eitaa logo
شهید علیرضا بُرِیری
451 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
22 فایل
مدافع حرم حضرٺ زینب سلام الله علیها خادم الشهداء سروان پاســدار شــهید علیرضا بُریرے شهادت:95/2/17 خانطومان ارتباط با ادمین: @Aminkhoda
مشاهده در ایتا
دانلود
او گفت: امانت را حتما بگیرید بیارید. بدون امانت نیایید. هر جا که می‌رفتیم جنازه‌ی کاظم را زودتر برده بودند. رفتیم شلمچه معراج یک. گفتند: شهید علیزاده را بردند معراج دو. رفتیم آن‌جا. گفتند: او را بردند بابلسر. آخرش هم کاظم زودتر از من به بابلسر رسید و مرا به پدرم تحویل داد. همان عکسی را که در خواب دیده بودم، قاب کردم و روز تشییع جنازه‌اش روی سرم گرفتم و گذاشتیم سر قبرش. * * * روز دوم موقع ظهر آقا مهدی از راه آمد. روی ایوان نشست رمقی برایش نمانده بود. مادرش گفت: - چی شد؟ گفت: - کاظم رسید. دیگر طاقتش تاق شد و شروع کرد به گریه کردن. پیکر کاظم را بردند اداره‌ی شیلات. چون آنجا سردخانه داشت. پدر شهید بندری و مرحوم باشی‌پور - پدر خانم شهید بندری - در اداره‌ی شیلات، قبل از تشییع جنازه، صورت شهدا را با گلاب می شستند و آن‌ها را می‌گذاشتند توی سردخانه. جراحت صورت کاظم زیاد بود. چون می‌خواستند پیکرش را بیاورند خانه، مهدی رفت اداره شیلات و با گلاب صورت برادرش را شست. با همان حال گریه و بی‌قراری گفت: غروب جنازه را می‌آورند خانه. گریه‌ام گرفت. گفتم: صفحه۷۲
-حالا جواب جواد را چی بدهم؟ جواب این بچه ای را که در راه هست؟ مادر شوهرم با تعجب نگاهم کرد و با بغض گفت: -تو حامله‌ای؟ برگشت به دخترهاش گفت: -بمیرم، این می‌گوید حامله است! پا شد و آمد مرا در آغوش گرفت. جلوی اشک‌هایم را نمی‌توانستم بگیرم غروب بود که پیکرش را آوردند. اول بردند خانه‌‌ی ملوک. او تازه از راه رسیده بود و هنوز خبر نداشت. به هر نحوی که بود، به او گفتند. همان جا حالش بد شد. آمد روی جنازه‌ی برادرش افتاد و سه بار صدا زد: - كاظم، کاظم، کاظم. و از حال رفت. شب همه‌ی دوستان و آشنایان آمدند با پیکر کاظم وداع کنند. بعد اتاق را خلوت کردند که ما با او وداع کنیم. همان موقع آقا عسگری و آقا قاسم از راه رسیدند. گفتم: - كاظم چی شد؟ چرا کاظم را این طوری آوردید؟ او که زودتر از شما رسید، پس شما کجا بودید؟ خانه شده بود صحرای کربلا. همه گریه می‌کردند. صورتش را باز کردند. مادرش او را نوازش کرد. پدر شوهرم بالا سر کاظم نشسته بود. من هم کنار مادر شوهرم نشسته بودم. توی دلم با کاظم حرف می‌زدم. گفتم: صفحه۷۳
1.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لیدر اغتشاشات دانشگاه شریف، همان لیدر کروناهراسی و قرنطینه شهرها با نمودارهای جعلی از آب درآمد... جناب شریفی زارچی هستن (مدیر اپلیکیشن ماسک و لیدر اغتشاشات داعشجویی‌) اعتراف میکنه که بدون هماهنگی ۴۳ تا شهر رو سیاه کردیم.... و وزارت بهداشت و ستاد کرونا رو به این نتیجه رسوندیم که این شهرها رو قرنطینه کنن! بعد از اون ۴۳ تا ۲۰ تا رو که وضعیتشون بهتر شده بود رو نمودار کردیم دادیم به رئیس جمهور و مجوز قرنطینه ۱۶۰ شهر دیگه رو گرفتیم😳😳😳 ✍ میگه فکر کردیم و لاک‌داون به ذهنمون رسید حتی واژه اش رو هم حاضر نیست فارسی بگه که ما باور کنیم تقلیدی نبوده!!! بله! همین قرنطینه هم با بررسی و تحقیق به ذهنتون نرسید بلکه فقط رفتید از دستورات دشمن کپی گرفتید... قرار نیست حتما جاسوس و نیروی دشمن باشی! کافیه در پوشش تحقیقات و علم دقیقا همون خواسته دشمن رو بعنوان راه‌حل به مسئولین ارشد نظام توصیه کنی و در کشورت پیاده کنی پ ن : اون زمان که اعتراض و انتقاد میکردیم به ستاد کرونااا متهم به ضدولایت میشدیم اینا اونجا ولایت‌مداری میکردن😊 اغتشاشات امروز و ماجرای زیست مجازی و عواقبش یکی از نتایج دروغ‌های اون روزهاست... با اینکه حقایق داره روشن میشه برخی از خودیها هنوز دست از آزار ما برنمی دارند... لیدر اغتشاشات دانشگاه شریف هستن 🌹 @shahidalirezaboreiri
