"امام زمان آمدنی نیست، آوَردَنیست"
✨ حاج اسماعیل دولابی میفرماید: ظاهرا میگوییم آقا می آید ولی در حقیقت ما به خدمت حضرت میرویم. ما به پشت دیوار دنیا رفتیم و گم شدیم، باید از پشت دیوار بیرون بیاییم تا ببینیم که حضرت از همان ابتدا حاضر بودند. امام زمان گم و غائب نشده است. ما گم و غائب شده ایم.
📚 مصباح الهُدی ص 319
از حضرت فاطمه روایت شده که پیامبر اکرم فرمودند: امام همچون کعبه است که (مردم) باید به سویش روند، نه آن که (منتظر باشند تا) او به سوی آنها بیاید.
📚 بحار الانوار، ج 36، ص 353
تا ما نخواهیم، او نمی آید...
کافیست از خودمان شروع کنیم..
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
⚠️ #تلنگرانه
قشنگه🙃بخونید❤️🍃
یه موتور گازے داشت 🏍
که هرروز صبح و عصر سوارش میشد
و باش میومد مدرسه و برمیگشت .
یه روز عصر ...
که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت❗️
رسید به چراغ قرمز .🚦
ترمز زد و ایستاد ‼️
یه نگاه به دور و برش کرد 👀
و موتور رو زد رو جک
و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣
الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .😳
اشهد ان لا اله الا الله ...👌
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید 😂
و متلک مینداخت😒
و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد 😳
که این مجید چش شُدِه⁉️
قاطی کرده چرا⁉️
خلاصه چراغ سبز شد🍃
و ماشینا راه افتادن🚗🚙
و رفتن .
آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟
چطور شد یهو؟؟!! حالتون خُب بود که؟!!
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت👀
و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟ 😏
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود
که عروس توش بی حجاب نشسته بود 😖
و آدمای دورش نگاهش میکردن .😒
من دیدم تو روز روشن ☀️
جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌
به خودم گفتم چکار کنم
که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه .
دیدم این بهترین کاره !"👌
همین‼️✌️
🎌برگےازخاطراتشهیدمجیدزین الدین🌟
هر جوری که میتونی جلوی گناه را بگیر✋
پیشنهاد میکنم مطالعه کنید بسیااااارزیباست
#شهیدانه
#غیرت
#خدا
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
بسم الله الرحمن الرحیم
جزء 1 ⇨ http://j.mp/2b8SiNO
جزء 2 ⇨ http://j.mp/2b8RJmQ
جزء 3 ⇨ http://j.mp/2bFSrtF
جزء 4 ⇨ http://j.mp/2b8SXi3
جزء 5 ⇨ http://j.mp/2b8RZm3
جزء 6 ⇨ http://j.mp/28MBohs
جزء 7 ⇨ http://j.mp/2bFRIZC
جزء 8 ⇨ http://j.mp/2bufF7o
جزء 9 ⇨ http://j.mp/2byr1bu
جزء 10 ⇨ http://j.mp/2bHfyUH
جزء 11 ⇨ http://j.mp/2bHf80y
جزء 12 ⇨ http://j.mp/2bWnTby
جزء 13 ⇨ http://j.mp/2bFTiKQ
جزء 14 ⇨ http://j.mp/2b8SUTA
جزء 15 ⇨ http://j.mp/2bFRQIM
جزء 16 ⇨ http://j.mp/2b8SegG
جزء 17 ⇨ http://j.mp/2brHsFz
جزء 18 ⇨ http://j.mp/2b8SCfc
جزء 19 ⇨ http://j.mp/2bFSq95
جزء 20 ⇨ http://j.mp/2brI1zc
جزء 21 ⇨ http://j.mp/2b8VcBO
جزء 22 ⇨ http://j.mp/2bFRxNP
جزء 23 ⇨ http://j.mp/2brItxm
جزء 24 ⇨ http://j.mp/2brHKw5
جزء 25 ⇨ http://j.mp/2brImlf
جزء 26 ⇨ http://j.mp/2bFRHF2
جزء 27 ⇨ http://j.mp/2bFRXno
جزء 28 ⇨ http://j.mp/2brI3ai
جزء 29 ⇨ http://j.mp/2bFRyBF
جزء 30 ⇨ http://j.mp/2bFREcc
30 جز قرآن بصورت فایل صوتی و نیاز به دانلود ندارد، فقط کافيست روی لینک بزنید.
