فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یھ رفیق دارم كِ نامَش حسینِ :)💔
خوش آن دل كِ دلارامش حسینِ ..
╔═════ ೋღ پروفــ مذهبی ــایل
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ღೋ ═════╗
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_221 فرامرز داخل شد. برای آنکه سرد
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
#قسمت_222
_منظورم واضحه دخترم. اجازه بده زندگی کنه. نه اینکه برای زندگیِ کسِ دیگه ای نفس بکشه! تا
دیر نشده اجازه بده!
دستش را روی قفسه ی سینه اش گذاشت. باالتنه ی تنگ پیراهنشش بیش از پیش راه نفسش
را گرفته بود. دستی به گردنش کشید و هراسان از جایش بلند شد. چه زندگی پر نقص و بیهوده
ای برای سام درست کرده بود که مشکالت از شکاف عمیقش چنین به بیرون تراوش کرده بودند؟
نگاهی سرسری از آینه به خودش انداخت . شال بلند و مشکی رنگش را سر کرد و بی حوصله از
اتاق خارج شد. مهمانها رسیده بودند. عموزاده های سام که در آن سرِ تهران زندگی میکردند و
تنها برای تبریک عقد نزدشان آمده بودند، زوج های جوانی که در تولد سه سالگی بهار به
منزلشان آمده بودند و چند باری همراهِهم به گردش رفته بودند.خانواده ی خودمانی خودشان و
دایی محمود و البته سپیده ، گالره و سعید که گوشه ای از سالن ایستاده بودند. نفسی تازه کرد و از
پله ها پایین آمد. سام راست میگفت! مهمانی خودمانی نبود!
باورش نمیشد تنها در یک روز توانسته باشد همه ی این انسان ها را دعوت کند!
از گوشه ی سالن شروع به خوش آمد گویی کرد. چهره ها را به درستی تشخیص نمیداد. فکرش
هنوز درگیر همان چند جمله ی پرمحتوا و قاطع فرامرز بود. تشویش و اظطراب از تمام حرکات
شتابزده و بی حواسش مشهود بود و این استرس از نگاه تیزبین خاتون و سام به دور نماند. گالره
دستش را روی شانه های ظریفش گذاشت.
_خوبی ؟ چرا رنگت پریده؟
با چشم دنبال بهار گشت.
_خوبم.. بهار کجاست؟
نگاه نگرانش را به سعید دوخت.
_تو حیاطن با بچه ها . میخوای بشینی؟
نگرانی اش دوچندان شد..سرش را با نفی تکان داد.
_نباید زیاد تکون بخوره..از خودتون پذیرایی کنین. من خوبم!
_تو نگران خودت باش که رنگ به رو نداری! نگران بهار هم نباش. نسیم و بردیا پیششون
نشستن. بازیِ بی تحرک میکنن!
دستانش را در هم فشرد و با شتاب سمتِ سام رفت. سام کنار در ایستاده بود و به میهمانان تازه
وارد خوش آمد میگفت. به او ملحق شد و همان طور که با خنده ای مصنوعی سرش را برای خوش
آمد تکان میداد گفت:
_به پدرت چیزی گفتی؟
نگاه سام متعجب شد!
_به پدرم؟.. از چه نظر؟
میدانست که از محاالت است ولی بی اختیار پرسیده بود. آنقدر گیج و سرگردان بود که خوب و بد
سخنان را تشخیص نمیداد.
_هیچی.. ولش کن!
سام به سمتش برگشت. اخم ظریفی زینت بخش چهره ی مردانه اش شد!
_چیزی بهت گفته؟
سرش را بی حوصله تکان داد.
_نه سام.. چیزی نیست!
با آمدن مهمان جدید و احوالپرسی های رایج صحبتشان نیمه تمام ماند. ساعت از ده شب گذشته
بود. شام به صورت سلف سرویس سرو شده بود و مهمانی کالسیک سکون و آرامش بیشتری را
به نسبتِ ابتدای شب در خود داشت. بهار با تمام وجود با بی خوابی اش میجنگید. تمام اصرارهای
نیل و نسیم مبنی بر خوابیدن و استراحتش بیهوده بود. منتظر به در چشم دوخته بود. هر ازگاهی با
چشمان پرسشگرش به پدرش خیره میشد و لب برمیچید.
