•°|⛓🕸|•°
#تلنگرانهـ
شیخ رجبعلــی خیاط:
چشمت به نامحرم میافتد، اگر خوشت نیاید كه مریضی!!
اما اگر خوشت آمد، فوراً چشمت را ببند و سرت را پایین بینداز و بگو:
((یـــــا خیر حبیب و محبوب... ))
یعنی: خدایا من تو را میخواهم، اینها چیه؟! ، اینها دوست داشتنی نیستند...
هر چه كه نباید دلبستگی نشاید ....
•>🌿<•
#منبر_مجازی
•
•
"من این کد را به شما بدهم
که هر کس بخواهد به آقا نزدیک
شود اولین راهش
کنترلچشم است..
چشمِ گناه بین،
امام زمان بین نمیشود...!
|↫ #آیتاللهقرهے|
"
•
حرفِ دل؛
جاش پاے سجادھ است..💚↯
🌿↷
#تݪنڳࢪآنہ🔖📍
دلشنمے اۆمدگنـ♨️ـاهڪنھ ...
اما ...
بازهممۍگفٺ :
این_باږ_آخڔۀ‼️
مۏاظب"باڕ آخࢪ"هاییے باشیمکہباږ آخږٺمان ࢪا سنگینمیڪنند...🕊
#بہقولحاجحسینیکتا
رفاقتبـامهدی"عج"
خیلیسختنیستا
تویاتاقتونیهپشتیبزارید
آقارودعوتکـنیدبیان
یهخلوتنیمهشبکافیہ
آقا خیلی وقتہ چشم انتظارمونہ!🌿
#سخن_نور
#تلنگرانه
دآرَد
دلِمآ♥️
از #تو تمنآےنگآهے
مَحروممَگرداندلِمآرا،
ڪهروآنیست...🥺
✋🏻|↫ #صَلَّیْاللّٰھٌعَلَیڪَیٰااَبٰاعَبدِالله
#دخترانههاےآرام•🙂🌿°
حجاب یعنی زیبایی من
برای #خدا••🌱
#حجاب یعنی...:
خدایا میدانم
غیرتت برای من وصف ناشدنیست :))✌️
به احترام #غیرتت
#حجاب بر سر میکنم••😊
••🍃قربهً الی الله🍃••
#مثل_الماس
#حجاب_من..((:
مےگفٺ:
ازخداخواستم
اینقدربہمنمشغلہبده
کہحتےفکرگناههمنکنم :)
#حاجیـمون
#جمعه_ها_ی_بی_تو 💔
[💌..ای ناجی قلبهای فرسوده!
🌤هر جمعه عصر به امید وعدهای،
چشم انتظار به غروب خیره میشوم!
در رنگهای گرم و تند خورشید،
طلوع تو را می بینم،...
و با خود میگویم؛💭]
🌥امروز هم گذشت، پس تو کی میرسی؟
میدانم دل مهربانت با این همه بدی به تنگ آمده، و سختترین روزها را سپری میکنی!..💔
[🌟 ای آخرین امید دردمندان خسته،
اکنون و در دورهی غیبتت،
ما حضورت را حس میکنیم،
و میدانیم به ما نزدیکتر از مایی.
اما، اگر بیایی!...✨🕊💌
ظهورت را نیز حس خواهیم کرد،
و این بار ما به تو نزدیکترخواهیم بود!
بیا!✨🤲🏻🌹
🦋أللَّھُـمَ_؏َـجِّـلْ_لِوَلیِڪْ_ألْـفَـرَجـ⛅️
✧══✨══•❀•══✨══✧
شهیدانه؛🕊
حکایت یک جمله ناب ۳۲ روز قبل از شهادت
چند هفته بعد از شهادتش، یکی از همسنگرهایش جملهای را به زبان عربی برایم پیامک کرد که اولش نوشته بود: «این سخنی از محمودرضاست.» جمله این بود: «إذا کانَ المُنادِی زینب (س) فأهلا بِالشَهادة.» یعنی اگر دعوت کننده زینب (س) است، پس سلام بر شهادت.
چیزی در جواب آن بزرگوار نوشتم که در دو دقیقه بعد خودش تماس گرفت. از او پرسیدم: «این حرف را محمودرضا کجا زده؟» گفت: «آخرین باری که تهران بود و با هم کلاس برگزار کردیم، این جمله را اول کلاس روی تخته سیاه نوشت. من هم آن را توی دفتر یادداشت کردم.» تاریخ کلاس را پرسیدم، گفت: «۲۷ آذر بود.» حساب کردم، ۳۲ روز قبل از شهادتش بود.
خاطره ای از همرزم شهید محمود رضا بیضایی.
🦋أللَّھُـمَ_؏َـجِّـلْ_لِوَلیِڪْ_ألْـفَـرَجـ⛅️
✧══✨══•❀•══✨══✧
°•~🕊✨
وَشَھـٰادَتنَصیبِڪَسـٰانۍمۍشَـود
کِہدررَهِ؏ِـشـقبِـۍتَرسبٰـاجـٰانِخود
بـٰازِ؎ڪُنَنَد...!:)♥️🙂
•📒•|❥⇠ #شهیدانہ