چرامسلمانان بامردان نامحرم دست نمیدهد؟ ؟؟؟
ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺍﺯ ﻋﺎﻟمی ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟
ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺁﯾﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺍﻟﯿﺰﺍﺑﯿﺖ ﺩﺳﺖﺑﺪﻫﯽ؟
ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ، ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﺤﺪﻭﺩاند ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﻫﻨﺪ.
ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺪﻫﻨﺪ.
👏👏👏👏
ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ : ﭼﺮﺍ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻣﻮ ﻫﺎ ﻭ ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﻮﺷﺎﻧﻨﺪ، ﯾﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ؟
ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺗﺒﺴﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭ ﻋﺪﺩ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ، ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﻗﯽﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺑﻌﺪﺍ ﻫﺮﺩﻭﯼ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﺎﮎ ﺁﻟﻮﺩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﺎﻥ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﺶ ﺩﺍﺭﺩ.
ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ مي كنند.
به افتخار بانوان محجبه،با شخصیت و متین که ملکه های سرزمین مان هستند👏👏👏
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#تݪنگر🌱
روزِحساب ڪتاب ڪہ برسہ ..
بعضےاز گُناهاټـــ رو ڪہ بهت نِشوڹ میدڹ ،
مےبینےبراشوڹ استغفار نڪردے ،
اصݪاً یادټـــ نبوده !🥀
امّا زیرِ هر گُناهټـــ یہ استغفار نوشتہ
شده..
اونجاسټـــ ڪہ تازه میفهمے
یڪے بہ جاټـــ توبه ڪرده....
یڪےڪہ حواسش بهټـــ بوده؟
یہ #پدر دݪسوز..
یڪے مثلِ #مهدے ....❤️
[ يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا...]
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_395 لحنش کنایه دار شد. _آره... می
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
#قسمت_396
این را گفت و روی بهار پرید. صدای خنده ی هردویشان اتاق را پر کرد. او را داشت... هنوز
دخترک اش را داشت و چه عجیب بود که این را تنها و تنها مدیونِ بخششِ کسی بود که حتی
فکر کردن به لحظاتِ با او بودن هم برایش تداعی بزرگی از غم و کاستی ها بود!
گوهر وارد اتاق شد.. در دستانش قوریِ کوچکِ چای قرار داشت. با لبخند به منظره ی زیبای رو به
رویش خیره شد.
_سالم صبح بخیر.. چیه سر صبحی اتاق و گذاشتین رو سرتون؟
بهار از میان دستهای نیل رها شد و پشتِ گوهر پناه گرفت. نیل با لبخند ایستاد.
_سالم خاله گوهر.. داشتم به این وروجک حالی میکردم یه من ماست چقدر کره داره!
_ماست و نمیدونم.. ولی کره های سرِ سفره آب شدن.. دست و صورتتون و بشورین بیاین.
_چشم!
با چشم خط و نشانی برای بهار کشید و همراهشان از اتاق خارج شد. سفره ی کوچکِ صبحانه، با
صفای هر چه تمام تر گوشه ای از حال پهن بود. یادِ خاتون افتاد. چقدر دلش تنگِ محبت های
این زن میشد! آهی کشید و مشغول گرفتن لقمه های کوچک برای بهار شد.
_مامانی دیشب دیر اومدی؟
لقمه را به دستش داد.. آخ دیشب آخ!
_آره عزیزم. یکم کارام طول کشید.
_بابایی اومده بود! بازم کار داشتی نتونستی ببینیش!
لبخند تلخی زد که از دیدِ گوهر به دور نماند.
_چی شد دخترم؟ همه چی رو به راهه؟
اشاره ی ظریف و محتاطِ گوهر را دریافت. لبخندی هم حواله ی او کرد و چشمانش را روی هم
گذاشت. رو به گالره کرد.
_چی شد؟ از سعید چه خبر؟
_امروز میریم اون دو مورد و با هم ببینیم! می گفت یکیش دربستیه و دلش زیاد رضا نبود قرار
بذاره ....ولی اون یکی انگار آپارتمانه.
نگاهی به وسایلِ تلنبار شده اش در گوشه ی اتاق انداخت. به جز چند ساکِ لباس و قدری وسایل
شخصی و تابلو چیزی برای ادامه ی زندگی نداشت! و البته بیست میلیون پولی که پنج سال پیش
به ازای جهاز از پدرش قبول کرده بود و سام هیچ گاه اجازه ی دست زدنش به آن پول را نداده
بود!
_باید یه جا باشه که مبله باشه! تا کارو بار دوباره پا نگرفته باید جا به جا بشیم! بهار خیلی وقته
مهد نمیره. دلم میخواد بیفتیم رو روالِ عادی!
اعتراضِ بهار بلند شد.
_من نمیخوام برم مهد.. هلن جون خودش معلمه.. همه چی هم یادم میده! چرا میریم یه خونه
جدید؟ ما خودمون خونه داریم!
_بهارم؟ قبال صحبت کرده بودیم دربارش!
لب برچید و در کودکانه هایش اندیشید" آره.. ولی هیچ وقت نفهمیدم چه ارتباطی بین کارای
سنگین تو و بابا و جدا زندگی کردنموم هست!"
گوهر مربای توت فرنگی را جلوی بهار گذاشت. دلش از دیدنِ این شرایط ریش ریش میشد.
_بهار خانوم از همونیه که دوستش داریا؟ مخصوصا از بهار تا حاال نگه اش داشتم برای خودِ
خودت!
از سر سفره بلند شد.
_نمیخورم.. میخوام با عروسکم بازی کنم!
نیل به مسیر رفتنش خیره ماند.
_نمیدونم چجوری میخواد عادت کنه! خدا خودش کمک کنه!
