فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصلا دغدغه صله رحم نداشته باشید
🎥 حجتالاسلام فرحزاد میگه اگر خانوادههاتون اومدن برای عید دیدنی به منزلتون در رو باز نکنید، گناهش گردن من!
📖 ♥️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمد بهار جان ها 🌸💝👇
اے شاخ تر به رقص آ 💝
عیدتون مبارک 🌸🌸🌸
╔═════ ೋღ پروفــ مذهبی ــایل
📖 ♥️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ღೋ ═════╗
🌷یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد...
برای تعجیل در ظهور و شفای مریضان و رفع گرفتاریها هر شب ساعت ده دست به دعا می شویم 🤲
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
این پویش را تبلیغ کنید✅
📖 ♥️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅ دلنوشته
🌹سلام بر بھار دلها و شادی روزگاران!
☘ شادمانه زیستن ، زیرِ سایهی غدیر بود.
افسوس که حسودان ،
خانهی وحی را نظر زدند و
باغ و بھار را به آتش کشاندند.
🌷ما ماندهایم و بهاری که از خزان دلتنگتر است!
✅ امام صادق علیهالسّلام فرمودند:
🌺 روز نوروز ، روزیست که رسولخدا (صلّی الله علیه و آله) برای حضرت امیر (ع) در غدیر پیمان گرفتند ،
و مردم به ولایت او اعتراف کردند ،
👈 خوشا به حال کسی که بر آن پیمان باقی ماند و بدا به حالِ کسی که آن عهد را بشکند.
📗بحار الانوار ، جلد56 ،
🍃🌸🍃
📖 ♥️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#هرروزیک_آیه
✨حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ ﴿۱۷۳﴾
✨ خدا ما را بس است
✨و نيكو حمايتگرى است (۱۷۳)
📚سوره مبارکه آل عمران
✍بخشی از آیه ۱۷۳
📖 ♥️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📖 ♥️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍃🌺من در این آخرین ساعات سال
چه دعایی بکنم بهتر از این
شب و روزت همه شاد
دلت از غم آزاد ،همه ایام به کام
و تو پیوسته سرافراز
و ز هر غصه برون
همچو گنجشک به هر بام و درخت
بنشینی خندان
و سبکبالتر از برگ درخت
در هوا رقص کنان
مشق پرواز کنی سوی سپیدار بلند
و ز تو نغمه مستی آید …
لحظه هایت چون قند
روزگارت لبخند
هفته هایت پر مهر
هر کجایی که قدم بگذاری
همه از کینه تهی
همه از قهر و عداوت خالی
همه جا ، نام تو از مهر ، به لبها جاری
💗🌿و تو با یاد خداوند بزرگ
به سلامت ببری راه به پیش ..
🍃🌺👇
📖 ♥️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#حدیث
💎امام علی (ع)
✅ برترین بخشندگی،بخشیدن داشته موجود است.
برای بخشش،منتظر ثروتمند شدن نباشیم،از هر آنچه داریم ببخشیم!
📙میزان الحکمه،ج۲،ص۳۸۹
#نیکوکاری_واحسان
📖 ♥️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📖 ♥️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد...
برای تعجیل در ظهور و شفای مریضان و رفع گرفتاریها هر شب ساعت ده دست به دعا می شویم 🤲
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
این پویش را تبلیغ کنید✅
📖 ♥️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_78 از پشت میز بلند شدم و بی توجه
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
#قسمت_79
_دخترم نمیخوای حاضر شی؟ چیزی به تحویل نمونده ها؟ انقدر با اینا ور نرو برو حاضر شو... به
حد کافی قشنگ شدن!
چشم زیر لبی به مامان گفتم و سمت حموم روانه شدم... پیش خودم زمزمه کردم:
_کاش این هفت سین زیبا رو کنار تو داشتم...!
پنج روز از عید گذشته بود! پنج روزی که برای من بلند تر و طوالنی تر از پنج سال بود... احساس
میکردم روزها به هیچ وجه نمیگذرن! انگار بدجور باهام سر جنگ داشتن.
خوشحال بودم که بابا اینا به خواستم احترام گذاشته بودن و برای رفتن به عید دیدنی زورم نکرده
بودن!
