14صلوات امشب هدیه میکنیم به آقا امام زمان(عج) به نیت 👇
🌷# شهید_ مرتضی حسین پور
🍃 ولادت_ ۱۳۶۴/۶/۳۰
🍂شهادت_ ۱۳۹۶/۵/۱۶
#اللهم_صلی_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل
#فرجهم
#التماس_دعای فرج
🍃🌸
🔰برشی از وصیتنامه و دستخط سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
✍️سردار شهید قاسم سلیمانی: نکتهای کوتاه خطاب به سیاسیون کشور دارم: چه آنهایی که اصلاحطلب خود را مینامند و چه آنهایی که اصولگرا. عزیزان، هر رقابتی با هم میکنید و هر جدلی با هم دارید، اما اگر عمل شما و کلام شما یا مناظرههایتان بهنحوی تضعیفکننده دین و انقلاب بود، بدانید شما مغضوب نبی مکرم اسلام و شهدای این راه هستید؛ مرزها را تفکیک کنید. اگر میخواهید با هم باشید، شرط با هم بودن، توافق و بیان صریح حول اصول است.
☑️کانال شهید سلیمانی👇
http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
https://eitaa.com/SAHABZAMAN/31128
♥️🕊صلوات خاصه حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها(بسیارپرفضیلت)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به کی شکایت ببرم؟
به کی بگم دردامو؟
#جمعه_های_دلتنگی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/SAHABZAMAN
لحظه ای یاد صاحب الزمان(عج)باشیم
#سهدقیقهدرقیامت پارت ۷ کمک به یک خانواده فقیر شرح جزئیات و فیلم آن موجود بود، ولی راستش را بخوا
#سهدقیقهدرقیامت
پارت ۸
این عمل خالصانه خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود. من هم خوشحال بودم. لااقل یک کار خوب با نیت الهی پیدا کردم. می دانستم که گاهی وقت ها، یک عمل خوب با نیت خالص، یک انسان را در آن اوضاع نجات می دهد. از اینکه این عمل، خیلی بزرگ در نامه عملم نوشته شده بود فهمیدم کار مهمی کرده ام. اما یکباره مشاهده کردم که این عمل خالصانه هم در حال پاک شدن است!
با ناراحتی گفتم: مگر نگفتید فقط کارهایی که خالصانه برای خدا باشد حفظ می شود، خب من این کار را فقط برای خدا انجام دادم.
پس چرا پاک شد؟! جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: درست است، اما شما در مسیر برگشت به خانه با خودت چه گفتی؟ یکباره فیلم آن لحظات را دیدم. انگار نیت درونی من مشغول صحبت بود. من با خودم گفتم: خیلی کار مهمی کردم. اگر جای پدر مادر این بچه بودم، به همه خبر می دادم که یک جوان به خاطر فرزند ما خودش را به خطر انداخت. اگه من جای مسئولین استان بودم، یک هدیه حسابی و مراسم ویژه می گرفتم. اصلا باید روزنامه ها و خبر گزاری ها با من مصاحبه کنند. من خیلی کار مهمی کردم. فردای آن روز تمام این اتفاقات افتاد. خبر گزاری ها و روزنامه ها با من مصاحبه کردند. استاندار همراه با خانواده آن بچه به دیدنم آمد و یک هدیه حسابی برای من آوردند و ...
جوان پشت میز گفت: تو ابتدا برای رضای خدا این کار را کردی، اما بعد،
خرابش کردی...
آرزوی اجرا دنیایی کردی و مزدت را هم گرفتی. درسته؟ گفتم: همه این ها درسته. بعد با حسرت گفتم: چه کنم؟
دستم خالی است. جوان پشت میز گفت: خیلی ها کارهایشان را برای خدا انجام می دهند، اما باید تلاش کنند تا آخر این اخلاص را حفظ کنند. بعضی ها کارهای خالصانه را در دنیا نابود می کنند! حسابی به مشکل خورده بودم.
اعمال خوبم به خاطر شوخی های بیش از حد و صحبت های پشت سر مردم و غیبت ها و ... نابود می شد و اعمال زشت من باقی می ماند. البته وقتی یک کار خالصانه انجام داده بودم، همان عمل باعث پاک شدن کارهای زشت می شد. چرا که در قرآن آمده بود: ان الحسنات یذهبن السیئات . زیارت های اهل بیت علیهمالسلام. بسیار در نامه اعمال من تاثیر مثبت داشت.
البته زیارت های با معرفتی که با گناه آلوده نشده بود. اما خیلی سخت بود.
هر روز ما، دقیق بررسی و حسابرسی می شد. کوچک ترین اعمال مورد بررسی قرار می گرفت. همین طور که اعمال روزانه ام بررسی می شد، به یکی از روزهای دوران جوانی رسیدیم. اواسط دهه هشتاد.
یکباره جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله علیه السلام پنج سال از اعمال شما را بخشیدیم.
این پنج سال بدون حساب طی می شود. با تعجب گفتم: یعنی چه!؟
گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوب تان باقی می ماند. نمی دانید چقدر خوشحال شدم. اگر در آن شرایط بودید، لذتی که من از شنیدن این خبر پیدا کردم را حس می کردید. پنج سال بدون حساب و کتاب ؟!
گفتم: این دستور آقا به چه علت بود؟
همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند. در دهه هشتاد و بعد از نابودی صدام، بنده چندین بار توفیق یافتم که به سفر کربلا بروم. در یکی از این سفرها، یک پیرمرد کر و لال در کاروان ما بود. مدیر کاروان به من گفت: می توانی این پیرمرد را مراقبت کنی و همراه او باشی؟ من هم مثل خیلی های دیگر دوست داشتم تنها به حرم بروم و با مولای خودم خلوت داشته باشم، اما با اکراه قبول کردم.
کار از آنچه فکر می کردم سخت تر بود. این پیرمرد هوش و حواس درست و حسابی نداشت. او را باید کاملا مراقبت می کردم. اگر لحظه ای او را رها می کردم گم می شد. خلاصه تمام سفر کربلای من تحت الشعاع حضور این پیرمرد شد . این پیرمرد هر روز با من به حرم می آمد و بر می گشت. حضور قلب من کم شده بود. چون باید مراقب این پیرمرد می بودم.
روز آخر قصد خرید یک لباس داشت. فروشنده وقتی فهمید که او متوجه نمی شود، قیمت را چند برابر گفت.
من جلو آمدم و گفتم: چی داری می گی؟ این آقا زائر مولاست. چرا اینطوری قیمت می دی ؟
این لباس قیمتش خیلی کمتره.
خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزان تر برای این پیرمرد خریدم. با هم از مغازه بیرون آمدیم. من عصبانی و پیرمرد خوشحال بود. با خودم گفتم: عجب دردسری برای ما درست شد. این دفعه کربلا اصلا به ما حال نداد.
یکباره دیدم پیرمرد ایستاد. رو به حرم کرد و با انگشت دست، مرا به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد. جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد، آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان پنج سال تو را بخشیدند.
https://eitaa.com/SAHABZAMAN