《زندگی نامه طلبه ، شهید گمنام سید علی حسینی از قلم همسر و و دخترشان》
#بی_تو_هرگز
#قسمت_پانزدهم
با عجله رفتم سمتش ... خیلی بی حال شده بود ... یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش ... تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد ... عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد ... اما فقط خون بود…
چشم های بی رمقش رو باز کرد ... تا نگاهش بهم افتاد ... دستم رو پس زد ... زبانش به سختی کار می کرد ...
- برو بگو یکی دیگه بیاد ...
بی توجه به حرفش ... دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم ... دوباره پسش زد ... قدرت حرف زدن نداشت ... سرش داد زدم ...
- میزاری کارم رو بکنم یا نه؟ ...
مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود ... سرش رو بلند کرد و گفت ...
- خواهر ... مراعات برادر ما رو بکن ... روحانیه ... شاید با شما معذبه ...
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ...
- برادرتون غلط کرده ... من زنشم ... دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم ...
محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم ... تازه فهمیدم چرا نمی خواست زخمش رو ببینم ...
علی رو بردن اتاق عمل ... و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم ... مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن ... اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب ...
دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم ... از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر ... یا همسر و فرزندشون بودن ... یه علی بودن ... جبهه پر از علی بود
بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالاخره تونستم برگردم ... دل توی دلم نبود ... توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم ... اما تماس ها به سختی برقرار می شد ... کیفیت صدای بد ... و کوتاه
برگشتم ... از بیمارستان مستقیم به بیمارستان ... علی حالش خیلی بهتر شده بود ... اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل کرد ... به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود ...
- فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای ... اما وقتی باید ازش مراقبت کنی نیستی ...
خودش شده بود پرستار علی ... نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم ... چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه ... تازه اونم از این مدل جملات ... همونم با وساطت علی بود ...
خیلی لجم گرفت ... آخر به روی علی آوردم ...
- تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ ... من نگهش داشتم... تنهایی بزرگش کردم ... ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم ... باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا می کنه ...
و علی باز هم خندید ... اعتراض احمقانه ای بود ... وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت و آرامش علی شده بودم ...
ادامه دارد…
ریحانه زهرا:))🇵🇸
دو چهره در یک قالب...از یک دنیای بی رحم((:
+و چه آرزوهای مادرانهای که دود شد و به هوا رفت..💔'!((:
#انگیزشی ✨
بی عوض دانی چه باشد در جهان ؟
عمر باشد ، عمر ؛ قدرش را بدان
عامه پسند 🌿
「@Reyhaneh_Zahra_80
#چندثانیهآرامش 🌙
🌱-سوره قارعه
فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ ﴿۶﴾
اما هر كه سنجيده هايش سنگين برآيد
فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ ﴿۷﴾
پس وى در زندگى خوشى خواهد بود
وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ ﴿۸﴾
و اما هر كه سنجيده هايش سبك بر آيد
فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ ﴿۹﴾
پس جايش هاويه باشد
وَمَا أَدْرَاكَ مَا هِيَهْ ﴿۱۰﴾
و تو چه دانى كه آن چيست
「@Reyhaneh_Zahra_80
-
-
خاطراتِ دورانِ کودکـے همچون
رویاهایی هستند، کھِ حتۍ بعد
از بیدار شدن باز هم در ذهنِ ما
باقـے ماندھ 👶🏻🤍'
•
.
بهـپدرومادرِخودبسیارنیڪےکنید
ودلِآنانرامرنجانید؛
زیراپدرومادردرۍازدرهایـےازبھشتـهستند:)!
.
#احترامبهـپدرومادرفراموشتـنشهـمؤمن🌿'
#پندانه 🕊
#ریحانه_زهرا
کانال جذاب ریحانه زهرا✨♥️
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
『@Reyhaneh_Zahra_80』
「♥️」
💚 ⃟¦🖇➺••#چادرانه
چٰـآدُربَـرآۍِمَـننَمٰـآدِعِفٰـآفاست
نَمـآدِفآطمہوآرزیستَـنوَخُـدٰآیۍشُـدَن...
وَحَجٰـآب؛نَمٰـآدِنہگُفتَـنبہتَمٰـآمِ
آرِزوهٰـآۍِرَنگٰـآرَنگِدُنیٰـآیۍ...
مَنحِجٰـآبرآدوستدآرَم
#ریحانه_زهرا
کانال جذاب ریحانه زهرا✨♥️
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
『@Reyhaneh_Zahra_80』
#چادرانھ
چادرمخواستنےترینچیزدنیاست🖤•
مگرنمیدانےهمینچادرسرمبود🖇!
کہخداگفتعاشقمہ💙🖐🏼•
#ریحانه_زهرا
کانال جذاب ریحانه زهرا✨♥️
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
『@Reyhaneh_Zahra_80』