دوران ابتدائی معلمی داشتیم که برای من نمادخودباختگی و سیاهنمایی بود، هر روز با حالت تمسخر میگفت ایران آفتابه هم نمیتونه تولید کنه.
حالا ناو میسازیم و دور دنیا، با پرچم جمهوری اسلامی ایران میگردیم
#ناوگروه۸۶
🗣ابوذر بیوکافی
هدایت شده از خبرگزاری دانشجو
12.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥خواهر برداری
🔸به مناسبت دهه کرامت
🆔 @snn_ir
ما باید نخستین قدمها را بهسوی انسان بیعیب برداریم. و نه قدمهای بلند بهسوی برشمردن عیوب همدیگر، به قصد آزردن، افسردن، کوباندن، له کردن و به گریه انداختن.
ما افعی نیستیم! با کیسههایی از زهر ناب خالص! که اگر باشیم هم، باید آن کیسهها را پیش از روز بزرگ ترک تنهایی، چون دندانهای پوسیده و از ریشه به فساد آلوده و یکپارچه درد، به دور اندازیم.
عزیز من!
ما برای تکمیل هم آمدهایم
نه برای تعذیب و تعزیر هم.
✍🏽 #نادر_ابراهیمی
📕 چهل نامه کوتاه به همسرم
@Rouyesh
ی استادی نوشته بود:
-داشتم برگه های دانشجوهامو صحیح میکردم، یکی از برگه های خالی حواسمو ب خودش جلب کرد :)
ب هیچ کدوم از سوال ها جواب نداده بود
فقط زیر سوال آخر نوشته بود: «ن بابام مریض بوده، ن مامانم، همه صحیح و سالمن شکر خدا، تصادف هم نکردم، خواب هم نموندم، اتفاق بدی هم نیفتاده، دیشب تولد عشقم بود، گفتم سنگ تموم بذارم براش، بعد از ظهر ی دورهمی گرفتیم با بچه ها، شام هم بردمش نایب و ی کباب و جوجه ترکیبی زدیم، بعد گفت: بریم دربند؟ پوست دستمون از سرما ترک برداشت ولی می ارزید، مخصوصن باقالی و لبوی داغ چرخی های سر میدون، بعدش بهونه کرد بریم امامزاده صالح دعا کنیم ب هم برسیم، رفتیم، دیگه تا ببرمش خونه و خودم برگردم این سر تهران، ساعت شده بود یک شب، راست و حسینی حالش رو نداشتم درس بخونم، یعنی لای جزوه رو هم باز کردما، اما همش یاد قیافش می افتادم وقتی لبو رو مالیده بود به صورتش، خنده ام می گرفت و حواسم پرت می شد، یهویی هم خوابم برد، بیهوش شدم انگار، حالا نمره هم ندادی، نده، فدا سرت، ی ترم دیگه آوارت میشم نهایتش، فقط خواستم بدونی ک بی اهمیتی و این چیزا نبوده، ی وقت ناراحت نشی =) »
چند سال بعد، تو یک دانشگاه دیگه از پشت زد روی شانه ام :)
گفت: «اون بیستی ک دادی خیلی چسبید :) »
گفتم: «اگه لای برگه ات ی تیکه لبو برام می پیچیدی بهت صد می دادم بچه :) »
خندید و دست انداخت دور گردنم
گفت: «بچمون هفت ماهشه استاد. باورت میشه؟ :) »
عکسش را از روی گوشیش نشانم داد. خندیدم :)
گفت: «این موهات رو کی سفید کردی؟ این شکلی نبودی ک :) »
نشستم روی نیمکت فلزی و سرد حیاط، نشست کنارم :)
دلم میخواست براش بگم ک ی شبی هم تولد عشق من بود ک خودش نبود، دورهمی نبود، نایب نبود، دربند نبود، امامزاده صالح نبود!
فقط سرد بود =)
@Rouyesh
تخلیۀ نشدن انرژی کودک، مشکلات زیادی به همراه دارد،
که یکی از آنها کلافگی و عصبی شدن او است.
کودکی که دوست دارد خود را با جنب و جوش تخلیه کند؛ اما پدر و مادر به او اجازۀ این کار را نمیدهند، مانند کسی است که بغض گلویش را گرفته؛ اما به او اجازۀ گریه کردن نمیدهند. این مسئله به شدت روی آرامش روانی و عصبی کودک تأثیر منفی دارد.
✅یکی از اصلیترین راههای تخلیۀ انرژی کودک، بازیهای فعال است؛ بازیهایی که کودک در آن جنب و جوش دارد و ساکن نیست.
@Rouyesh
حاج آقا مسئلةٌ☝️
خدمت برخی از آموزش و پرورشیهای عزیز بودم. میپرسیدند: ما چگونه به بچهها تعلیمات دینی یاد بدهیم؟
گفتم: خواهش میکنم شما قبل از اینکه به بچهها تعلیمات دینی یاد بدهید، ببینید باید چه کار کنید تا «مستقل بودن» را به آنها یاد بدهید.
طوری باشد که این بچه وقتی از مدرسه بیرون آمد، به محض اینکه یکی مسخرهاش کرد، نترسد. یا به خاطر لبخند چند تا رفیق، دنبال هرزگی نرود. بگوید: «معنا ندارد که آدم مثل بقیه باشد».
شما به دانشآموز خود استقلال داشتن را یاد بدهید، اگر استقلال پیدا کرد، خدا خیلی راحت وارد دلش میشود.
طبق آماری که در یکی از دانشگاهها گرفته شده بود، اغلب دختر خانمهایی که از حجاب محکم خودشان دست برداشتهاند و به جای چادر، حجاب ضعیفتری را انتخاب کردهاند، از ترس تمسخر دیگران این کار را کردهاند.
آخر تو به تمسخر دیگران چه کار داری؟ مستقل باش! محکم باش! روی پای خودت بایست! ...
استاد #علیرضاپناهیان
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺این لحظه هزاران بار تقدیم تو باد 🌺
کیا تجربه ی این صحنه رو دارند؟
@Royesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولدت مبارک آقا جون
آرزوی هر مردی دیدن همچین صحنه ایه....
😍😍😍
@Rouyesh
روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی
بود ، ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش
فرو رفت .
از شدت درد فریادی زد !!
و سوزن را چند متر دورتر پرت کرد.!!
مردی حکیم که از آن مسیر عبور میکرد
ماجرا را دید سوزن را آورد به کفاش
تحویل داد و شعری را زمزمه کرد:
درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن انگه که خارش خوری
حکیم به کفاش گفت :
این سوزن منبع درآمد توست.
این همه از آن فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور میاندازی!
نتیجه اینکه اگر از کسی رنجیدیم
خوبی هایی که از جانب آن شخص
به ما رسیده را به یاد آوریم،
آن وقت ضمن اینکه نمک نشناس نبوده ایم تحمل آن رنج نیز آسانتر می شود.
#پند
#داستان
@Rouyesh