بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_420 گوش های بهار را گرفت و سراسیمه از پله ها پایین آمد.. آنقدر تند که خوشبختانه آخر جمله ی بیشرمانه اش را نشنید. پراید مدل پایینش جلوی در پارک بود. همانی که با وساطت سعید و با زور از نمایشگاه عموی سعید خریده بود! سرش را چرخاند و اطراف را نگاه کرد.. ندانست چرا دلش گرفت. به حضورِ وقت و بی وقتِ آن ماشینِ سیاه عادت کرده بود! همانی که هفته ای بود تمامِ پشتوانه اش در این محله ی قدیمی و خانه ی قدیمی تر شده بود!بهار را روی صندلی نشاند و سوار شد. بعد از نیم ساعت کلنجار رفتن و گرم شدنِ ماشین.. کالفه راه افتاد. صدای گالره و سعید را از پشت در شنید. توقف کوتاهی کرد. _گوش نمیکنه سعید.. میگی چیکار کنیم؟ هر چی هم میگیم بهش بر میخوره! سرش را تکان داد و یکباره وارد شد. چهره ی گالره و سعید زرد شد. کیفش را روی میز گذاشت. _سالم.. بازم غیبتِ من بود؟ هر دو سالم دادند و سکوت کردند. نیل نگاهی زیر چشمی به هر دویشان کرد . عینک کارش را به چشم زد. _چرا اینجوری نشستین؟ بعد مدت ها یه سفارش گرفتیما؟ پاشین اون طرح و از زیر میز نور بیارین ببینم به کجا رسوندین! سعید با اخم های درهم طرح را مقابلش گذاشت.. به ندرت چهره اش جدی و عصبی میشد! پشتِ میز کارش برگشت و مشغولِ کار شد. نیل روی صندلیِ گردانش نشست و دست به سینه شد. _هر چی قرارِ بشنوم بگین بعد کار کنیم. اینجوری با این قیافه ی ترشی خیارِ شما نمیشه تمرکز کرد و اتود زد! سعید شاکی سرش را بلند کرد و به گالره نگاه کرد. _گالره بگو دیگه! گالره ناراحت به نیل خیره شد. _چرا بهمون نگفتی صابخونت اذیتت میکنه؟ نفس کالفه ای کشید. _چیزِ مهمی نیست.. از پس اش بر میام! سعید از پشتِ میز بلند شد. _خیلی ببخشیدا؟ ولی این یکی رو دیگه زکی! از پسِ اون مرتیکه فقط یه مرد برمیاد نه تو.. اگه تو میخواستی از پس اش بربیای هر روز موقع رفتن و اومدنت جلوت سبز نمیشد! آرنجش را روی میز گذاشت و پیشانی اش را بهش تکیه داد. _دارین بزرگش میکنین! فقط یکم وراجه! همین! _بیا گالره خانوم... نگفتم انکار میکنه؟ آخه رفتی لج کردی تو اون محله داغون خونه گرفتی.. تو اون خونه ی بی در و پیکر و قدیمی که با اون صابخونه قلچماق شده نور الی نور! چرا نگفتی؟ سرش را بی حوصله تکان داد. _چی میگفتم؟ ندیدی همین جارم با زور پیدا کردیم؟ نکنه دوست داشتی برم خونه ی خاله ی ایمان بمونم؟ _خیلی لجبازی.. این لجبازیت فقط به خودت ضرر نمیزنه! داره به بهار هم صدمه میزنه! _تو بگو چیکار کنم سعید؟ من که کم آوردم تو بگو.. قشون کشی میکردم سرِ مردی که با زور و خواهش بهم خونه داده؟ در حالِ حاضر چاره ی دیگه ای ندارم .. جای من نیستین تا بفهمین! بهار و از مهدِ کودکی که میموند بیرون نیاوردم تا صدمه نخوره! میدونی ماهی چند دارم پرداخت میکنم تا نهار و عصرانه بدن و تا ساعت هفت نگه اش دارن؟ دارم ماهی ششصد تومن بابتِ همون خونه میدم.. ماشین هر روز یه چیزش خراب میشه و خرج میذاره رو دستم! از خوراک و پوشاک هم که نگم بهتره! یه تنه و با این اوضاعِ کار چجوری از پس اش بربیام؟ باید دندون رو جیگر بذارم سعید! عید فصلی کاری ماست میدونی که.. میریم یه جای بهتر.. حتما میریم! ولی تا اون وقت چاره ای نیست! سعید با اخم سرش را پایین انداخت و سکوت کرد. سرش دوباره سنگین شده بود. آرام بخش همیشگی اش را از خشاب بیرون کشید و نوک زبانش گذاشت. دیگر به فرو دادن قرص های رنگی بدونِ آب، عادت کرده بود! سرش را روی میز گذاشت و سعی کرد این بحثِ خسته کننده و آزاردهنده را فراموش کند! 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: ناشناس ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 @Reyhaneh_show