این هم هدیه ما به شما برای ماه نزول قرآن، از دعای خیرتان مارا فراموش نفرمائید .
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_450 _امیدوارم حاال حاالها نبینمت.
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
#قسمت_451
با همان تعجب اشاره کرد بنشیند و خودش رو به رویش نشست...چشمش را به کفش های نقره
ای و پاشنه دارش دوخت.
_سالم.. اینجا چیکار میکنی؟
نگاه هلن مستقیم و آرام بود. بی ترس و دلهره!
_اومدم باهاتون صحبت کنم! برای آخرین بار!
ابروهایش باال رفتند و چشمانش ریز شدند.
_میشنوم!
_اگه االن اینجام.. اینجا رو به روتون.. ؛ اگه به جای آرایشگاهی که برای عروس کردنم منتظر
برگشتنِ منه اینجام فقط و فقط یه دلیل داره!
مستقیم و صاف به چشمانش خیره شد.
_من بهتون عالقه دارم! نمیدونم حرفم و تا چه حد باور میکنید.. نمیدونم اینکه تو روزِ عروسیم تو
البیِ هتل نشستم و مجبورتون کردم برگردین باعث میشه راجع بهم چه فکری بکنین ولی برام
مهم نیست!
سکوتِ سام و چشمان جست و جو گرش، سخن گفتن را سخت تر میکرد.. کاش او هم چیزی
میگفت!
آب دهانش را به سختی فرو داد.
_من یه زنم.. یه زن که بار ها و بارها زمین خورده.. یکی که قراره با زور و اراده ی کسای دیگه تا
چند ساعتِ دیگه همسرِ یه پیرمرد بشه! همه ی این اوصاف شرح حالِ منه ولی در کنارش فقط یه
چیز دارم! یه چیز که کنارِ همه ی اینا منو سر پا نگه میداره.. اونم عشقم به شماست!
نفس عمیقی کشید و چشمانش را بست.
_حاضرین منو بپذیرین و بهم اجازه بدین که خوشبختتون کنم و کنارتون خوشبخت باشم؟
بدن سام به وضوح لرزید.. این همه شهامت.. این همه جرات و این همه صداقت در باورش
نمیگنجید..این دختر چه میگفت؟
سکوتش لبخندِ تلخی بر لبانِ هلن نشاند. چشم گشود و از پشت حلقه ی اشک نگاهش کرد.
_میبینین؟ من اشتباه نکردم.. من از احساسم مطمئن بودم.. من میدونستم چی میخوام.. اون قدر
که حتی تو این روز یه فرصت به خودم و شما بدم!
از جایش بلند شد. حس میکرد زمینی زیر پایش وجود ندارد. در هوا معلق بود. قلبش تیر میکشید.
همین که قدمی برداشت صدای سام را شنید.
_اگه صادقانه بگم هیچ حس و عشقی نسبت بهت ندارم چی؟
قلبش فشرده شد....تلخندی زد و مطمئن گفت:
_اون وقته که صادقانه اعتراف میکنم منم عاشقِ همین صداقت و راست گویی تون شدم!
_صبر کن!
برنگشت.. اگر برمیگشت اشکِ چشمانش تمامِ شهامتش را میشست و با خودش میبرد.
_تو از زندگیم خبر داشتی.. از این که چه عالقه و تعصبی به همسرم داشتم.. عشق نه ولی
دوستش داشتم. من عشق و نمیشناسم هلن! دختر زیبا و خواستنی ای هستی..مهربون و پاکی...
