eitaa logo
ریحــانہ شــ🌙ــو
998 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
87 فایل
یا رزاق؛ پارت جدید هر روز 😍 🆔 @Niai73 قسمت اول #درآسمانم_برایت_جایی_نیست...👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950" rel="nofollow" target="_blank">https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 قسمت اول #بازگشت_گیسو 👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/897 قسمت اول #ریحانه_شو👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با نام خدا آغاز میکنیم 6 اردیبهشت ماه را🌸🍃 خدایا در این روز دوشنبه بهاری تو رو به بزرگیت قسم تورو به مهربونی هات هرڪسی هرمشڪلی داره خودت برطرفش ڪن تا امروز بشه یه روز بیادماندنی برای همہ🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 دوشنبه تون بخیر 🌱 آرزو میڪنم 🌼 نه حسرت ڪَذشته 🌱 غمڪَینتون ڪنه 🌼 و نه غم آینده نڪَرانتون 🌱 در حال زندڪَی ڪنید 🌼و لحظه هایتان 🌱 پر از آرامش باشه
دعــاے روز ســیــزدهم مــاه مــبــارڪ رمــضــانــ ‌
! هنگامی که ابومسلم خراسانی وارد مرو شد، از مردمش پرسید: آیا در سرزمین شما حکیمی وجود دارد؟ گفتند: آری! فلان شخص مجوسی مرد حکیمی است. ابومسلم دستور داد او را به حضور بیاورند. وقتی حکیم آمد، ابومسلم از وی پرسید: چرا خودت را ملقب به «حکیم» ساخته ای؟ حکیم گفت: برای این که خدایی دارم که هر بامداد آن را زیر پای خود می‌گذارم! ابومسلم که از منظور او اطلاع نداشت، دستور داد گردن او را با شمشیر بزنند. مجوسی گفت: ای امیر! آرام باش تا منظورم را بگویم؛ مگر نه این است که شما در قرآن خود، چنین تلاوت می‌کنید: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ » ابومسلم گفت: آری، چنین آیه ای را خوانده ام. حکیم گفت: من هر روز هوای نفسم را پایمال می‌کنم تا بر من چیره نگردد. ابومسلم پاسخ او را پسندید و گفت: جواب درستی بیان کردی. [2]: کشکول شیخ بهایی 191/2 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فریب عبادت زیاد بعضی ها را نخورید امام علی علیه السلام به "کمیل بن زیاد"فرمود: ای کمیل! شیفته کسانی که نماز طولانی می خوانند و مدام روزه می گیرند و صدقه می دهند و گمان می کنند که آدمهای موفقی هستند، مباش و فریب آنها را نخور. زیرا ممکن است که به این عبادات "عادت" کرده باشند یا بخواهند عمداً مردم را فریب دهند. ای کمیل! شیطان وقتی قومی را دعوت به گناهانی مثل زنا، شراب خواری، ریا و آنچه شبیه این گناهان است می نماید، عبادات زیاد را با طول رکوع و سجود و خضوع و خشوع پیش آنان محبوب می گرداند. وقتی خوب آنها را به دام انداخت، آنگاه آنان را دعوت به ولایت و دوستی پیشوایان ظلم و ستم می نماید. 📙بحارالانوار ، جلد 81 ، صفحه 229 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠اون کسی که بلا براش نمیاد معلومه خدا باهاش کاری نداره ... روزی پیامبر اکرم (ص) به خانه ی شخصی رفت . تخم پرنده ای از بالای طاقچه قل خورد و به زمین افتاد اما نشکست ... پیامبر با تعحب نگاه کرد که تخم از اون بالا قل خورد ولی نشکست ...! صاحبخانه متوجه تعجب پیامبر شد ... ادامه ...☝️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
آرام آرام به ساعت ملکوتی افطار می رسیم الهی! سلامتی را نصیب خانواده هایمان دلخوشی را نصیب خانه هایمان آرامش را نصیب دل‌هایمان گردان "طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق" •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍سخنرانی حاج آقا عالی 💠موضوع: به امام حسین(ع) سلام می‌کنی، جوابم می‌گیری؟ ↶【به ما بپیوندید 】↷ _______________ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکس دعای مجیر را در ایام البیض ماه رمضان(13و14و15) بخواند گناهانش آمرزیده میشود اگرچه به عدد قطرات باران و عدد برگ درختان و ریگ بیابان باشد 📚مفاتیح الجنان •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ⚜ حکایت‌های پندآموز⚜ 🔹توبه‎ سر دسته‎ راهزنان🔹 ✍یكی از علماء از كربلا و نجف برمی گشت ولی در راه برگشت در اطراف كرمانشاه و همدان گرفتار دزدان شده و هر چه او و رفقایش داشتند، همه را سارقین غارت نمودند.