eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇵🇸
4.6هزار دنبال‌کننده
53.3هزار عکس
36.4هزار ویدیو
613 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://harfeto.timefriend.net/17323605084289 - <مدیرارتباطات> @Reyhaneh_Zahra2
مشاهده در ایتا
دانلود
در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد ... او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت. و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛ تاجر تنبل و پولدار ڪه بیشتر اوقات در دڪان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش ڪار می ڪردند. یڪ روز از ڪفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟ ڪفاش گفت روزی سه درهم تاجر یڪ ڪیسه زر به سمت ڪفاش انداخت و گفت: بیا این از درآمد همه ی عمر ڪار ڪردنت هم بیشتر است! برو خانه و راحت زندگی ڪن و بگذار من هم ڪمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا ڪلافه ڪرده ... ڪفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران ڪیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت. آن دو تا روز ها متحیر بودند ڪه با آن پول چه ڪنند ...! از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فڪر اینڪه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فڪر و ذڪرشان شده بود مواظبت از آن ڪیسه ی زر ... تا اینڪه پس از مدتی ڪفاش ڪیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت، ڪیسه ی زر را به تاجر داد و گفت: بیا ! سڪه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده. 👌"خوشبختی چیزی جز آرامش نیست"
••داستان زیبای بهشت خاکستر•• در بنی اسرائیل مردی نیکوکار زندگی می کرد و دارای باغی بود که در آن انواع درختان و محصولات دیگر وجود داشت. صاحب باغ به فقرا توجهی کامل داشت؛ از این رو به هنگام برداشت محصول ، مستمندان را دعوت می کرد و از هر نوع محصولی که داشت سهم آنها را می داد و فقرا هم او را دعا می کردند و این سبب برکت بیشتر اموال او می گردید. سال ها بر این منوال گذشت تا این که مرد نیکوکار در گذشت و بوستان او به سه فرزندش به ارث رسید… بهشت خاکسترپسران راهی غیر از راه پدر را در پیش گرفتند و با خود گفتند: پدر ما مردی کم خرج بود و می توانست به فقرا کمک کند، اما خرج ما بسیاری است و از چنین کمکی معذوریم. وقتی زمان برداشت محصول فرارسید، برای آن که فقرا به سراغ ان ها نیایند، صبح تاریکی را انتخاب کردند تا به دور از چشم آنها غلات را جمع آوری کنند. صبح زود برخاستند و به اتفاق یکدیگر به باغ رفتند و مشاهده کردند آتش، باغ و غلات آن را سوزانده است. ناگاه متوجه شدند که نیت بد آنها در پرداختن حقّ مستمندان سبب عذاب آنها گردیده است. برادر میان سال گفت: ای برادران! چرا در حق بینوایان نیت بدی داشتید؟ چرا تسبیح خدا را نگفتید؟ می گفتند: پروردگار ما از هر عیبی منزه است و ما از ستمکارانیم. و بعضی یکدیگر را ملامت می کردند و می گفتند: وای بر ما! ما طغیان کردیم، اما باشد که خداود توبه ما را بپذیرد و بهتر از آنچه داشتیم به ما عطا فرماید، ما به رحمت او امیدواریم. از آن جایی که توبه کردند و نیت آنها این بود که اگر برخوردار گردند به فقرا کمک کنند، خداوند بوستانی بهتر از آنچه که داشتند به انها عطا فرمود که انگور آن شهرت یافت.
قیمت بهشت بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می‌رفت. در ساحل می‌نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می‌شست. اگر بیکار بود همانجا می‌نشست و مثل بچه ها گِل بازی می‌کرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می‌ساخت. جلوی خانه باغچه‌ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: «بهلول، چه می‌سازی؟» بهلول با لحنی جدی گفت: «بهشت می‌سازم.» همسر هارون که می‌دانست بهلول شوخی می‌کند، گفت: «آن را می‌فروشی؟!» بهلول گفت: «می‌فروشم.» زبیده خاتون پرسید: «قیمت آن چند دینار است؟» بهلول جواب داد: «صد دینار.» زبیده خاتون گفت: «من آن را می‌خرم.» بهلول صد دینار را گرفت و گفت: «این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می‌نویسم و به تو می‌دهم.» زبیده خاتون لبخندی زد و رفت. بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت. زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی‌رنگ به زبیده خاتون داد و گفت: «این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده‌ای!» وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد. صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت: «یکی از همان بهشت‌هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش!» بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت: «به تو نمی‌فروشم.» هارون گفت: «اگر مبلغ بیشتری می‌خواهی، حاضرم بدهم.» بهلول گفت: «اگر هزار دینار هم بدهی، نمی‌فروشم.» هارون ناراحت شد و پرسید: «چرا؟!» بهلول گفت: «زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می‌دانی و می‌خواهی بخری، من به تو نمی‌فروشم!
