ســـــ🌸ـــــلام
#صبح_زیباتون_بخیر
سر آغاز صبح🌸🍂
قلبی که امواجش
روی فرستنده های آسمانی
تنظیم شده باشد🌸🍂
همیشه
موسیقی زیبای پرستش
از آن شنیده می شود🌸🍂
دوستان قلبتون آسمانی
و شروع صبحتون پُر برکت🌸🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌺فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا
ﭘﺲ [ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ] ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺁﻣﺮﺯﺵ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﻭ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ .(١٠)
🌿🌺يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا
ﺗﺎ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﭘﻲ ﺩﺭ ﭘﻲ ﻭ ﺑﺎ ﺑﺮﻛﺖ ﻓﺮﺳﺘﺪ ،(١١)
🌿🌺وَيُمْدِدْكُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَل لَّكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَل لَّكُمْ أَنْهَارًا
ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻳﺎﺭﻱ ﻛﻨﺪ ، ﻭ ﺑﺮﺍﻳﺘﺎﻥ ﺑﺎﻍ ﻫﺎ ﻭ ﻧﻬﺮﻫﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﺪ ،(١٢)
🌿🌺مَّا لَكُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا
ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﻛﻪ [ ﺭﺑﻮﺑﻴﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻧﻔﻲ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﻲ ﺍﺵ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ] ﺑﻪ ﻋﻈﻤﺖ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺧﺪﺍ ﺍﻣﻴﺪ ﻧﺪﺍﺭﻳﺪ ؟(١٣)
سوره نوح 🌿
#هر_روز_یک_آیه_قرآن
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🦋 سالم و بیمار در ڪلاس امتحان نشستهاند
📌 سلامت و بيمارے #امتحان است، منتها ما عادت كرديم بيمارے را ابتلا میدانيم ولے سلامت را ابتلا نمیدانيم در حالے ڪه برابر آيات قرآن كريم او كه در بيمارستان بسترے است، مبتلا به مرض است و او كه بیمار نیست، مبتلا به سلامت است؛ مبتلا يعنے ممتحن.
🔹 خداوند در سورهے مباركهے فجر فرمود: «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ ٭ كَلاَّ»* اين «كَلاَّ» نفے هر دو است. فرمود ما بعضے را سالم قرار میدهيم یعنے او مبتلا به سلامت است و در كلاس امتحان نشسته است. يا مالے به او میدهيم، قدرت و منزلتے به او میدهيم، هر چه را خدا به ما داد آزمون است و هر چه را به ما نداد باز هم آزمون است. تا يكے را به #شكر بيازمايد و يكے را به #صبر.
* «آرى ، آدمى اینگونه است ڪه وقتى پروردگارش او را مىآزماید بدین طریق ڪه عزیزش مىدارد و نعمتش مىبخشد، مىگوید: پروردگارم مرا عزیز داشته و انجام هر ڪارى را بر من روا دانسته است. و امّا وقتى او را مىآزماید بدین طریق ڪه روزى را بر او تنگ مىگیرد، مىگوید : پروردگارم مرا خوار شمرده است. نه، چنین نیست...» (15، 16 و 17 سورهے مبارڪهی فجر)
👤 #آیت_الله_جوادی_آملی
📚 #تفسير_سوره_قمر
💠 جلسه چهاردهم
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدیدهی طبیعی نادر و بسیار زیبا بر فراز دریاچهی میشیگان آمریکا!
ابری عظیم که بیشتر شبیه بهمنه و روی سطح آب حرکت میکنه 😍
#زیباییهایطبیعت👌
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌼🍃
داستان کوتاه پند آموز👌
💭 کسى مىخواست زیرزمین خانهاش را تعمیر کند. در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود. آنها را برداشت و در کیسهاى ریخت و در بیابان انداخت.
وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچههایش را ندید، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است؛ به همین دلیل کینه او را برداشت .
مار براى انتقام، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود، ریخت.
از آن طرف، مرد از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانهشان بازگرداند.
وقتى مار، بچههاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماستها بر زمین ریخت. شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد.
💭 این کینه مار است، امّا همین مار وقتى محبّت دید، کار بد خود را جبران کرد، امّا بعضى انسانها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند، ذرّهاى از کینهشان کم نمىشود.
✨امام علی علیه السلام:
دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن از كينه ها پيروى شود.
📚غررالحكم، ج2، ص52
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍پیامبر اکرم (ص) :
هر کس در ازدواج زن و مردى تلاش کند، خداوند به تعداد هر مویى از بدنش شهرى در بهشت به او کرامت میفرماید. و پاداشش مانند کسى است که پیغمبرى را خریده و در راه خدا آزاد کرده و اگر موقع رفتن به خانه خود از دنیا برود، در قیامت جزو شهیدان خواهد بود...
📚ارشاد القلوب
✨سالروز ازدواج پیامبر اکرم (ص)
و حضرت خدیجه (س) مبارک باد. ✨
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
#قسمت_287
_ببین چی کردم!