شاید این فرار یه اشتباه محض بود... شاید دامن زدن به همه شایعات پشت سرم بود اما با این
وجود من بازم دور بودن از اون نگاه های شماتت بار و پچ پچ های درگوشی رو به هر چیزی
ترجیح میدادم!
تنها چیزی که این روزها سوهان روحم شده بود و خواب شیرین رو ازم ربوده بود قرار نامزدی
بیژن و سمیرا بود که قرار شده بود روز نهم فروردین برگزار بشه.
میدونستم اگه بخوام هم نمیتونم از چنین موقعیتی فرار کنم.. دایی اینا تا همین جاش خیلی بیشتر
از یه فامیل پشتمون بودن و جلوی حرف و حدیثای فامیل یه تنه ایستاده بودن. نسیم و سمیرا
کسایی نبودن که بخوام تو این روز سخت تنهاشون بزارم و به کنج عزلت خودم پناه ببرم!
نهم فروردین برام ایست بازرسی بزرگی بود که گریختن ازش به هر نحوی غیر ممکن بود...
درست مثل غول بزرگ آخرین مرحله بازی کامپیوتری! حتی فکر رو به رو شدن با نیما مو رو به
اندامم راست میکرد!
با شنیدن صدای آیفون کیفم رو برداشتم و پله ها رو دو تا یکی پایین رفتم.. قرار بود سمیرا و
نسیم بیان دنبالم تا برای خریدن لباس مجلسی من و نسیم و پروب لباس نامزدی سمیرا سری به
خیاط و پاساژا بزنیم.
غروب حول و حوش ساعت شش خسته و لنگان لنگان مثل سه تفنگ دار زهوار در رفته وارد خونه
شدیم... نسیم همیشه ی خدا همین بود! تاریخ نشون نداده بود تو کمتر از چهار ساعت چیزی روبپسنده. انگار که با ساعت قرار داد بسته بود.. اون قدر مغازه های پاساژ رو باال پایین کرده بودیم
و به هر مغازه صد بار سر زده بودیم که دیگه خجالت میکشیدم تو روی فروشنده ها نگاه کنم.. !
مامان کفگیر به دست از آشپزخونه بیرون اومد.
_کجا موندید پس؟ سمیرا جان بیبژن ده بار زنگ زد ...گوشیت چرا خاموشه؟ شما دو تا چرا جواب
نمیدین؟
کف دستمو به پیشونیم کوبوندم و چپ چپ به نسیم نگاه کردم... پیشنهاد سایلنت کردن با
خانوم بود تا با خیال راحت به خریدش برسه.. پاک یادم رفته بود از سایلنت دربیارمش!
سمیرا_ ببخش خاله شارژ گوشیم تموم شده بود.. این دو تا وروجک هم سایلنت کردن که بیژن
بهم گیر نده زود برگردیم.
مامان سرشو تکون داد و با سرزنش نگاهمون کرد.
_خیل خب برید دست و صورتتون رو بشورین نهارتون گرمه هنوز... دیدیم نیومدین ما خوردیم.
تک تک پریدیم روش و صورتش رو غرق بوسه کردیم. سمیرا با خنده گفت:
_حاال که چیزی نشده خاله... رفتیم کارای عروسی رو رسیدیم دیگه.! اون بیژن هم بیخود کرده
نگران شده... یکم نگرانی واسش خوبه پررو میشه!
هنوز حرف از دهنش در نیومده بود که با صدای زنگ تلفن مثل بختک خیمه زد روی گوشی و ما رو
با دهن های باز و صورت مات زده همون جا گذاشت... هر سه به هم نگاه کردیم و بعد چند ثانیه
صدای شلیک خنده خونه رو مثل بمب ترکوند!
***
دستی به لباس لیمویی رنگم کشیدم و همه زوایاش رو از آینه های رو به روی همِ رخت کن
بررسی کردم! لباسی که بلندیش تا زانوم میرسید و از کمر به طور نامحسوسی کلوش میشد.
موهامو با هر دو دستم چند بار باال بردم و به شونه هام کوبیدم تا عرق زیرشون خشک بشه و بازم
فرشون نکنه.. دقیقا دو ساعت طول کشید تا آرایشگر بیچاره بتونه سشوار بکشتشون و کمی از
حالت فرش کم کنه... ..!
با صدای نسیم به خودم اومدم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: ناشناس
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️
#در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