📚داستان کوتاه📚
⚡️موسی و چوپان⚡️
گویند که حضرت موسی در راهی چوپانی را دید که با خدا سخن میگفت.
چوپان میگفت: ای خدای بزرگ تو کجا هستی, تا نوکرِ تو شوم, کفشهایت را تمیز کنم, سرت را شانه کنم, لباسهایت را بشویم پشههایت را بکشم. شیر برایت بیاورم. دستت را ببوسم, پایت را نوازش کنم. رختخوابت را تمیز و آماده کنم. بگو کجایی؟ ای خُدا. همه بُزهای من فدای تو باد.های و هوی من در کوهها به یاد توست. چوپان فریاد میزد و خدا را جستجو میکرد.
موسی پیش او رفت و با خشم گفت:
ای مرد , این چگونه سخن گفتن است؟ اصلا میدانی که با چه کسی اینگونه سخن میگویی؟ موسی گفت: ای بیچاره, تو دین خود را از دست دادی, بیدین شده ای. بیادب شده ای. ای چه حرفهای بیهوده و غلط است که میگویی؟ خاموش باش, از خداوند طلب مغفرت کن , شاید خُدا تو را ببخشد. حرفهای زشت تو جهان را آلوده کرد, تو دین و ایمان را پاره پاره کردی. اگر خاموش نشوی, آتش خشم خدا همه جهان را خواهد سوزاند,
چوپان از ترس, گریه کرد. گفت ای موسی تو دهان مرا دوختی, من پشیمانم, جان من سوخت. و بعد چوپان, لباسش را پاره کرد. فریاد کشید و به بیابان فرار کرد.
خداوند به موسی فرمود:
ای پیامبر ما, چرا بنده ما را از ما دور کردی؟ ما ترا برای وصل کردن فرستادیم نه برای بریدن و جدا کردن. ما به هر کسی یک اخلاق و روش جداگانه دادهایم. به هر کسی زبان و واژههایی دادهایم. هر کس با زبانِ خود و به اندازه فهمِ خود با ما سخن میگوید. هندیان زبان خاص خود دارند و ایرانیان زبان خاص خود و اعراب زبانی دیگر. و گدا و چوپان هر کدام زبان و روش و مرامی مخصوصِ به خود دارند. ما به اختلاف زبانها و روشها و صورتها کاری نداریم کارِ ما با دل و درون است. ای موسی ، ما با عشقان کار داریم. مذهب عاشقان ، از زبان و مذهب صورت پرستان جداست. مذهب عاشقان ، عشق است و در عشق ، لفظ و صورت میسوزد و معنا میماند. صورت و زبان علت اختلاف است. ولی ما لفظ و صورت نمیخواهیم ما سوز دل و پاکی دل میخواهیم. موسی چون این سخنها را شنید به بیابان رفت و دنبال چوپان دوید. ردپای او را دنبال کرد. از آنجایی که رد پای او با دیگران فرق داشت. او
را یافت و بدو گفت : مژده مژده که خداوند فرمود:
هیچ ترتیبی و آدابی مجو
هر چه میخواهد دل تنگت, بگو
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔍#حدیث_گرافی
#مهدوی
💠امام زمان خطاب به شیعیان نوشتند:
«این دعا را در تمام شبهای ماه رمضان بخوانید زیرا فرشتگان به آن گوش میدهند و برای خوانندهٔ آن طلب آمرزش میکنند»
📗 (صحیفه مهدیه بخش پنجم)
💚دعای افتتاح در واقع این یک دعای #مهدوی است که با تامل در مقدمات و فرازهای آن می توان به این موضوع پی برد. چون در خواسته های خود از خدا می خواهیم به واسطه آن حضرت مشکلات را حل کند.
#دعای_افتتاح
✨﷽✨
#پندانه
🔴بزهکار تنها، بِه از انسان خود فروخته
✍گویند که ...
روزی ابوریحان به شاگردانش درس میگفت که قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد.
شاگردان با خشم به او مینگریستند و در دل هزار دشنام به او میدادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است. آن مرد رسوا روی به حکیم کرد و چند سوال ساده پرسید و رفت.
فردای آن روز، شاعر دربارِ شاه، پای به محل درس گذارده تا سوالی از حکیم بپرسد. شاگردان به احترامش برخاستند و او را مشایعت کرده تا به پای صندلی استاد برسد. دیدند از استاد خبری نیست. هر طرف را نظر کردند، اثری از استاد نبود.
یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال میکرد در میانه کوچه جلوی استاد را گرفته و پرسید: چگونه است دیروز آدمکشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسشهایش را گفتید و امروز این شاعر را در محل درس رها کردید؟
ابوریحان گفت: یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه میزند اما یک نویسنده خود فروخته، کشوری را به آتش میکشد.
↶【به ما بپیوندید 】↷
___________________
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅فضیلت افطاری دادن
✍رسول خدا (ص) در ضمن خطبه اي در فضيلت ماه رمضان فرمود: اي مردم! هر که از شما روزه دار مؤمني را در اين ماه افطار دهد، نزد خداوند پاداش آزاد نمودن يک بنده را دارد و گناهان گذشته اش مورد آمرزش واقع مي شود. گفته شد: اي رسول خدا! همگي ما توانايي اين کار را نداريم. فرمود: از آتش دوزخ بپرهيزيد اگر چه به افطار دادن به دانه اي خرما باشد، از آتش دوزخ بپرهيزيد اگر چه به افطار دادن به جرعه اي آب باشد.
📚بحار الأنوار، ج96، ص317
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_460 یادِ روز تولدش لبخندی روی لبش
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
#قسمت_461
فضا شاد بود.. لبهای نیل بعد از مدت ها به خنده و شادی گشوده شده بود و چشمانش از دیدنِ
تصویرِ زیبای زوجِ رو به رویش مدام پر و خالی میشد!
اواخرِ شب بود و ریتمِ مراسم کند ترشده بود... موسیقیِ الیتی در حالِ پخش بود که همه را آرام و
ریتمیک در جا به حرکت وا میداشت. بهار خسته و هالک در آغوشِ نیل به خواب رفته بود و کتِ
فرهاد رویش را پوشانیده بود! نیل دستی روی موهای خرگوشی و بلندش کشید.
_بابا به نظرت ببرمش تو؟ میترسم سرما بخوره!
سکوتِ فرهاد را که دید سرش را بلند کرد. فرهاد خیرهِ به نقطه ای اخم هایش هر لحظه بیش از
پیش در هم میرفت. سرش را با تردید برگرداند. از دیدنِ صحنه ی پشت سرش زیر پایش خالی
شد و دلهره مانند جغدی شوم، روی بلند ترین نقطه ی قلبش خانه کرد. پارسا کنارِ دی جی
ایستاده بود و چیزی در گوشش میگفت. فرهاد از روی صندلی نیم خیز شد که دستِ خاتون روی
آستینِ پیراهنش قرار گرفت.
_اگه من و به مادری و بزرگی قبول داری بذار حرفاش و بزنه آقا فرهاد.
با تعجب به خاتون نگاه کرد.
_تو مراسمِ عروسیِ پسرِ من چه حرفی واسه گفتن داره خاتون؟ میخوای همون یه ذره آبروی
مونده مون هم بره؟
خاتون با خواهش نگاهش کرد.. هم او را و هم ژاله ی مضطرب تر از او را!
_بذارین ببینیم چی میگه! ما ها باید به جوونا فرصت بدیم.. اگه ما هم راه و به روشون ببندیم که
دیگه زندگی زندگی نمیشه؟
سکوت و خشمِ فرهاد را که دید با چشم به بهار اشاره کرد.
_به خاطرِ این بچه!
فرهاد نشست و بعدِ گفتنِ کلماتی زیرِ لب سرش را میانِ دستانش گرفت! نیل اما همانگونه که
اختیارِ کنترل تپش های نامنظم قلبش از دستش خارج شده بود؛ چشمانش هم بی اراده و با ترس
روی حرکاتِ مطمئن و شمرده ی پارسا قفل شده بودند. تمامِ ترسش از سر رسیدنِ بردیا بود.. از
آبرویی که روزی از او رفته بود و حاال قرار بود یک بی آبروییِ دیگر دامانِ برادرش را بگیرد..
نمیدانست دستانش به یکباره ناتوان شدند یا بهار در همین لحظه چندین کیلو سنگین تر! نفس
حبس شده اش حال خرابش را خراب تر میکرد!
