توی چشممو مداد کشیدم شبیه این راک اند رولا بشم نمیدونم چرا شبیه زلخیا و دار و دستش شدم.💔
انقد راه رفتم دارم میمیرم. امروز بعد از امتحانم رفتم میدون امام و تا همین نیم ساعت پیش داشتیم پیاده میدون رو میگشتیم.
دم مترو نشسته بودیم با فاطمه یهو دیدیم زهرا و عمش و باباش اومدن(مثلا ما نمیدونستیم میخوان بیان.) یجوری رفتار کردیم انگار دفعه اوله زهرا اینارو میبینیم. بعد یکم که گذشت از زهرا جدا شدیم با فاطی رفتیم گشتیم و خریدامون رو کردیم. برگشتیم چارباغ تو یه مغازه داشتیم راجع به زهرا حرف میزدیم یهو دیدیم زهرا اونجاست. دیگه رفتیم با زهرا و عمش ناهار خوردیم و جدا شدیم ازشون اونا رفتن سی و سه پل ماعم رفتیم کارای دیگمون رو انجام بدیم.
بعدم دیگه من یه قسمتی از راه رو با مترو اومدم بقیش رو خواستم اسنپ بگیرم که آقای اسنپی زنگم زد گفت من دختر کوچولوم هم تو ماشینه اشکالی نداره؟! گفتم نه و انقدرررر دخترش ناز بود که چند بار میخواستم تا خونه لپاشو بکشم.😭