان به دستش گرفت؛بی ادبی کرد. -خب بابا جان. من به شما یاد دادم کسی که شعورش پائینه کتک بزنی؟ من اینجوری تربیتت کردم؟ -پدر... -دیگه چیزی نشنوم. تو تا هفده هجده سالگیت گستاخ بودی و من امیدوار بودم با ترک دوستات درست بشی وهمینم شد. دختری شدی که مثل نسیم آرزوش روداشتم. خودت حجاب خوب رو انتخاب کردی ومثل خواهر ومادرت شدی،اما حالا مدتیه که حس میکنم بازم شرّ و شور شدی. دروغگو شدی. چشمات دو دو میزنه. اون از جریان خانواده ی سیّد. اینم از امروز. اگه خفه خون میگیرم نشونه ی احمق بودنم نیست. فقط حس میکنم خودت اونقدرشخصیت داری که بفهمی چقدر کارات زشته. -اول اون دست بلند کرد. دوباره بغض -به جهنم.اگه میزدی میکشتیش پاش وایمیستی؟؟ خانم تأثیری به مادرت گفته تا حد مرگ اونو کتک زدی! -معذ..معذرت میخوام. بازهم نسیم مشفقانه گفت: -پدر خواهش میکنم بذار غذاش رو بخوره. -بخوره.کاریش ندارم. اما من دیگر نتوانستم لقمه ای بخورم. بلندشدم به اتاقم پناه بردم یک هفته ای گذشته بود و روزگارم به خوروخوسب میگذشت. در فکر زدن یک آرایشگاه در محله ی خودمان بودم. اینطور فایده نداشت. چندسال کار کردم وحالاخیلی راحت اخراج شدم.تلفن زنگ خورد،در حالی که نیم خیز شدم برای جواب؛مادرم تلفن را برداشت. خدا ذلیلت نکنه! مرده و زنده برای این خانواده نذاشتم اونوقت میگی سوءتفاهم شده؟!!؟ تازه زنگ زده حلالیتم میطلبه میخوان برن مکه!!! -چی میگفت حالا؟؟ از عصبانیت جوابم را نداد با خشم به آشپزخانه رفت وپرسروصدا وعصبی کار میکرد. دنبالش رفتم وگفتم: -مامان...چی میگفت؟ توروخدا... -حرف نزن. برو دنبال سوراخ موش باش چون امشب بابات میکشت. -وا؟ یعنی چی؟ خب مگه چی شده؟! -زنگ زده میگه اگه دلخوری ای دارید حلال کنید داریم میریم حج! بعدشم میگه گرچه بی تقصیر بودیم و بهار خانوم در جریانن!! کابینت را با ضرب کوبید وبرگشت طرفم.پر خشم گفت: -چه سوءِ تفاهمی بهار.چی شده بوده؟ عقب عقب رفتم ونا امید ازخواستگاری مجددشان به اتاقم رفتم. شب که پدر آمد میدانستم با بیل خاموشم میکند. خودم را مخفی کردم تا اول نسیم ومادر نرمش کنند.مادر صدایم زد.سر به زیر خارج شدم و میز گرد چهار نفره اشان را دیدم. خواهرانم با دلسوزی نگاهم میکردند و پدرم دو دستی سرش را گرفته بود. نسیم:-بابا حتماً بهاردلیلی... پدر:-ساکت نسیم. -سلام. نگاهم کرد. دلم ریخت -نا امیدم بهار.دیگه با من حرف نزن.چرا اومدی بیرون؟برگرد تو اتاقت. ارزش سرزنشم نداری.برو -بابا... نویسنده: ز.الف 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