eitaa logo
- خانوم سه ساله³¹⁵ .
1.8هزار دنبال‌کننده
30 عکس
274 ویدیو
0 فایل
- اصلا ندارد روزِ محشر گیر ُداری ؛ هرکس‌ در این‌ عالم‌ دلش‌ گیرِ رقیه‌ است : )) . - روضه‌هارو با حالِ مناسب باز کنید * کانالِ‌دوم : @ALAVIAH_110 مدیر : @m_ahla315
مشاهده در ایتا
دانلود
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- ای پیرترین دختـرِ تاریخ رقیه . 💔
24.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- آتـیشِ خـیمه دور دید چـشم ِعمـومُ . 💔
13.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوست دارم بازار ُ، این بازار ُنه . 💔
21.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- نـفسم بنـد اومـد . . * باحالِ‌مناسب !
9.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- سلام‌عشـق‌ِمن ، ای‌همـه‌زندگیم :))) .
12.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- بابای ِمـن‌‌ عـادت‌ نـداشت شـب بـرنـگـرده پـیشـم :) 💔 .
وقتی از این خرابه یاد می‌کنیم به یادِ دخترکِ زیبا و سیاه چشمی می‌افتیم که غمِ دوریِ پدر و برادر او را به سر حدِ جنون کشیده بود . او هر روز صبح که چشم از خواب باز می‌کرد سراغِ پدر و برادر را می‌گرفت و چشم انتظارش به اطراف نگاه می‌کرد و پدر و برادر را جستجو می‌نمود ، روزها به هر نحوی سپری می‌گردید ولی شب‌ها که همه در گوشه‌ای کِز کرده و چشم برهم نهاده بودند در تاریکی شب چشمانِ زیبای دخترک به هر گوشه‌‌ای از خرابه زُل میزد و دنبالِ گمگشته‌ی خود بود ، یک شب در اثرِ تب و بیماری و می‌توان گفت گرسنگی که توانش را از کف ربوده بود آن چشمانِ سیاه برای دقایقی بخواب رفت و در عالم رؤیا پدر را دید که او را در بغل گرفته و مانند ایامِ خوشِ مدینه دست به موهایِ سیاهش می‌کشد ، شوقِ دیدار پدر چنان او را بی‌تاب کرد که با فریاد از خواب پرید و عمه را صدا زد و وقتی زینب ۜ با چشمانِ نگران او را پیدا کرد و به سینه چسباند و دستِ نوازش به صورتِ و موهایِ سیاهش کشید ُعلتِ بی‌تابی او را پرسید ، گفت : عمه جان زود چراغی روشن کن که پدرم به خرابه آمده است . از صدای گریه و ناله‌ی عمه و رقیه همه از خواب بیدار شدندو هرکسی به یادِ درماندگی و کشته شده خود شروع به گریهُ زاری نمود ، در این وقت صدایِ ناله خرابه‌نشینان را حتی کاخ‌نشینان را برهم زد و یزید علت را جویا شد ، گفتند که یکی از کودکانِ حسین پدرش را در خواب دیده و بهانه‌ی پدر را گرفته ، یزید دستور داد تا سرِ بریده‌ی حسین را تویِ طبقی به خرابه آوردند و وقتی رقیه آن طبق را ملاحضه کرد ، گفت : عمه‌جان من غذا نمی‌خواهم بلکه پدرم را می‌خواهم وقتی روپوش طبق را برداشتند و راس بریده‌ی پدر در جلو چشمانِ آن کودک سه‌ساله نمایان گردید و رقیه که قدرتِ برداشتنِ آن سرِ بریده را نداشت خود را بر رویِ سرِ بریده انداخت و همه منتظرِ شیرین‌زبانی آن گُل دردانه حسین بودند که پس از مدتی که با پدر راز و نیاز کرد ، صدایِ او را دیگر نشنیدند و به خیالِ اینکه در اثرِ خستگی خوابش برده و وقتی حرکت دادند ، دیدند که سرِ پدر یک طرف و رقیه به یک طرف افتاد . (: 💔 _ گوشه‌ای از کتابِ زینب‌عقیله‌‌العرب " .
20.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- انقـدر منو زدن کمـرم بابا . 💔