eitaa logo
لحظه ای یاد صاحب الزمان(عج)باشیم
103 دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.3هزار ویدیو
128 فایل
آیت الله کشمیری ره می فرمودند: روزی یک ساعت با حضرت صاحب الأمر عج خلوت کنید، در جای خلوت زیارت بخوانید. یا صاحب الزمان ادرکنی یا صاحب الزمان اغثنی بگویید. توسل به او پیدا کنید تا رفاقتتان با حضرت زیاد شود.
مشاهده در ایتا
دانلود
https://eitaa.com/SAHABZAMAN/31128 ♥️🕊صلوات خاصه حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها(بسیارپرفضیلت) 🌙آداب قبـــل از خواب https://eitaa.com/SAHABZAMAN/25388
لحظه ای یاد صاحب الزمان(عج)باشیم
#سه_دقیقه_در_قیامت پارت ۲۶ پس از ماجرایی که برای پسر معتاد اتفاق افتاد، فهمیدم که من برخی از اتفاق
پارت ۲۷ اما نکته مهم دیگری را که باید اشاره کنم این است که: من در کتاب اعمالم و در لحظات آخر حضور در آن دنیا، میزان عمر خودم را که اضافه شده بود مشاهده کردم. به من چند سال مهلت دادند که آن هم به پایان رسیده! من اکنون در وقت های اضافه هستم! اما به من گفتند: مدت زمانی که شما برای صله رحم و دیدار والدین و نزدیکانت می گذاری جزو عمر شما محسوب نمی شود. همچنین زمانی که مشغول بندگی خالصانه خداوند یا زیارت اهل بیت علیهم‌السلام هستید، جزو این مقدار عمر شما حساب نمی شود. دیگر یقین داشتم که ماجرای شهادت همکاران من واقعی است. در روزگاری که خبری از شهادت نبود، چطور باید این حرف را ثابت می کردم؟ برای همین چیزی نگفتم. اما هر روز که برخی همکارانم را در اداره می دیدم، یقین داشتم یک شهید را که تا مدتی بعد، به محبوب خود خواهد رسید ملاقات می کنم. هیجان عجیبی در ملاقات با این دوستان داشتم. می خواستم بیشتر از قبل با آن ها حرف بزنم و ... من یک شهید را که به زودی به ملاقات الهی می رفت می دیدم. اما چطور این اتفاق می افتد؟ آیا جنگی در راه است !؟ چهار ماه بعد از عمل جراحی و اوایل مهرماه ۱۳۹۴ بود که در اداره اعلام شد: کسانی که علاقمند به حضور در صف مدافعان حرم هستند، می توانند ثبت نام کنند. جنب و جوش در میان همکاران افتاد. آن ها که فکرش را می کردم، همگی ثبت نام کردند. من هم با پیگیری بسیار توفیق یافتم تا همراه آن ها، پس از دوره آموزش تکمیلی، راهی سوریه شوم. آخرین شهر مهم در شمال سوریه، یعنی شهر حلب و مناطق مهم اطراف آن باید آزاد می شد، نیروهای ما در منطقه مستقر شدند و کار آغاز شد. چند مرحله عملیات انجام شد و ارتباط تروریست ها با ترکیه قطع شد. محاصره شهر حلب کامل شد. مرتب از خدا می خواستم که همراه با مدافعان حرم به کاروان شهدا ملحق شوم. دیگر هیچ علاقه ای به حضور در دنیا نداشتم. مگر اینکه بخواهم برای رضای خدا کاری انجام دهم. من دیده بودم که شهدا در آن سوی هستی چه جایگاهی دارند. لذا آرزو داشتم همراه با آن ها باشم. کارهایم را انجام دادم. وصیتنامه و مسائلی که فکر می کردم باید جبران کنم انجام شد. آماده رفتن شدم. به یاد دارم که قبل از اعزام، خیلی مشکل داشتم. با رفتن من موافقت نمی شد و ... اما با یاری خدا تمام کارها حل شد. ناگفته نماند که بعد از ماجراهایی که در اتاق عمل برای من پیش آمد، کل رفتار و اخلاق کن تغییر کرد. یعنی خیلی مراقبت از اعمالم انجام می دادم، تا خدای نکرده دل کسی را نرنجانم، حق الناس بر گردنم نماند. دیگر از آن شوخی ها و سر کار گذاشتن ها و ... خبری نبود. یکی دو شب قبل از عملیات، رفقای صمیمی بنده که سال ها با هم همکار بودیم، دور هم جمع شدیم. یکی از آن ها گفت: شنیدم که شما در اتاق عمل، حالتی شبیه مرگ پیدا کردید و ... خلاصه خیلی اصرار کردند که برایشان تعریف کنم. اما قبول نکردم. من برای یکی دو نفر، خیلی سر بسته حرف زده بودم و آن ها باور نکردند. لذا تصمیم داشتم که دیگری برای کسی حرفی نزنم. جواد محمدی، سبد یحیی براتی، سجاد مرادی، برادر کاظمی، برادر مرتضی زارع و شاهسنایی و ... در کنار هم بودیم. آن ها مرا به یکی از اتاق های مقر بردند و اصرار کردند که باید تعریف کنی. من هم کمی از ماجرا را گفتم، رفقای من خیلی منقلب شدند. خصوصا در مسئله حق الناس و مقام شهادت. چند روز بعد در یکی از عملیات ها حضور داشتم. در حین عملیات مجروح شدم و افتادم. جراحت من سطحی بود اما درست در تیررس دشمن افتاده بودم. هیچ حرکتی نمی توانستم انجام دهم. کسی هم نمی توانست به من نزدیک شود. شهادتین را گفتم. در این لحظات منتظر بودم با یک گلوله از سوی تک تیرانداز تکفیری به شهادت برسم. در این شرایط بحرانی، عبدالمهدی کاظمی و جواد محمدی خودشان را به خطر انداختند و جلو آمدند. آن ها خیلی سریع مرا به سنگر منتقل کردند. خیلی از این کار ناراحت شدم. گفتم: چرا این کار رو کردید؟ ممکن بود همه ما رو بزنند. جواد محمدی گفت: تو باید بمانی و بگویی که در آن سوی هستی چه دیده ای . چند روز بعد، باز این افراد در جلسه ای خصوص از من خواستند که برایشان از برزخ بگویم. نگاهی به چهره تک تک آن ها کردم. گفتم چند نفری از شما فردا شهید می شوید. سکوتی عجیب در آن جلسه حاکم شد. با نگاه های خود التماس می کردند که من سکوت نکنم. حال آن رفقا در آن جلسه قابل توصیف نبود. من تمام آنچه دیده بودم را گفتم. از طرفی برای خودم نگران بودم. نکند من در جمع این ها نباشم . اما نه . ان شا الله که هستم . جواد با اصرار از من سوال می کرد و من جواب می دادم. https://eitaa.com/SAHABZAMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدیه به محضر پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای عهد_3.mp3
8.21M
📝 درد ما از هجر یوسف، کمتر از یعقوب نیست او پسر گم کرده بود و ما پدر گم کرده‌ایم 💔 صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا