فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🎙سخنرانی حاج آقا #دانشمند
💠موضوع: حامل #زباله ها نباش!
❤️اللّهُمَّ عَجِّلٌ لِوَلیکَ الفَرَج❤️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگي
من نقطه پرگار دنياي خودم هستم !!
من یاد گرفته ام برایِ موفق شدن ، هر ثانیه در حالِ تلاش باشم .
یاد گرفته ام از هیچ کس جز خودم توقعی نداشته باشم .
یاد گرفته ام در نهایتِ سختی و مشکلات هم بجنگم و امیدوار باشم .
یاد گرفته ام که هیچ لذتی بالاتر از خوبی های بی توقع نیست .
و من خوب خواهم بود ؛ حتی اگر همه ی جهان ، بد باشند ،
و من امیدوار خواهم بود ؛ حتی اگر یاس و نومیدی ، بر پیکره ی عالم ، سایه گسترده باشد .
و من موفق خواهم شد ؛ حتی اگر تمامِ جهان بگویند ؛ ممکن نیست ...
من نقطه ی پرگارِ دنیایِ خودم هستم ،
این منم که تعیین می کنم فردای من چگونه خواهد بود !
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
#به_مردگان_دشنام_ندهید
پیامبر اکرم فرمودند:
مردگان را دشنام ندهید،
زیرا آنها به آنچه پیش فرستادهاند میرسند پس اگر مؤمن باشند که مثل زندگان دشنام به آنها جایز نیست و اگر فاسق باشند با اعمال بدی که انجام دادهاند خود را گرفتار و محروم از رحمت الهی ساختهاند،
بنابراین شما به آنان دشنام ندهید.
#المحجة_البيضاء_ج5ص224
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیم
منظور از «صراط مستقیم» که در
سوره حمد می گوییم چیست
هر روز در نماز خود وقتی
سورۂ حمد را می خوانیم
به «اهدنا الصراط المستقیم» می رسیم
که از خدا دائم در نمازهایمان
می خواهیم که ما را به راه راست
هدایت کند
اما صراط مستقیم چیست
خداوند در سوره یس آیه:61
می فرماید:
و اَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُستَقِیمٌ
یعنی مرا عبادت کنید ، این صراط
مستقیم است
یعنی هر حرف و یا عملی
که می خواهم انجام دهم
باید ببینم که آیا رضای خدا در آن
هست یا نیست
آیا عملم و حرفم و نگاهم
شوخی ام رنگ و شکل بندگی دارد
یا از روی دلم بخواهد است...
اگر این روحیه را داریم
معلوم است دعای هر روزمان در
نماز ( اهدنا الصراط المستقیم )
مستجاب شده
صراط مستقیم یعنی اینکه
کارم دل مولایم امام زمان و
امیرمؤمنان را نشکند ، یعنی کارم
و حرفم
و دغدغه ام امام زمانم باشد
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
میدانید وَیل چیست؟
پیامبر اسلام صلی الله علیه:
وَیل، پرتگاهى در جهنّم است که کافر در آن سقوط میکند و چهل سال طول میکشد تا به تهِ آن برسد.
حالا عاقبت کسی که نماز را ترک میکند
پیامبر اسلام صلی الله علیه:
«نماز، ستون دین است، پس هرکس نماز خود را عمداً ترک کند، به تحقیق دین خود را خراب کرده است و هر کس وقتهاى آنرا ترک کند، او را در #ویل میاندازند و "ویل" یک وادی است در جهنم،
چنانچه خداوند فرمود:
فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُون
#المستدرك_علي_الصحيحين_ج2ص551
#جامع_الاخبار_ص73
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
پيامبراکرم(صلّي الله عليه و آله) فرمودند :
گروهي روز قيامت وارد صحراي محشر مي شوند در حالي كه حسنات و كارهاي نيكي به بزرگي كوه ها دارند ،
🍂 خداوند حسنات ايشان را همچون ذرات غبار در هوا پراكنده مي سازد، سپس فرمان مي دهد آنها را به آتش دوزخ اندازند.
🌱 #سلمان عرض كرد : يا رسول الله! آنها را براي ما توصيف نما. فرمودند :
✍ آنها كساني هستند كه #روزه مي گرفتند ، #نماز مي خواندند و #شب_زنده_داري مي كردند ،
🌿 اما هنگامي كه به #حرامي دست مي يافتند بر آن هجوم مي بردند.
📚 مستدرك الوسائل
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
🌼نظر ز راه نگیرم مگرڪه بازآیی
🍃دوباره پنجرهها را به صبح بگشایی
🌼تمام شب به هوای طلوع تو خواندم
🍃ڪه آفتاب منی! آبروی فردایی
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 🤲🏼
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨🌸✨
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻮسی ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﺑﺎ ﺯﺑﺎنی ﺩﻋﺎ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍی
ﺗﺎ ﺩﻋﺎﻳﺖ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﺷﻮﺩ !
ﻣﻮسی ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ:
ﭼﮕﻮﻧﻪ؟
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ :
ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﮕﻮ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺩﻋﺎﻛﻨﻨﺪ
ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍی !!
.
[ و این است فلسفه ی #التماس_دعا ]
" در این روز ها و شب ها
نگاهمان ﺑﻪ ﺩﻋﺎهاﯾﺘﺎﻥ است..."