آن عالم می گوید : « من كتابی داشتم كه سالها با زحمت و مشقّت زیادی آن را نوشته بودم و چون خیلی مورد علاقه ام بود در سفر و حضر با من همراه بود، اتفاقاً كتاب یاد شده نیز به سرقت رفت، به ناچار به یكی از سارقین گفتم من كتابی در میان اموالم داشتم كه شما آن را به غارت برده اید و اگر ممكن است آن را به من برگردانید زیرا بدرد شما نمی خورد» آن شخص گفت: « ما بدون اجازه رئیس نمی توانیم كتاب شما را پس بدهیم و اصلاً حق نداریم دست به اموال بزنیم ». گفتم: « رئیس شما كجا است ». گفت: « پشت این كوه جایگاه او است » لذا من به همراهی آن دزد به نزد رئیسشان رفتیم، وقتی وارد شدیم دیدم كه رئیس دزدها نماز می خواند. موقعی كه از نماز فارغ شد آن دزد به رئیس خود گفت: « این عالم یك كتابی بین اموال دارد و آن را می خواهد و ما بدون اجازه‎ی شما نخواستیم بدهیم » من به رئیس دزدها گفتم: « اگر شما رئیس راهزنان هستید، پس این نماز خواندن چرا؟ نماز كجا؟ دزدی كجا؟ ». گفت: « درست است كه من رئیس راهزنان هستم ولی چیزی كه هست، انسان نباید رابطه‎ی خود را با خدا به كلّی قطع كند و از خدا تماماً روی گردان شود، بلكه باید یك راه آشتی را باقی گذارد. حالا كه شما عالمید به احترام شما اموال را برمی گردانیم ». و دستور داد همین كار را كردند و ما هم خوشحال با اموالمان به راهمان ادامه دادیم. پس از مدّتی كه به كربلا و نجف برگشتم، روزی در حرم امام حسین - علیه السّلام - همان مرد را دیدم كه با حال خضوع و خشوع گریه و دعا می كرد. وقتی كه مرا دید شناخت و گفت: « مرا می شناسی؟ »گفتم: « آری! » گفت: « چون نماز را ترك نكردم و رابطه ام با خدا ادامه داشت، خدا هم توفیق توبه داده و از دزدی دست برداشتم و هر چه از اموال مردم نزد من بود، به صاحبانشان برگرداندم و هر كه را نمی شناختم از طرف آنها صدقه دادم و اكنون توفیق توبه و زیارت پیدا كرده‌ام » 📚كتاب پاداشها و كیفرها ↶【به ما بپیوندید 】↷ ___________________ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_465 _نمیدونم دیگه باید چی بگم.. ع
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان ... بگو.. چی گفتی؟ یه بار دیگه بگو! فریاد زد: _نمیگم.. برو به درک خوب؟؟؟ یکی از دستانش را رها کرد و مسیرش را برگرداند. _نمیگی دیگه؟؟ با وحشت نگاهش کرد. _عقده ایِ روانی... این کارا یعنی چی؟ _نیل بخدا میرم جلو ها؟ با خشم گفت: _گفتم داری.... اینو میخواستی بشنوی ؟؟ پارسا با صدای آرامی گفت: _نه.. اون یکی ها رو... همونا که چشمات میگن ولی لبات نه!...حاال که اعترافت گل کرده بگو همشو! پشتش را به طرفِ پارسا کرد و به سختی سعی کرد از آب خارج شود.. در همان حال داد زد: _ اصال برو بمیر! خنده ی بلندِ پارسا دلش را زیر و رو کرد. _بگو دوستم داری دختر... من که میدونم داری! بگو خالصمون کن! با خشم داد زد. _عمرا!! پارسا پشتِ سرش از آب بیرون آمد و کنارش روی ماسه ها دراز کشید. نیل نشسته بود و ماسه های خیس و چسبناک را از روی بدنش میتکاند. _گند زدی به لباسم.. به کل شبم.. چی میخوای از جونم تو؟ یک دستش را زیرِ سرش گذاشت و به طرفش برگشت. با لذت براندازش کرد. _زنم و میخوام! با لرزش غیر قابل کنترل چانه اش از سرما گفت: _اینجوری؟ با زور؟ با اعتراف گرفتن؟ خندید، بلند شد و از پشتِ تخته سنگ کتش را برداشت.. دورِ نیل پیچیدش و با همان ته مانده ی خنده گفت: _آره با زور.. با کتک.. با دعوا.. هر چی بگی امشب پایه ام.. ! نیل نتوانست جلوی لبخندش را بگیرد.. میانِ لبخندی که با آخرین توان سعی در کنترلش داشت ، با اخمی ساختگی گفت: _این گوی و این میدون! من اهلِ حرفِ زور نیستم! هنوز جمله اش تمام نشده بود که میانِ زمین و هوا، در آغوشِ پارسا قرار گرفت. فریاد زد: _بذارم پایین پارسا.. به چه جراتی بهم دست میزنی؟ پارسا با سرخوشی به طرفِ آب حرکت کرد. _تو امشب از آب بازی سیر نمیشی انگار! _مریض میشم احمق.. بذارم زمین.. اآلن بابا از صدای دادم میاد اینجا. شانه ای باال انداخت. خیره در نگاه نیل زمزمه کرد: _بذار بیاد ببینه دخترشم دوستم داره... نیل؟ ...بگو قبوله و تمومش کن! کالفه نالید: _چی قبوله ها؟ چی قبوله؟؟ 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: ناشناس ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 @Reyhaneh_show