eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇵🇸
4.6هزار دنبال‌کننده
53.5هزار عکس
37هزار ویدیو
615 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://harfeto.timefriend.net/17323605084289 - <مدیرارتباطات> @Reyhaneh_Zahra2
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرمن‌میدونم‌زینبت‌نیستما:) اماڪمتراز بی‌بی‌زینب‌هم‌دوست‌ندارم
یـٰا‌فاطمة‌الزهـرا🖤 |•مـٰادر هر ڪاری بڪند•| |•بچہ هـٰا یـاد میگیرند•| شهـٰادتシ
بِہ‌روضِہ‌ڪارنَـدارم‌زَمِیـن‌کمۍخِیٮــں‌اٮــتٰ خداکُند‌کِہ‌ڪَسۍمـٰادَرش‌زَمِیـن‌نخـورَد!
التماس دعا
شهیدانه🌹 گفت: مادرجان شما غصه‌ی مرا نخور! خانه‌ی‌ من عقب ماشینم است. پرسیدم: یعنی‌چه که خانه‌ات، عقب ماشینت است؟! گفت: جدی می‌گویم! اگر باور نمی‌کنی، بیا ببین همراهش رفتم، در عقبِ ماشین را باز کرد. وسایل مختصری را توی صندوق عقب ماشین چیده‌ بود! سه‌تا کاسه، سه‌تا بشقاب‌، سه‌تا قاشق یک سفره پلاستیکی کوچک، دوقوطی شیرخشک برای بچه و یک‌سری خرده ریز دیگر! گفت: این هم خانه‌ی من که خیلی هم راحت است گفتم: آخه این‌طوری که نمی‌شود گفت: دنیا را گذاشته‌ام برای دنیادارها خانه هم‌ باشد برای خانه‌دارها!
🖤💔
مثل جوون مرده ها گریه کنید، مادرم جوون بود...🙃💔
آستین به دهن گریه کنید، کسی نباید بفهمه...🙃💔
دیدین کسی بمیره وسایلش رو جمع میکنن که اطرافیانش اذیت نشن...؟!🙃💔
علی همه وسایل خانوم رو جمع کرده نگاهی به اطراف میندازه میگه : فاطمه جان، همه وسایل رو جمع کردم، در رو چه کنم؟😭💔
در جدید رو که میسازن علی میگه : فاطمه جان، در جدید اینه، محکم تر از در قبلی ساختمش...🙃💔
برگردیم یکم عقب تر...
علی با پرده خونه رو دو قسمت کرد، یه قسمت حسنین نشستن یه قسمت قراره خانوم رو غسل بدن...🙃💔
موقع غسل علی میگه : اسما، آب بریز اما آروم خانومم هنوز زخمش تازه اس...😭💔
یه لحظه صدا ناله علی بلند میشه حسنین میگن : بابا مگه نگفتی آروم گریه کنیم، پس چرا خودتون بلند گریه میکنید؟😭💔 علی میگه: آخه تازه بازوش رو دیدم...😭💔
وقتی غسل دادن تموم شد...
خانم رو کفن میکنند...💔
علی حسنین رو میفرسته دنبال سلمان نیمه شب... سلمان میگه در رو که باز کردم اون دو تا شاهزاده علی رو دیدم گریون...
گفتم : چی شده؟ جواب دادن که : بابا گفته بیا بی مادر شدیم...😭💔
میگه رفتم دیدم تابوت آماده اس...
تابوت رو بلند میکنن می برن... غریبانه نیمه شب ... 😭💔
کنار قبر آماده تابوت رو میزارن زمین...
باید محارم خانوم رو دفن کنن ولی جز علی کسی نیست😭💔
حسنین اون عقب وایسادن بی صدا گریه میکنند...
اسما میگه : آقا بزارین حسنین با مادرشون خداحافظی کنن...😭💔
علی میگه : بیایین بیایین برا آخرین بار با مادرتون خداحافظی کنید😭💔
حسن رو سینه خانوم حسین زیر پای خانوم...😭💔 حسین میگه : مامان ببین من حسینم😭💔