امام صادق عليه السلام: 🌸خداوند متعال فرمود:  نماز كسى را مى‌پذيرم كه: ۱ـ در مقابل عظمت من فروتنى كند. ۲ ـ از خواسته‌هاى نفسانى بخاطر من خود را دور كند. ۳ ـ روزش را با ياد من بپايان برد. ۴ ـ بربندگانم بزرگى نفروشد. ۵ ـ به گرسنه غذا دهد. ۶ ـ برهنه را بپوشاند. ۷ ـ به مصيبت ديده مهربانى كند. ۸ ـ غريب را پناه دهد.
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 👑 معجزات حضرت مهدی(عج) 🍃 ابوالقاسم بن ابی حابس می‌گوید: هر سال نیمه شعبان، برای زیارت ابا عبداللّه الحسین علیه السلام به کربلا مشرّف می‌شدم. و هر وقت به سامرا می‌رفتم، به وسیله نامه ای حضرت علیه السلام را مطّلع می‌نمودم. یک سال قبل از ماه شعبان به سامرا رفتم، می‌خواستم طبق معمول ماه شعبان، به زیارت کربلا مشرّف شوم، از ابوالقاسم حسن بن احمد - که از وکلای حضرت علیه السلام بود - خواستم که ورود مرا به اطّلاع حضرت علیه السلام نرساند تا زیارتم خالصانه باشد! چندی نگذشت که ابوالقاسم در حالی که می‌خندید نزد من آمد و گفت: این دو دینار را حضرت علیه السلام برای تو فرستاده و فرموده اند: «به حابسی بگو: هر که در راه خدا کوشش کند، خدا هم حاجت او را بر می‌آورد! ». در سامرا به بیماری شدیدی مبتلا شدم، بیماری آن قدر سخت بود که خود را برای مرگ آماده ساختم. در آن حال، از طرف مولا علیه السلام گلدانی برای من فرستاده شد، در آن گلدان دو شاخه گل بنفشه بود حضرت فرموده بودند: آن را استشمام کنم. هنوز در حال بوییدن عطر گلها بودم که احساس بهبودی کردم. الحمدلله ربّ العالمین.
🌸🍃🌼 🌸صلوات محبوب ترین عمل است🌼 🌸صلوات آتش جهنم را خاموش می کند🌼 🌸صلوات زینت نماز است🌼 🌸صلوات بهترین داروی معنوی است🌼 🌸اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🌸مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌸وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم ذکر روز جمعه صد مرتبه صلوات 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
آموزش این ادیت در آمار 865
شبتون زهرایی❤️ دمتون حیدری✨ عشقتون امام زمانی🌺
【🖇📌】 - - تـٰاڪسی‌رُخ‌نَنِمـٰایَدڪسی‌دٍل‌نَبَـرَد دِلبَـرِمـٰادِل‌ودِل‌بُـردوبہ‌مـٰارُخ‌نَنِمـودシ..! - 📕‌⃟♥️¦◖
بنویسید‌ڪھ‌شبِ‌تارسحرمیگردد! یڪ‌نفرمانده‌ازاین‌قوم‌کھ‌برمیگردد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواهرم ازادی یعنی مطمئن باشی اسر نگاه ناپاکان نیستی😌 😍😍
ما سـاده دلـیم بـﮧ دلـے کار نـداریـم جز حضـرتـ ارباب خـریدار نـداریـم با لطمـﮧ بـروے بـدن خود بنوشتـیـم مـا مست حـسـیـنـیـم بـﮧ کسـے کار نـداریـم … حسینیم
ان‌شاء‌الله روزی برسه که شیعیان، منتظران واقعی، اومدنِ مولامون، صاحبِ عصر وَ زما‌ن‌مون، مهدیِ فاطمه (سلام‌الله‌علیها) رو به‌ همدیگه تبریک بگن😌 بلند بگو آمیییییین🤲🏻 :)
خداێـامابہ‌ٺۅێڪ‌جـاݩ‌بـدهڪاࢪیـم ۅێڪ‌جـاݩـاݩ‌طݪبڪاࢪ یـاطݪبمـاݩ‌ࢪابدھ یـاطݪبٺ‌ࢪابگێـࢪ! اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج♡
عزیز فاطمه،این جمعه هم گذشت ولی تو نیامدی😔🌱 بزرگترین‌داشتہ‌هاراهم‌ڪہ‌داشتہ‌باشم، همیشہ‌یڪ‌ڪنج‌خالے‌دردلم‌پیدامی‌شود انگارقطعہ‌اےازوجودم‌گمشده‌‌ بیااےگمشده‌وجودم... 🌟 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج
عـزّتِ‌یوسـٰـف‌اگر‌وِرد‌زبــٰانِ‌همہ‌شد قیمتۍ‌داشت‌ڪہ‌‌زلیخـٰا‌پرداخت. . .🌙