#پندانه
🔴سنگ قبری از آینه!
✍یه بنده خدایی وصیت کرده سنگ قبرش رو از آینه درست کنن.وقتی میری بالای سرش تا فاتحه بخونی خودتو میبینی!
◾️قابل تامله...
تهش خونه همه ما اونجاست و فرزند آدم را چه به فخر که ...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✨🌹✨
آیت الله مجتهدی تهرانی(ره) :
✅ چیزهایی که به درد شما
نمی خورد را نگویید.
آقای فلسفی در کتاب خود این مطلب را این گونه توضیح داده اند که مثلا در ماه رمضان شما به چه مناسبتی از دیگران سوال می کنید که روزه ای یا نه؟
✔ این حرف بی خودی هست.
زیرا اگر آن شخص روزه باشد ، شاید دلش نخواهد ریا شود و اگر روزه نباشد ، شاید دلش نخواهد که شما متوجه بشوید.
شاید بدلیل بیماری روزه نیست ، اما دلش نمی خواهد کسی بفهمد.
خیلی حرفها هست که ما می زنیم و بخاطرش نامه عملمان را سنگین می کنیم.
بعضی از سوالاتی که ما از افراد می پرسیم ، باعث می شود آنها یا مجبور به دروغگویی شوند یا وادار به ریاکاری بشوند.
حرفهای بیهوده را ترک کنید.
به شنیده ها هم ترتیب اثر ندهید.
یک ساعت هم که پیش آقای بهجت می نشستید ، ایشان هیچ حرفی نمی زدند ، مگر زمانی که سوالی مطرح می شد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨
✅ باید طوری زندگی کنی ، آن طوری که حضرت امیرالمومنین علیه السلام در نهج البلاغه فرمودند : طوری در دنیا زندگی کنید که اگر مردید برای شما گریه کنند. و اگر زنده ماندید ، خواهان معاشرت با شما باشند.
🌹روزی که تو آمدی به دنیا عریان
🌹بودند همه خندان و تو بودی گریان
🌹 کاری بکن ای دوست که وقت مردن
🌹 باشند همه گریان و تو باشی خندان.
☀️امام رضا عليه السلام
مردم دو دسته اند: يكى آنكه با مـرگ، آسـوده مى شود. ديگرى آنكه مردم با مرگش از دست او آسوده مى شوند.
📚مسند امام رضا(ع)،ج1،ص263
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍀 در خانه هایتان قرآن بخوانید 🍀
امام صادق علیه السلام:
🔸خانه ای که در آن قرآن خوانده نمی شود و از خدا یاد نمی گردد، سه گرفتاری در آن خانه بوجود می آید:
● برکتش کم می شود (دائم مشکل مالی دارند)
● فرشتگان آن را ترک می کنند (رحمت و فیض خاص خداوند به آن خانه نازل نمی شود)
● شیاطین در آن حضور می یابند (نزاع و جدال در آن خانه زیاد است.)
✨خواندن قرآن در خانه این سه گرفتاری را برطرف می کند.
📚 اصول کافى، ج 2، ص 499، ح1
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مردى از ابوذر پرسيد:
چرا ما از مرگ می ترسیم⁉️
ابوذرفرمود:
چون شما دنيا را آباد كرده ايد
و آخرت را خراب پس ترس داريد
كه از مکان آباد به سوى خرابى بروید..
#آخرت_خانه_ابدی⚠️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
معدن کلیپای کارتونی😍📥
https://eitaa.com/joinchat/3438936120C563d1c78ac
#آیهگرافی✨
وَ رَحمَتي وَسِعَت كُلَّ شَيء...
#اعراف_آیه156
✨الهی...
دنیا پر شده از مهربانی تو ❤️
منم که نابینایم...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💚💍💚💍💚
💍💚💍
💚💍
⭕️خدا چند گناه را به سختي مي بخشد كه يكي از آنها آبرو بردن است.
حدیثی از امام باقر(علیه السلام) است که حضرت میفرمایند : کسی که از ریختن آبرو و حیثیت مردم چشمپوشی کرده و آبروی آنها را نریزد، خداوند در روز قیامت از گناهان او صرفنظر خواهد كرد.
روایت داریم که میفرماید اغلب جهنمیها، جهنمی زبان هستند!
فکر نکنید همه شراب میخورند و از دیوار مردم بالا میروند. یک مشت مؤمن مقدس را میآورند جهنم به سبب اينكه آبرو مي برده اند!
اسلام میخواهد آبروی فرد حفظ شود.
˝استاد فاطمی نیا ˝
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_449 _میخوای یکمیش و برات باز بذار
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
#قسمت_450
_امیدوارم حاال حاالها نبینمت.. حاضرم دوریت و تحمل کنم و بدونم خوشبختی تا اینکه تو خونه ی
حاج فتاح به دیدنت بیام!
اشک چشمانش را زدود.
_برام دعا کن خواهری!
.
.
وارد البیِ هتل شد و به طرفِ پذیرش رفت.. قدم برداشتن با آن کفش های پاشنه بلند برایش
دشوار و دردناک بود.
_سالم.. آقای نیکنام اتاقشونن؟
مرد چشمانش را ریز کرد.
_شما خانومی نیستین که کیف و وسایل و مدارکش مونده بود تو هتل؟
بی حوصله سرش را تکان داد.
_بله..هستن؟
برگشت و نگاهی به کلیدِ آویخته بر دیوارِ اتاق 66 انداخت.
_نه.. همین اآلن تحویل دادن و تصویه کردن!
قلبش فرو ریخت.. پشتش را به پیشخوان تکیه داد و دستش را روی پیشانی اش گذاشت.
_اینم از شانسِ زندگیِ من!
_همراهشون و ندارین؟
برگشت و متفکر تکرار کرد.
_همراه...؟
آه از نهادش برخاست.. تلفنش را به ملیحه سپرده بود.. نا امید به نقطه ای خیره بود که مرد گفت:
_شمارشون اینجا هست.. میخواین باهاشون تماس بگیرم؟
با خوشحالی برگشت.
_میشه؟
مرد لبخند صمیمی ای زد.
_شدن که میشه ولی زیاد قانونی نیست. چند لحظه صبر کنین.
شماره را گرفت. هلن آرام گفت:
_اسمم رو نگین.. فقط بگین کسی منتظرشه!
سرش را تکان داد.
_سالم آقای مهندس.. از هتل آفتاب مزاحم میشم.
سام متعجب سرعتش را کم کرد.
_بفرمایید؟!
_خانومی اینجان که میخوان ببیننتون. براتون مقدرو هست برگردین؟
سام نگاهی به ساعتش انداخت.. ساعتِ هشتِ شب از تهران پرواز داشت.
_کی هستن؟
_میگن از آشناهاتونن.!
نفس عمیق و متعجبی کشید.
_بسیار خوب.. بگین منتطرم بمونن!
ماشین را داخل محوطه پارک کرد و داخل شد. از دیدنِ هلن روی نیم ستِ نارنجیِ رنگِ گوشه ی
البی جا خورد و مبهوت جلو رفت. هلن که نزدیک شدنش را دید آرام از جایش برخاست.
_سالم!
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: ناشناس
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️
#در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