فرامرز با صدای بلندش نظر همه میهمانان را به خودش جلب کرد. با قدم های استوارش نزدیک
بهار شد. پیک اش را که از ابتدای شب بی توجه به جو بسته و سالم میهمانی زینت بخش
دستانش بود باال برد و با صدایی رسا گفت:
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: ناشناس
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️
#در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺
پارت جدیدمونه😍☝️☝️
#در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺
ای حاکم خائن امارات
ای مظهر جامع نجاسات
ای پست تر از سگان ولگرد
ای بی شرف و پلید و نامرد
بدبخت ذلیل بی کفایت
ای کرده تو در یمن جنایت
از قبل که بوده ای تو رسوا
امروز عیان شد این قضایا
ای احمق اگر که دین نداری
دیگر تو مشو الاغ باری
هرچند الاغ از تو بهتر
هستی تو ز خر خلاصه خرتر!
گشتی سگ پست قوم صهیون
در هر دو جهان شدی تو ملعون
با دست خودت بکنده ای قبر
از بهر خودت، کمی نما صبر!
ای قاتل مردم فلسطین
آسوده به جای خویش منشین
ایران و هر آنکه با شرف هست
با تو ز همین الان طرف هست!
آماده مشت خوردنت باش
زین لحظه به فکر مردنت باش
📝 علی شیرازی
با نام خدا دوشنبہ
۲۷ مرداد را آغازمیکنیم🌸🍃
پگاه آغاز مهربانی و عاشقی است..!
پایان خواب و بیخبری🌸🍃
در بامداد رودخانه حیات
جاری میشود، زلال و پاک🌸🍃
پس چون خورشید
مهربان و گرم وخالص باشیم🌸🍃
🎀 @BakLasBashim 🎀
🌸آخرین دوشنبه
🌷مرداد ماهتون گلباران
🌸یک اقیانوس عشق
🌷یک دریا مهربانی
🌸یک آسمان آرامش
🌷یک دنیا شور و شعف
🌸یک روز عالی
🌷هزاران لبخند زیبا
🌸را برای تک تکتون آرزومندم
🌷روزتون زیبا و در پناه خداوند🌷
🎀 @BakLasBashim 🎀
🍃🌸صمیمیترین سـلام
🍃🌸تقدیم شما مهربانان
🍃🌸امیدکه طلوع امروز
🍃🌸آغاز خوشیهایتان باشد
🍃🌸روزتون بخیر و شـادی
🍃🌸پـر از انرژی و زیبـایی
🍃🌸پـر از یـاد خـدا
🍃🌸پـر از موفقیت
🍃🌸پـر از خبرهای خوب
🍃🌸پـر از خوشبختی
🎀 @BakLasBashim 🎀
#حدیث_روز
💎امام باقر عليه السلام :
نخستين چيزى كه در روز قيامت به آن رسيدگى مى شود [ثواب] صدقه آب [دادن به تشنه] است
إنّ أوَّلَ ما يُبدَأُ بهِ يَومَ القِيامَةِ صَدَقةُ الماءِ
📚ميزان الحكمه جلد5 صفحه331
#ثواب_سیراب_کردن_تشنه👆
🔸🔶 آبسردکن مغازه رو دو متر جابجا کرده و به جای اینکه تو مغازه اش باشه آورده تو خیابون و یه عالمه خیر و برکت برای خودش کسب کرده... یه زمان هایی آبسردکن هم نبود کسبه کلمن می ذاشتن و با سختی یخ های بزرگ تهیه می کردند و می ذاشتند برای رهگذرا، حالا که آبسردکن های مختلف اومده خیلی بیشتر از این ها باید ازش بهره برد
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#تربیت_فرزند
❌هیچوقت در حضور فرزندانتان همسر خود را تحقیر نکنید
👈 آسیبی که اینکار به فرزندتان و آینده او می زند به اندازه تنبیه بدنی خود اوست....
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#پندانـــــــهـــ
✨همیشه پر از
مهربانی بمان
💫حتی اگر
هیچ کس
قدر مهربانیت را نداند !
💫تو
خدایی داری
که به جای همه
برایت جبران میکند ... !
👇👇👇
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•