پارسا باال رفت و میکروفون را به دست گرفت.. پچ پچ های درِ گوشی شدت گرفتند و عرقِ سردِ
روی گردن و گریبانِ خانواده ی عروس و داماد بیشتر شد. تمامی این تنش ها در چند دقیقه ی
کوتاه اتفاق افتادند ولی در همین مدت راه نفس افراد زیادی بسته شد! مخصوصا نسیمی که
دستش را به کنارِ صندلی گرفته بود و با استرس و ترس در دلش برای دیر برگشتنِ بردیا از پشتِ
باغ خدا خدا میکرد!
_میخواستم اگه ممکن باشه چند لحظه وقتتون و بدین به من!
چشمانِ هراسانِ نیل دو تکه یخ شد! دیگر راهی برای فرار نبود.. به مردِ رو به رویش چشم دوخت
و لبهایش را روی هم فشرد. پارسا نگاهش کرد. استوار تر و مصمم تر از هر وقتی به نظر میرسید..
در صدایش کوچکترین تردید و لرزشی نبود.
_میدونم اآلن جاش نیست. وقتش نیست.. قصدم فیلم هندی بازی کردن و آرتیست بازی در
آوردن نیست! اگه این باالم فقط و فقط یه دلیل داره!
دستش را به طرفِ نیل نشانه گرفت. پچ پچِ جمعیت کم و کمتر شد.
_کسی که باهاش بد کردم.. داغونش کردم.. شکستمش! اونجاست... با همه ی شکستگی هاش
هنوز همون جا صاف نشسته!
همه ی سر ها به طرفِ نیل برگشت. دیگر حتی قادر نبود بزاقش را فرو دهد.. پارسا میگفت و او
لحظه به لحظه بیشتر به مرگ نزدیک میشد!
_خیلی هاتون منو میشناسین.. من همونی ام که قرار بود شش سالِ پیش همسرِ نیل باشه.. کسی
که تهران عروسیش دعوت بودین!
صدای زنی را از کنارش شنید و رگ های گردنش منبسط شد.
_دیدی گفتم خودشه؟
پارسا در چشمانش خیره شد.
_همون دامادی فراریِ معروف.. همونی که روزِ عروسیش غیبش زد!
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: ناشناس
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️
#در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺
『♥️』
بعد از تو سرد و خسته و ساکت تمام روز
با صد بهانهی متفاوت تمام روز
هی فکر میکنم به تو و خیره میشود
چشمم به چند نقطهی ثابت تمام روز
#نجمه_زارع
﹝جُملِڪس﹞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🍃بود ذکر هر لحظه و هر زمان
🌸بنام خداوند بخشنده ی مهربان
🍃ببر نام یکتا خداوند را
🌸که هم جان تازه گردانی و هم توان
🍃به اذن خدای جهان آفرین
🌸خداوندگار سماء و زمین
🍃ببر دست بر کار و آسوده باش
🌸بود شیوه ی کامیابان چنین
🌧☃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣
🌸🍃جهت شادے روح
تمام مسافران آسمانی
فاتحه اے قرائت ڪنیم🍃🌸
روحشان قرین رحمت الهے باد 🌸
✅خیلـےجالبــه
🖐🏻انگشتان مانشانۂ پنجتن. و بندهای آن
نشانۂ چهاردهمعصوم است. و خطوط کف دست; دست راست سن حضرت زهرا سلام الله و اگه خطوط کف دست چپ را از خطوط کف دست راست کم کنید سن پیامبر اکرم (ص) و امام علی علیه السلام بدست میاد.
پس مـــــراقبدستان خود باشیم
که دست به چه کارهایی مےزند!!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷 در محضر بزرگان 🌷
زرنگ باش❗️
اگر میخواهی صدقه بدهی ،
همین طوری صدقه نده ،
زرنگ باش ! حواست جمع باشد،
صدقه را از طرف امام رضا(ع) برای
سلامتی آقا امام زمان(عج) بده !
برای دو معصوم است ؛
دو معصومی که خدا آنها را دوست دارد ...
ممکن نیست خداوند این صدقه ی تو را رد کند!
تو هم اینجا حق واسطه گری ات را می گیری ...
تو واسطه ای و همین حق واسطه گری است
که اجازه می دهد تو به مراحل خاص برسی ...
✨ مرحوم آیت حاج آقا مجتبی تهرانی ✨
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•