_جلوش نتونستم چیزی بپرسم. خوبی مادر؟ تموم شد دادگاه؟
سرش را تکانی داد.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: ناشناس
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️
#در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
🔴🔵داستان عاقبت دختر فراری از سفره عقد😱👇
eitaa.com/Reyhaneh_show/27610
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺
✅ جملاتی از جنس طلا ❗
🔴زمـــــانـــی كه مادرت و پـــــدرت صـــــدايت مـــــيزنند،
و تـــــو را از بـــــين خواهـــر و برادرانت انتخاب مي كنند ، تا كاری برايشان انجام دهـــــی ،
پس بدان در آن لحظه الله عبادتى خاص،به سوى تو فرستاده كه براى ديگران نفرستاد
پس بـــی درنگ اطاعت كن وعبادت كن
🔴 قدر این فرصت ها را بدانید❗
شاید فردایی نباشد و این آخرین امتحان الهی باشد
رضایت پدر و مادرت رضایت الله تعالی را به همراه خواهد داشت
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍂🍂🍂🍂🍂
⁉️در نماز جماعت وقتی که امام سوره حمد را قرائت میکند ما هم بخوانیم یا فقط گوش دهیم؟
✏️اگر مأموم صداى قرائت امام را در نمازهاى صبح و مغرب و عشا بشنود، نباید حمد و سوره را بخواند و اگر صداى امام را نشنود، مستحب است
حمد و سوره را آهسته بخواند و در نمازهاى ظهر و عصر همیشه باید حمد و سوره را ترک کند اما ذکر گفتن به طور آهسته مستحب است.
در هر حال، چنانچه نمازگزار سهواً بر خلاف موارد مذکور عمل کند، نماز وی صحیح است
🙂🌹#سوالات احکام🌹🙂
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
با نام خدا یکشنبہ
26 بهمن ماه را آغاز میکنیم🌸
خدایا امروز
بہ زندگیماڹ سرسبزے
وخرمی ببخش
از نعمتهاے بیڪرانت
سیرابمان ڪن
بہ قلبمان مهربانے
بہ روحمان آرامش
و بہ زندگیمان محبت عطاکن🌸
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
🌷نیایش صبحگاهی
🍃خدایا
🌷در آخرین یکشنبه ماه بهمن
🍃روزی مان
🌷را وسعت بده و برکتش
🍃را زیاد کن
🌷خدایا یارمان کن
🍃درراه خیر وکمک
🌷به دیگران
🍃پیش قدم باشیم
🌷امروزمان را
🍃پُر از برکت و رحمت بگردان 🙏
🌷آمیـــن...
💢معنای کار برای خدا چیست؟
✍امام صادق(علیه السلام):
خداوند بندگانی دارد که روز قیامت پروندۀ اعمالشان کاملاً خالی و سفید است. ملائکه از پروردگار میپرسند: چرا هیچ چیزی در پروندۀ اعمال اینها ثبت نشده است؟ خداوند میفرماید: اینها برخی از بندگان مخلص من هستند که آنقدر خلوصشان بالا بوده که وقتی کار خوبی انجام میدادند حتی دوست نداشتند ملائکهای که اعمال را ثبت میکنند هم ببینند، فقط دوست داشتند خدا ببیند! لذا هر وقت اینها میخواستند کار خوب انجام دهند، خدا اجازه نمیداد ملائکه ببینند و ثبت کنند. اینها حسابشان با خود خداوند است.
📚عدة الداعی و نجاح الساعی/ص۲۰۷
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍#تقسیم_عادلانه!
سدید الدین محمد عوفی در جوامع الحکایات مینویسد: در کتب حکما آمده است: وقتی در مرغزاری با نُزهت که ازهار آن آسایش جان بود، شیری شورانگیز کین آور خون ریز مسکن داشت و گرگی و روباهی در خدمت او بودند و از بقایای شکار او میخوردند. یک روز، شیر صیدی را بکشت و به گرگ اشارت کرد که «این گوشت میان ما قسمت کن. » گرگ آن گوشت به سه قسم کرد: یک قسم نزد شیر نهاد و یک قسم نزد روباه نهاد و قسم دیگر را برای خود نگه داشت. شیر چون مساوات بدید، مواسات را بگذاشت و پنجه بزد، چنان که سر گرگ را در پای افتاد. پس روباه را گفت: «این گوشت را میان من و خود قسمت کن. » روباه جمله را نزد شیر نهاد. شیر را از ادب او عجب آمد و گفت: «ای روباه! این ادب از که آموختی؟ » گفت: «از شیر و گرگ. » و این حکایت، تنبیه است مر جمله ی عاقلان را که در افعال و اقوال از دیگران اعتبار گیرند و اخلاق دیگران را امام سازند و از آنچه به دیگری رنج رسد گرد آن نگردند تا سر دفتر مکارم اخلاق محصول ایشاند. ص: 66 گردد و مؤدب و مهذب گردند.
📙جوامع الحکایات /190.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💕روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود. آب می خورد و خدا را شکر می کرد.
طاووسی از آنجا می گذشت؛ صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد.
کلاغ گفت:«دوست عزیز چه چیزی موجب خنده تو شده است؟
طاووس گفت:« ازاین که شنیدم خدا را برای نعمت هایی که به تو نداده شکر می گویی»
بعد بال هایش را به هم زد و دمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «می بینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!»
کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد.
طاووس بسیار عصبانی شد و گفت:«به چه می خندی ای پرنده گستاخ و بد ترکیب؟»
کلاغ گفت:« به حرف های تو، شک نداشته باش که خداوند مرا بیشتر از تو دوست داشته است؛ چرا که او پرهایی زیبا به تو بخشیده و نعمت شیرین پرواز را به من و ترا به زیبایی خود مشغول کرده و مرا به ذکر خود»
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•