مثل آب زالل میمونی.. تو این دو روز دقیقه های زیادی به داشتنت فکر کردم... ولی فقط تو همین
دو روز!
مکثی کرد..
_داشتن تو آرزوی هر مردیه.. ولی ازم نخواه که به دروغ بگم عاشقتم! چون نیستم! چون
نمیشناسمت.. چون تا حاال از بُعد دیگه ای به تو.. به خصوصیاتت.. به رابطه امون فکر نکردم!
صدایش آرام تر شد.
_من تاحاال به خواستنت فکر نکردم.. به جذابیتت.. به زنونگی و ظرافتت! برای من همیشه دخترِ
آروم و سر به زیر و متینِ گوشه ی خونه بودی.. پرستارِ مهربونِ بهار! راهنمای دلسوز و دوستِ
خوبی که همیشه حرفاش تکون دهنده و زیبا بود!
از پشت بهش نزدیک شد.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: ناشناس
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️
#در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـــــــلام 🌸🍃
صبـح قشنگتون بخیر🌸🍃
شروع روزتون
سرشـار از مهر و دوستی 🌸🍃
موفقیت و لطف خدای مهربان🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یکشنبه 22 فروردین خوش آمدید
از خـدا برای تک تکتون🌷
اینگونه آرزو کردم
امروزتان پرازآرامش🌷
دلتـون پراز شـادی
خونتون پراز عـشق 🌷
عشقتون پرازصداقت
سفره تـون پراز بـرکت🌷
زندگيتون پراز صمیمیت
و عاقبت تـون پرازخوشبختی🌷
🌸🍃🌸🍃
گویند مردی از گرسنگی رو به مرگ افتاده بود.
شیطان برای او غذایی آورد، به شرط آنکه ایمانش را به او بفروشد.
مرد پس از سیری از فروختن ایمان خود ابا کرد و گفت: آنچه در گرسنگی فروختم، موهوم و معدومی بیش نبود،
چرا که : «آدم گرسنه دین و ایمان ندارد.»
گرگ گرسنه چو یافت گوشت، نپرسد
کاین شتر صالح است یا خرِ دجال
#امثال_و_حكم_دهخدا
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
حضرت امام علی (ع) میفرمایند:
وَقِّروا كِبارَكُم يُوَقِّركُم صِغارُكُم ؛
پیرانتان را حرمت نهید، تا کودکانتان شما را حرمت نهند.
غررالحکم ح 10064
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
#نگرش
بعد از نمایش یک فیلم ایرانی با دوستان خارجی نشسته بودیم
يكيشان پرسيد:
آن پسرک سر چهار راه چه میفروخت؟ مواد مخدر بود يا...
من پاسخ دادم فال میفروخت
پرسيد فال چيه؟
گفتم شعر،
شعرهای شاعر بزرگمان حافظ
با هيجان گفت: يعنی شما از كشوری میآييد كه در خيابانهايش شعر میفروشند و مردم عادی پول میدهند و شعر میخرند؟؟!!
میرفت سر ميزهای مختلف و با شگفتی اين را به همه میگفت!
و اين يعنی زاويهی ديد؛
يكی سياهی میبيند و یکی زیبایی!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
امام صادق عليه السلام:
سه دعاست كه از درگاه خداوند متعال رد نمى شود:
دعاى پدر براى فرزندش، هر گاه كه به او نيكى كند، و نفرينش در حقّ او، آن گاه كه از او نافرمانى نمايد.
نفرين ستم ديده در حقّ كسى كه به او ستم كرده است، و دعايش براى كسى كه انتقام او را از ستمگرى گرفته است.
و دعاى مرد مؤمن براى برادر مؤمنش كه به خاطر ما به او كمك [مالى] كرده است و نفرينش درباره وى، هر گاه بتواند به او كمك [مالى ]كند و برادرش به آن كمك نياز شديد داشته باشد و وى كمكش نكند
#بحارالانوارج74ص396
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•