التماس دعا
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍#نفس_مطمئنه
حضرت آیت الله موسوی خوئینیها چنین حکایت میکنند: امام خمینی رسم داشتند همیشه بعد از نمازهایشان قرآن بخوانند؛ ولی بعد شنیدم که ایشان قبل از نمازهایشان هم قرآن میخواندند. در پاریس هم همین طور بود. عجیب بود، همیشه نوعی آرامش را در امام میدیدیم که هیچ تفاوتی در رفتارشان در حوادث مختلف دیده نمی شد. همان شبی هم که امام از پاریس به ایران میآمدند حالات ایشان مثل گذشته بود، اضطراب و نگرانی در امام مشاهده نمی شد و این دلیلش ظرفیت بسیار زیاد ایشان بود. امام یک بار قسم خوردند: «والله من در عمرم یک لحظه هم نترسیدم. » ایمان، توکل و انس ایشان با قرآن بود که باعث میشد حالاتشان چنین باشد. انسان باید خیلی ویژگیها داشته باشد که نترسد. در هواپیما نزدیک ایران که رسیده بودیم خیلیها نگران بودند و یک شوق خاصی داشتند، گریه میکردند؛ ولی ایشان آرام نشسته بودند، بعد هم خوابیدند و مثل هر شب همان موقع بیدار شدند و نماز شب خواندند و بعد همان خواندن قرآن و برنامه ی همیشگی را داشتند. یادم نمی رود روزهای اول که به جماران تشریف آوردند چون ما همسایه بودیم بلافاصله احمد آقا - فرزند امام آمدند و گفتند: امام یک قرآن میخواهند. ما هم قرآنی را که مربوط به ازدواجمان بود دادیم بردند. بعد از مدتی به احمد آقا گفتم: این قرآن مربوط به دوران ازدواج ما است، برگردانید. ایشان رفتند و بعد از مدتی برگشتند و گفتند: نیست. گفتم: پس به امام بگو قرآنی از ما نزد شما گم شده است. گویا احمد آقا مطلب را به امام گفته بود، آن وقت ایشان یک قرآنی را که نمیدانم از کجا برایشان هدیه کرده بودند. مثل این که از چین بود - پشت آن هم دست خطی مرقوم فرمودند و به جای آن قرآن به ما هدیه کردند. آن چیزی که هیچ گاه از یادم نمی رود، عنایت امام به خواندن قرآن بعد از نماز بود.
📙ماهنامه ی بشارت، شماره ی 8/ 62.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_464 _نتونستم جلوی خودم و بگیرم. خ
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
#قسمت_465
_نمیدونم دیگه باید چی بگم.. عادت داری همیشه وارد حریمی بشی که توش جا نداری؟
نیم خیز شد و با اخمی ساختگی گفت:
_ندارم؟؟!!
با حرکتی پیراهنش را از دست پارسا آزاد کرد و سرش را برگرداند.
_نخیر... نداری!
از جایش بلند شد.. مقابلِ نیل ایستاد ودستانش را از هم باز کرد.
_ندارم دیگه؟
نیل از میان دندان های کلید شده اش غرید:
_نداری!
عقب عقب رفت.. تا جایی که پاهایش در آب فرو رفتند. با همان دستانِ باز از هم گفت:
_مطمئن؟؟
نیل نگاهش را از او گرفت و بلند تر گفت:
_آره مطمئن.... نداری...نه دا ری!
پارسا عقب تر رفت. نیل از جایش بلند شد و عصبی گفت:
_این مسخره بازیا چیه پارسا؟
عقب عقب رفت و فریاد زد:
_ندارم؟
نیل هم مانند او داد زد:
_نه نــــداری!
باز هم عقب تر رفت.. تا جایی که نیمی از بدنش داخلِ آب فرو رفته بود.. نیل با ترس گفت:
_بیا بیرون نمیبینی دریا طوفانیه؟
عقب تر رفت.
_جوابِ منو بده... ندارم؟؟
_پارسا بیا بیرون.. تو دیوونه ای میفهمی؟
باز هم عقب رفت.. امواجِ آب از پشت با فشار و محکم با سرش برخورد میکردند و تعادلش را بر
هم میزدند. نیل جیغ کشید.
_بیا بیرون روانی.. بیا بیرون!
با اخرین توان فریاد زد.
_آره روانی ام.. امشب و روانی ام.. دارم یا ندارم؟؟؟
_میگم بیا بیرون لعنـــتی!
عقب تر رفت و میان موج های خروشان گم شد. نیل با اشک فریاد زد.
_کجایی؟
جلو رفت.. تا کمر در آب فرو رفت و با دست دنبالش گشت.
_کجایی لعنتی؟ ...پارسا؟
قلبش تنها یک نفس تا ایستادن فاصله داشت.. با آخرین توانش فریاد زد:
_داری لعنتی داری ...کجایی؟... پارســـا؟
دستی از پشت کمرش را سفت گرفت. جیغ محکمی زد و به پشت برگشت.. پارسا پشت سرش
ایستاده بود.. هر دو تا کمر میانِ موج ها شناور بودند. با مشت به سینه اش کوبید و با اشک داد زد:
_روانیِ آشغال.. این چه کاری بود هان؟
پارسا خنده ی بلندی کرد و دستانش را در هوا قاپید.
_چی گفتی دوباره بگو!
_ولم کن.. اصال بامزه نیست این مسخره بازیات.. قلبم داشت میومد تو دهنم!
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: ناشناس
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show