-بسم الله الرحمن الرحیم-
📚|#نای_سوخته
🍁|#قسمت_ششم
سیاهی چشمان سعید از شدت هیجان می لرزد 😣
و سفیدی آن مثل زمینی که می گوید سرخ و پر از خون می شود و صورتش خیس عرق. 😓😥
با دست هایش شانه های سرهنگ را محکم می گیرد و بلند بلند فریاد می زند . 😱😥
سرهنگ بهت زده به صورت سعید زُل می زند.😳
دیگر از چشم های سرهنگ نمی ترسد و از زنگ صدایش هم حساب نمی برد.😣
صبح یک روز خنک 🌥پاییزی سال۹۳، تهرانپارس،
چهارراه سیدالشهداء.
همه چیزی آرام بود جز دل سعید که تنها علت ناآرامی اش امتحان بود؛😓
ولی حالا...😧
_مگه چی گفت؟😳
مگه حرف بدی زد؟😑
بد کرد از ناموس مردم دفاع کرد؟😒
حقش این بود؟ 😡
سرهنگ دست های سعید را که مثل دو قالب یخ شده است در دست می گیرد. 🤕
از سرمای دست های او، حرارت عصبانیت سرهنگ هم کم می شود.🙁😞
سعی می کند معنی کارهای او را بفهمد. 😕
دستش را آرام روی شانه ی پسر می گذارد.
شانه اش گرم میشود و بغضش آرام آرام سر باز می کند.😞😭
کلماتش در لا به لای هِق هِق گریه به سختی شنیده می شود.😓😭
_اقا...! اقا...!😶
ادامه دارد...
#شهیدعلےخلیلی
امامعلی[ع]میفرمایند🌹
شما را به تقوای الهی و نظم در کارتان سفارش میکنم!🗃
#حدیث_روز📚
#حدیث_روز 🌱
🍃 حضرت مهدی (عج) فرمودند:
🌸 برای تعجیل در ظهور من زیاد دعا کنید که خود، گشایش و نجات شما است.
📚کمال الدین، ج ٢، ص ٤٨٥
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به علی بگو آقا جون...🖤🥀
#اربعین
#امام_حسین