eitaa logo
🌹ریحانةُ الرسول(علیهاالسلام)🌹
98 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
562 ویدیو
46 فایل
هر کس میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ....
مشاهده در ایتا
دانلود
جزء دوم.mp3
4.05M
🕊🕊🕊🕊🕊 🕊 📖بسم الله الرحمن الرحیم📖 #ویژه_ماه_مبارک_رمضان #ختم سی جزء #قرآن کریم به صورت هر روز یک#جزء هر روز به نیابت از یک شهید : ✅ سلامتی و تعجیل در فرج #آقا_امام_زمان_عج ✅ سلامتی #مقام_معظم_رهبری ✅ هدیه به روح پاک #شهدا و #امام_شهدا_اموات و نیت خاصه شما #تندخوانی_قرآن_کریم #جزء_دوم #استاد_معتز_آقایی @ReyhanatoRasoul97 🕊 🕊🕊🕊🕊🕊
دعای روز دوم #ماه_مبارک_رمضان   بسم الله الرحمن الرحیم   🌺خدایا نزدیک کن مرا در این ماه به سوی خوشنودیت وبرکنارم دار در آن از خشم و انتقامت و #توفیق ده مـرا در آن برای خواندن آیات قرآن به رحـمت خودت ای مهربانترین مهربانان🌺 @ReyhanatoRasoul97
یکی از نشانه های باتقواها این است که انفاق می‌کنند، در خوشی و ناخوشی. #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن #جلسه_اول @ketabetarhekoli 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
اطاعت خدا چیست؟ به اینکه تمام تکالیف و حجت‌های الهی را بر دوشمان حمل کنیم، آنچه را که بر عهده ما نهاده شده است، انجام بدهیم. #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن #جلسه_اول @ketabetarhekoli 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
رحمت خداوند آن وقتی شامل حال یک ملت می‌شود که آنها به مسئولیت شان عمل کنند، ابر رحمت خدا پس از عمل به وظایف، باریدن می‌گیرد. #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن #جلسه_اول @ketabetarhekoli 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
﷽🕊 ☕️☕️☕️☕️☕️☕️ 💠 ...چند متر بیشتر به محل تجمع نمانده بود که ناگهان به عقب کشیده شدم. از بچگی بدم می آمد کسی، بی هوا مرا به سمت خودش بکشد. عصبی و ترسیده به عقب برگشتم. عثمان بود! برزخی و خشمگین: می خوام باهات حرف بزنم. و من پیشگویی کردم متن نصیحت هایش را: نمیام ... برو پی کارت ... و او متفاوت تر: کار مهمی دارم ... بچه بازی رو بذار کنار با نگاهی سرد بازوم را از دستش بیرون کشیدم و به طرف محل اجتماع رفتم ... چند ثانیه بعد دستی محکم بازویم را فشرد  و متوقفم کرد. خبرای جدید از دانیال دارم ... میل خودته ... بای رفت و من منجمد شدم. عین آدم برفی هایِ محکوم به بی حرکتی! با گامهای تند به سمتش دویدم و صدایش زدم ... عثمان ... صبرکن ... درست روبه رویش نشسته بودم، روی یکی از میزها در محل کارش. سرش پایین بود و مدام با فنجان قهوه اش بازی می کرد. استرس، مزه ی دهانم را تلختر از قهوه ی ترک، تحویلم می داد ... لب باز کرد اما هیستریک: می فهمی داری چیکار می کنی؟؟ وقتی جواب تماسهام رو ندادی، فهمیدم یه چیزی تو اون کله کوچیکت می‌گذره ... چندین بار وقتی پدرت از خونه می زد بیرون، زنگ درتون رو زدم ... هربار مادرت گفت نیستی ... نزدیکه یه ماه کارم شده کشیک کشیدن جلوی خونتون و تعقیبت ... می دونم کجاها میری با کیا رفت و آمد داری ... اما اشتباهه! بفهم ... اشتباه ... چرا ادای کورا رو درمیاری؟؟ که چی برادرتو پیدا کنی؟؟؟ کدوم برادر؟؟ منظورت یه جلاده بی همه چیزه؟؟؟ داد زدم: خفه شو ... توئه عوضی حق نداری راجع به دانیال اینطوری حرف بزنی ... و بلند شدم... به صدایی محکم جواب داد: بشین سرجات ... این عثمانِ ترسو و مهربان چند وقت پیش نبود. خیره نگاهش کردم. و او قاطع اما به نرمی گفت: فردا یه مهمون داری ... از ترکیه میاد ... خبرای جالبی از الهه ی عشق و دوستیت داره! فردا راس ساعت ۱۰ صبح اینجا باش ... بعد هر گوری خواستی برو ... داعش… النصر ... طالبان ... جیش العدل ... می بینی توام مثه من یه مسلمون وحشی هستی ... البته اگه یادت باشه من از نوع ترسوشم و تو و خوونوادت مسلمونای شجاع و خونخوار ... راستی یه نصیحت، وقتی مبارز شدی، هیچ دامادی رو شب عروسیش، بی عروس نکن ... حرفهایش سنگین بود ... اشک ریختم اما رفتم ... مهمان فردا چه کسی بود؟؟ یعنی از دانیال چه اخباری داشت که عثمان این چنین مرا به رگباره ناملایمتی اش بست ... دلم برای عثمان تنگ شده بود ... همان عثمان ترسو و پر عاطفه ... مدام قدم می زدم و تمام حرفهایش را مرور می‌کردم و تنها به یک اسم می‌رسیدم ... دانیال ...دانیال ...دانیال ... آن شب با بی خوابی، هم خواب شدم ... خاطراتِ برادر بود و شوخی هایِ پر زندگی اش ... صبح زودتر از موعد برخاستم ... یخ زده بودم و می‌لرزیدم ... این مهمان چه چیزی برای گفتن داشت؟؟ آماده شدم و جلوی آینه ایستادم ... حسی از رفتن منصرفم می کرد ... افکاری افسار گسیخته چنگ می زد بر پیکره ی ذهنیاتم ... اما باید می رفتم ... چند قدم مانده به محل قرار میخِ زمین شدم ... دندانهایم بهم می‌خورد. آن روز هوا، فراتر از توانِ این کره ی خاکی سرد بود یا ...؟؟؟ نفس تازه کردم و وارد شدم ... عثمان به استقبالم آمد آرام و مهربان اما پر از طعنه: ترسیدی؟؟!! نترس ... ترسناکتر از گروهی که می خوای مبارزش بشی، نیست. میزی را نشانم داد و زنی سر خمیده که پشتش به من بود ... ✍🏻 @ReyhanatoRasoul97
﷽✨ 🌹 گزیده‌ی وصیت‌نامه‌ی جالب شهید مدافع حرم "حسین محرابی" : 💢 هر خانمی که چادر به سر کند و عفت ورزد، و هر جوانی که نماز اول وقت را در حد توان شروع کند، اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم امام حسین (علیه‌السلام) خواهم کرد و او را دعا می‌کنم؛ باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالی قرار گیرد. #باز_پنجشنبه_و_یاد_شهدا_با_صلوات @ReyhanatoRasoul97
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ #حتی_اگه_نمازشب_نمیخوانی⭕️ 🍎 #حاج_اسماعیل_دولابی خداوند ما را بزرگ آفریده است و برای ما نقشه دارد. پس بیا در شبانه روز یه ربع، ده دقیقه برای خدا خلوت کن. 🌷 نیمه شب نماز هم نمی خواهی بخوانی نخوان، ولی بنشین و جسم و روح و هستی خود را بگذار در مقابل خدا. خدایا دنیا خیلی شلوغ است خودت میدانی عالمی که در آن زندگی میکنیم خیلی شلوغ است؛ می خواهم ده دقیقه بنشینم خستگیم در برود. شب و روز به کار مشغولم؛ یا نماز می خوانم یا راه می روم یا برای فردا خیالات میکنم. همه وقت به کار مشغولم... حتی در خواب هم کار میکنم. چند دقیقه اجازه بده در محضر تو بنشینم. 🌷 این را با خودتان بگویید و بنشینید و با خدای خودتان خلوت کنید. ممکن است در همین چند دقیقه خلوت کار چند هزار ساله را انجام بدهید. @ReyhanatoRasoul97
🌷آیت الله نجـــــفی هرڪس را دیدید در عالـــم نام و نشـــــانی پیدا ڪرده بدانید #امام_حسین یڪ جایی به او #عنایتی ڪرده است #از_خوشی_های_جهان_هیئت_تو_ما_را_بس @ReyhanatoRasoul97
جزء سوم.mp3
4.24M
🕊🕊🕊🕊🕊 🕊 📖بسم الله الرحمن الرحیم📖 سی جزء کریم به صورت هر روز یک هر روز به نیابت از یک شهید : ✅ سلامتی و تعجیل در فرج ✅ سلامتی ✅ هدیه به روح پاک و و نیت خاصه شما @ReyhanatoRasoul97 🕊 🕊🕊🕊🕊🕊
#دلنوشته ❤️ #ای_شــــهدا من از شما ... یک آســمان می‌خواهم به #وســعت_نگاه مهربانتان #ســهم من از این دنیا تنها باید همین #آســـمان باشد! #ما را هم آســـمانی کنید ... @ReyhanatoRasoul97