شهیدجهادمغنیھ:" ••
⸤🎤بخشےازمصاحبھبامادرشهیدجهادمغنيھ⸣
مادرجهاددربارھچگونگےورودپسرشبھ
بخش جهادےحزباللھلبنانمےگوید: •••
«بعدازشهادتپدرشجوبدےبھوجودآمدھبود. غربےهاهرتهمتےبھعمادمغنیھمےزدندو
هر حرفےدربارھاشمنتشرمےڪردند. ••
ازاینڪارهایشانهمهدفداشتند.
هدفازبینبردنهماناثرےبودڪھدرپیام
سیدناالقائدآمدھبود. ••••
اینڪھمطمئنبودنداینخوناثرخواهدگذاشت
وبایدبھهرترفندےجلوےایناتفاقرابگیرند.
باآنشایعھوتهمتهاونسبتدادنهربدے
بھعمادمغنیھمےخواستن نگذارند •• شخصیتشدرچشممردمدنیاآشڪارشود. •
مےخواستنداوراتروریستےڪھبراے
اهدافشهرجنایتےمرتڪبمےشدھ
معرفےڪنندایننسخھامادرمنطقھجوابنمےداد.
پسبایدجوردیگرےعملمےڪردند. •••
درڪشورهاےمنطقھازایندرواردشدند
ڪھبیانڪنندعمادمغنیھچندهمسرداشتھ،
اهلفلانتفریحوفلانمسائل بودھ... ••
تابھمردممنطقھهمالقاڪنندڪھخیر! عمادمغنیھآنطورهاڪھشمافڪرمےڪنید •• همنبودھاست.مبارزوچنیننبودھاست.
مردےبودھبھدنبالخوشگذرانےهاوعیاشےخود..!»
"زندگےنامھوخاطراتفرماندھ🌿" ••
+ادامھدارد...:)!
#شهید_جهاد_مقنیه
ـــ⟮💚⟯ـــ
گلنرگسم
زهمہدستڪشیدم
ڪہتــوباشـےهـمـہام
باتوبودنزهمہدستڪشیدنهمدارد.🖐🏻.:)
#الهمعجللولیکالفرج「❥」
وقت نماز است🌱♥
رفیـــق ڳوش ڪن🙃♥
خـــدا میخاد صداٺ بزنه☺😍🗣
نزدیک اذانه🍃🕌
بلند شو مؤمݩ😇📿
اصلا زشتھ بچھ مسلمۅݩ مۅقع نماز تۅ فضاے مجازے باشھ!!🙄😶🙊
#بسماللّٰہ🌙💌
نٺ گوشے←"OFF"❎
نٺ الهے←"ON"✅
وقٺ عاشقیہ😍
ببینم جا نـــماز هاٺون بازه؟🤨🧐
وضـــو گرفٺید؟🤔😎
اگ جواب بݪہ هسٺ ڪہ چقدر عالے😉👏💯
اݪٺمآس دعــــآ...🤲📿
اَݪݪہُمَ عَجݪ ݪِوَݪیڪَ اݪـفَرج🦋🌿
پآشـــو دیگہ 😑🏃♂😅
نمازت سرد نشه رفیق😉🌷
#بپرپیویخدا😎✌
دل تو دلم دیگه نیست آقا واسه کربلا 1.mp3
6.8M
اسم منو بنویس آقا واسه کربلا
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_علیهالسلام
کپی از مطالب آزادِ باذکرصلوات برمهدی عجلاللهفرجه 🌱✨
•••📞⸣
⏳📞¦⇢ #بدون_تعارفـ
-
وقتیماحتیتوینمازیڪهڪمترازیڪ
ساعتزمانمیخوادسستـۍمیکـنیم!
خیلیبایدپـرروباشیمڪهتویمشڪلات
ازخـداطلبڪارباشیموکمڪبخوایم ..!
-
#بدون_تعارف💔!-
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ریحانه زهرا:))🇵🇸
💕خانم خبرنگار و آقاے طلبہ💕 🦋#پارت4🦋 بیرون رفتن آقاجواد از ماشین همانا و ترکیدن فاطمه از خنده هم هما
💕خانم خبرنگار و آقاے طلبہ💕
🦋#پارت5🦋
تقریبا یه رب تو راه بودیم تا بالاخره رسیدیم جمکران، در ورودی ماشینو پارک کرد...
سید: بفرمایید
بریم ببینیم پیدا میکنیم کاروانتون رو
فاطمه:ممنون چشم
فاطمه: چرا کشتیات غرق شده
_هیچی بابا ولم کن
آقا سیدم مشکوک شده بود شدیدددد
لابد پیش خودش میگه این دختره پرحرف چرا زبون به دهن گرفته،اصلا بزار بگه ...
سید: خب یه نگاهی بندازید ببینید دوستاتون رو میبینید
فاطمه: نه من آشنایی ندیدم میخوای من میرم داخل مسجد رو بگردم فائزه جان شما با آقاجواد توی صحن بیرون رو بگردید...
هر موقعیت دیگه ای بود قطعا از خوشحالی هم قدم شدن باهاش غش میکردمولی الان اصلا حالم خوب نیست....
نمیدونم چی تو نگاهش داشت که اینجوری پریشونم کرد...
فاطمه از ما جدا شد و رفت طرف مسجد من و آقاسیدجوادم همراه هم راه افتادیم... هم قدم هم آروم حرکت میکردیم... انگار نه انگار که قرار بود دنبال کاروان بگردیم... هیچ کدوممون تو این دنیا نبودیم اصلا...
من تو فکر اون و حسی که تو این یکی دو ساعته تو دلم جوونه زده..
اونم تو فکر... هی...
سید: چرا سرتون پایینه خانوم د نگاه کن ببین دوستی ، آشنایی کسی رو نمیبینید
چه قدر صداش قشنگه...
چرا دقت نکرده بودم...
_چشم
سرمو که گرفتم بالا یه گنبد فیروزه ای جلوی چشمام نقش بست...
خدای من اینجا جمکرانه...
آرزوم دیدن اینجا و زیارت آقا بود...
ولی حالا این قدر درگیر یه جفت چشم عسلی شدم که حتی نفهمیدم کجام...
_السلام علیک یا بقیه الله فی العرضه...
به زبون آوردن سلام همانا و جاری شدن اشکام همانا
جواد با بهت سرشو طرف من چرخوند و وقتی دید نگاهش نمیکنم اومد جلوم عسلی چشماشو تو قهوه ای خیس چشمام دوخت
سید: چیشد یهو
_هیچی...
یهو یه صدای آشنا اسممو از پشت سر صدا کرد...
صدا:فائزه السادات خودتی...؟