پارت جدیدمونه😍☝️☝️ #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... 😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍 🔴🔵داستان عاقبت دختر فراری از سفره عقد😱👇 eitaa.com/Reyhaneh_show/27610 پرش بھ قسمت اول رمان👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 🌺 @Reyhaneh_show 🍃🌺

💥 توبه به همین راحتی!!! ┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 💠 شیخ حسین انصاریان •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•

🎉جهان بهشت وصال ♥️محمد است امشب 🎉چراغ مـــــاه بلال ♥️محمد است امشب 🎉زمین مکه گل انداخته ♥️ز بوسه نور امشب 🎉مبعث پیامبر اکرم مبارک 『 ♥️⃤ @ProFiLKade ♡ 』

🌸آغاز سخن به نام یزدان 🌱با نام خدای عشق و ایمان 🌸آغاز میکنیم پنجشنبہ ۲۱ اسفند ماه را 🌸در این صبح زیبا 🌱هر چه آسایش روح 🌸هرچه آرامش دل 🌱هرچه تقدیر بلند 🌸هرچه لبخند قشنگ 🌱هرچه از لطف خداست 🌸همه تقدیم شما 🌸آخر هفته تون بخیر و شادی

┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ♥️ ┊ ┊ ♥️ ┊ ♥️ ♥️ ❄️ســـــــــــلام ❄️صبح زمستونی پنجشنبه تون بخیر ❄️امروزتـون مملو از شـادی و آرامـش 🎊عیدتون مبارک🎊

﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ هر صبح ڪہ بلند مےشوم..... آراستہ روے قبلہ مےایستم و میگویم: "السلام علیڪ یا اباصالح المهدے" وقتے بہ این فڪر میڪنم ڪہ خدا جواب سلام را واجب ڪرده است، قلبم از ذوق اینڪہ شما بہ اندازه ے یڪ جواب سلام بہ من نگاه مےڪنے از جا ڪنده مےشود. ✋سلام اے آفتاب پشت ابر 🌤 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•

🌼عشقِ محمد 🕌سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشقِ محمد بس است و آل محمد #استوری •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•

✨﷽✨ 🌼زندگی موفق ✍حضرت محمد مصطفی (ص) می فرمایند: هر زنی که شوهرش را با زبان اذیت کند از او هیچ توبه و حسنه ای قبول نمی‌شود تا این که شوهر از حق او راضی شود، اگرچه روزها روزه بدارد و شب‌ها را در عبادت باشد بنده‌ها آزاد کند و اسب های نیکو در راه خدا برای جهاد بدهد پس او اول کسی است که وارد آتش می‌شود و همچنین است مردی که نسبت به زنش ظالم و ناسازگار باشد. 📚مکارم الاخلاق فی حق الزوج و المراه 💥ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻫﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺗﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﺑﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽﺗﺎﻥ ﺧﺪﺷﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ. ﺷﺎﯾﺪ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﻪی ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﻣﻨﺼﻔﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ؛ ﺍﻣﺎ، ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﻫﯿﺪ ﺣﺮﻑﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻏُﺮ ﻭ ﻧِﻖ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ دو ﻧﻔﺮِ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ کند. ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺟﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﻨﯿﺪ چون ﻗﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﺷﻤﺎ ﻫﻤﺴﺮﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺮﺑﯿﺖ کنید. 👈برای داشتنِ زندگی موفق تلاش کنیم. 🌸عید مبعث مبارک‌باد🌸 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ___________________ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•

✍پیامبر اکرم (ص): ✅زهد در این جهان به سه چیز است: 1⃣کوتاهى آرزو، 2⃣شکرگزارى نعمت ها 3⃣و پرهیز از حرام. 📚تحف العقول •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•