از روی صندلی بلند شدم و خودم رو تو آینه برانداز کردم. با چهره ی آرایش شدم غریبی کردم..
تلخندی روی لبم شکل گرفت. یادم رفته بود چند وقته که دست به این وسایل بزک نزدم. حاال
بعد از مدت ها حس میکردم صورتم دوباره رنگ گرفته .انگشتم رو آروم روی لبم کشیدم.
_سرخیش زیاد نیست؟ زشته جلوی همکارای سام.
چشماشو ریز کرد.
_دیوونه شبیه مامانا شدی..نه بابا تو حساسا شدی... این که مالیم و رنگ لب خودته!
دستی به کت و شلوار سرمه ایم کشیدم و شالم رو روی سرم انداختم.
_بهتره بریم. اآلن میرسن مهمونا!
به محض خارج شدنم از در اتاق دست سامیار روی کراواتش خشک شد. نگاهش رنگ آشنایی
گرفت.. به آشنایی نگاه همون چهارشنبه سوری کذایی. انگار بعد اون شب تازه داشت منو میدید..
انگار تو تموم این مدت اون هم مثل من با کس دیگه ای زندگی کرده بود!
لبخندی به روش زدم و مقابلش روی پنجه ایستادم. نگاهش هنوزم روی صورتم ثابت بود. دستمو
از دور گردنش رد کردم و گره کرواتش رو مرتب کردم. تو چشمام دنبال یه چیزی میگشت..
چیزی که بویی از زندگی داشته باشه.. چیزی که خیلی وقت پیش گم اش کرده بودم!
با کشیده شدن پایین شلوارم سرمو پایین کردم. بهار با پیراهن کوتاه صورتی رنگ و موهای فرش
که باالی سرش بسته شده بود ،انگشت به دهن و با لبخندی شیطون نگام میکرد. همین که سرمو
خم کردم دستش رو روی چشمام کشید و لبخندش عمق گرفت.
_ماما؟
خندیدم و به خودم فشردمش. سام خم شد و سرمو بوسید. غافلگیر شدم. نگاهی سریع به اطراف
انداختم. جز نسیم و چشمای شیطونش کسی تو حال نبود.
_میبینی دخملم؟ مامانی عوض شده.. منم نشناختمش. حق داری!
با نگاهی دلخور بهشون زل زدم.
_اذیت کنین میرم پاکش میکنما؟
دستم رو گرفت و به چشمام زل زد.
_کاش همیشه انقدر شاد باشی!
حسرت توی صداش دلم رو لرزوند.. چه به روز زندگی این مرد آورده بودم. سعی کردم لبخند روی
لبم رو حفظ کنم.
_تا وقتی شما کنارمین من شادم!
بهار رو تو بغلش گرفت و دستش رو دور شونم گذاشت
_بریم تو حیاط.. بردیا واسه بهار سورپرایز داره.
با کنجکاوی نگاش کردم که شونه هاشو باال انداخت. بهار از شنیدن کلمه سورپرایز دستاشو به
هم کوبید. با این کلمه آشنا بود. عادت داشت وقتی کاری یواشکی با پدرش انجام میداد و
غافلگیرم میکرد دستاشو به هم بکوبه و از الی دندونای یکی درمیونش بگه "سوفریـــــز"
هوا تاریک شده بود. همه اهل خونه وسط حیاط کنار باغچه ایستاده بودن. هوا خیلی سرد بود.
نمیدونستم دلیل این تجمع چیه.
خاتون از پشت شنل بهار رو بهمون رسوند و روی دوشش قرار داد. تشکر کردم و به حرکات
سریع بردیا که روی زمین پشت به ما زانو زده بود خیره شدم.
_چرا چراغ حیاط رو روشن نکردین؟ همه موندن تو تاریکی!
شونه ای باال انداخت.
_بردیا اینطور خواست!
بهار دستش رو با ذوق به هم کوبید.. تو بغل سام دست و پا میزد.. نور خیره کننده چشمم رو سمت
حیاط برگردوند.. دو تا آبشار نورِ بزرگ حیاط رو روشن کرده بود. وسطش یه ماشین کنترلی بزرگ
و قرمز رنگ قرار داشت. چشمم از دیدنش چهار تا شد. دست و پا زدن بهار پیروز شد و سام
مجبور شد زمینش بذاره.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: ناشناس
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️
#در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺
#غصه_های_دنیا_را_به_کسی_نگو!
☘مرحوم اسماعیل دولابی:مؤمن اگر ابتلائات دنیا را به خاطر ایمان تحمل کند و طاقت بیاورد قوی میشود و هنگام بادهای تند حوادث،هر چه هم که حوادث سختی مثل زلزله و سیل و قحطی و گرانی و...بیاید،خودش ذرهای تکان نمیخورد و آرام مینشیند و دیگران به او پناه میبرند و آرامش مییابند.
☘غصههای دنیا را به کسی نگو.با بزرگان بنشین غصهات از بین میرود.در مجلس عزای امام حسین «علیه السلام» بنشین غصهات زایل میشود.
📚مصباح الهدی، ص۶۴
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•