#از_بلا_تا_خدا_دویدم
#یادداشت_های_نیمه_شب
#نوجوان
#مناجات_شعبانیه
#خاطره
تا ماه رمضان چیزی نمانده بود ، تجربه ی اولین صعود به قله الوند در زمستان، مرا از تذکرات سرپرست تیم غافل کرده بود.
تجهیزات را که دید ، سری نصفه و نیمه به عنوان تایید تکان داد و راهی دامنه ی برفی کوهستان شدیم ، جاذبه های طبیعت زمستانی به قدری مرا مدهوش خود کرده بود که متوجه جا ماندن از گروه نشدم.
مه بود و حتی فاصله دو متری خودم را به سختی می دیدم کمی فریاد کشیدم ، کوه جواب تلخی داد ، گویی تنها در کوه مانده ام .
وحشت زده دور خود می چرخیدم و چیزی غیر از مه و رطوبت باران و سوز برف حس نمیکردم . چاره ای ندارم بمانم از سرما خواهم مُرد ، به یاد مناجات شب های مسجد افتادم: « فقد هربت الیک » ندایی از درون و بیرون به طرف خود میخواندم ، به سمت این ندا دویدم آنقدر دویدم که پناهگاهی رسیدم .
مه کم کم کنار رفت ، و سیلی محکم سرگروه گریه ی خفه ام را به ضجه تبدیل کرد.
من از بلا تا خدا دویدم .
#یادداشت_های_نیمه_شب
@Rouyesh
هدایت شده از ندای اندیشه
وقتی آدم به جای ریشه ی یک فرد
عاشق گل و شکوفه های اون آدم میشه
از پاییز به بعد ...
نمیدونه باید چکار کنه...!
@nedayandisheh
هدایت شده از ندای اندیشه
انسان باید آنقدر بزرگ باشد که اشتباهات خود را قبول کند ، آنقدر باهوش باشد که از آنها سود ببرد ، و آنقدر قوی باشد که آنها را اصلاح کند ...
- جان مکسول
@nedayandisheh
⭕️ #داستان
🔺از کتاب فارسی دبستان قدیم
ﭘﯿﺮﻣﺮدی ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش در ﻓﻘﺮ زﯾﺎد زﻧﺪﮔﯽ میکردﻧﺪ. ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮاب، ﻫﻤﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮد از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺎﻧﻪای ﺑﺮای او ﺑﺨﺮد ﺗﺎ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﺳﺮو ﺳﺎﻣﺎﻧﯽ ﺑﺪﻫﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺣﺰنآﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﮐﻪ نمیتواﻧﻢ ﺑﺨﺮم، ﺣﺘﯽ ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﭘﺎرﻩ ﺷﺪﻩ و در ﺗﻮاﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺪ ﺟﺪﯾﺪی ﺑﺮاﯾﺶ ﺑﮕﯿﺮم. ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﺳﮑﻮت ﮐﺮد. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻓﺮدای آن روز ﺑﻌﺪ از ﺗﻤﺎم ﺷﺪن ﮐﺎرش ﺑﻪ ﺑﺎزار رﻓﺖ و ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮد را ﻓﺮوﺧﺖ و ﺷﺎﻧﻪای ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮش ﺧﺮﯾﺪ. وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ، ﺷﺎﻧﻪ در دﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ دﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ و ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﻧﻮ ﺑﺮای او ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ؛ ﻣﺎت و ﻣﺒﻬﻮت اشکرﯾﺰان ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﻧﮕﺎﻩ میکردﻧﺪ. اشکهاﯾﺸﺎن ﺑﺮای اﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﺎرﺷﺎن ﻫﺪر رﻓﺘﻪ اﺳﺖ، ﺑﺮای اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﺑﻪ ﻫﻤﺎن اﻧﺪازﻩ دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﺪ و ﻫﺮﮐﺪام به دﻧﺒﺎل ﺧﺸﻨﻮدی دﯾﮕﺮی ﺑﻮدﻧﺪ.
@Rouyesh
بعد از مدت ها در جمع دوستان عزیزم حضور پیدا کردم که سرشار از صفا و عشق بودند و لبریز از محبت و صمیمیت.
دوستانی که در کلاس ها با هم آشنا شده بودیم اما این دوستی محدود به کلاس نبود .
دوستانی که برخی از ایشان دانشجو بودند برخی سرباز و برخی هم طلبه.
اما وقتی دور هم که جمع می شوند همه دوست و رفیق و برادر هستند .
و چقدر من دلتنگتان بودم و باز در دوری بی تاب دیدارتان خواهم شد .
چقدر زود بزرگ شدید!
#آفتابگردانی_ها
@Rouyesh
هدایت شده از ندای اندیشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احترام به همسر مهمترین
راز بقای یک رابطه است و
خیلی ها به سادگی از کنارش عبور کرده
و نادیده اش می گیرند !
یادتان باشد که هر چقدر حرمت
همسرتان را نگهدارید، احساس خوب
و عاشقانه او را نسبت به خود
بیشتر خواهید کرد و به این واسطه
قطعا رابطه زیباتری را هم با او
تجربه خواهید نمود ...
@nedayandisheh