7.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 اگر بهم فحش بدی 🔹 بازم برات جون میدم ما بچه بسیجیا اینجور ادمهایی هستیم😍 🌹 @shahidalirezaboreiri
14.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 از چه تمام فاطمه ها عمرشان کم است؟!💔... 🔘مرثیه خوانی حاج سید مهدی میرداماد در حرم مطهر ❤️ 🇮🇷
17.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوشا آنان را که ارباب پسندد... حرم حضرت رقیه سلام الله علیها🌸 -روایتی عجیب از شهید محمدخانی💔 💫 🇮🇷
شهید علیرضا بُرِیری
داستان جذاب کتاب نشیلو خاطرات همسر سردار شهید کاظم علیزاده
داستان جذاب کتاب نشیلو خاطرات همسر سردار شهید کاظم علیزاده
- کاظم جان! شفاعت مرا بکن. دلم می خواست خودم را روی پیکرش بیندازم و گریه کنم پدر شوهرم یک‌سال بعد از شهادت کاظم از دنیا رفت. آن‌روز وقتی حال مرا دید گفت: - دختربيا. چادرم را انداخت روی صورتم و مرا برد بالا سر کاظم. با او وداع کردم و صورت سردش را بوسیدم. برای آخرین بار من و جواد و کاظم یک عکس یادگاری گرفتیم. در مراسم تشییع، حضرت آیت الله سلیمانی که آن زمان امام‌جمعه‌ی شهرستان بابلسر بودند، سخنرانی و خاطره‌ای از کاظم تعریف کرد و گفت: یک روز برای بازدید مناطق جنگی به جبهه رفته بودم. آن‌جا به‌طور اتفاقی کاظم علیزاده رادیدم. اوایل انقلاب مدتی محافظ من بود. می‌دانستم مستأجر است و خانه ندارد. از او پرسیدم: شما که ازدواج کردی و حالا زن و بچه هم داری، اقدام کردی برای گرفتن زمین شهری؟ گفت: بله حاج آقا۔ گفتم: خب! به سلامتی! حالا چند متر است؟ گفت: دو متر. تعجب کردم. گفتم: دو متر! یعنی چی؟ گفت: دو متر زمین توی امام زاده ابراهیم(علیه‌السلام) گرفتم. فهمیدم منظورش یک قبر است. * * * صفحه۷۴
در امام‌زاده ابراهیم(علیه‌السلام) او را به خاک سپردیم؛ در همان قطعه‌ی شهدا که دو سال پیش به من نشان داده و اشاره کرده بود. وقتی می خواستند پیکرش را توی قبر بگذارند گفتم: - می‌خواهم بروم توی قبر. چون باردار بودم گفتند: با جنازه تنها نمان. قبل از این که سنگ لحد را بگذارند، رفتم توی قبر. احساس کردم روی لبش لبخند نشسته است. صورتش را بوسیدم و آمدم بالا. سنگ‌های لحد را گذاشتند و باور کردم دیگر هیچ وقت او رانمی بینم. قبل از این که دخترم را به دنیا بیاورم، دختر منیره به دنیا آمد.اسم دخترش را زینب گذاشت. *** اول شهریور ماه ۱۳۶۶، یعنی هفت ماه و یازده روز بعد از شهادت کاظم، فرزند دومم به دنیا آمد. آن زمان جای خالی کاظم را بیش‌تر از هر وقت دیگری احساس می‌کردم. کاظم نبود تا با راهنمایی‌ها و حرف‌های قشنگش مرا دل‌داری بدهد. وقتی فرزندم را به دنیا آوردم، اولین سؤالم این بود که بچه دختر است یا پسر. گفتند: -دختر است. چون منیره اسم دخترش را زینب گذاشته بود، دو تا اسم زینب در خانواده خوشایند نبود. من هم اسم فرزندم را طاهره گذاشتم. صفحه۷۵
همان طور که کاظم خواسته بود. * * * منیره دوربین عکاسی داشت و روز عروسی مان با آن عکس گرفتیم. کاظم دوربین را برد خانه‌ی خواهرش. آن‌جا فیلم را در آورد و بی‌خبر از همه جا داد به خواهرش. فیلم جدید توی آن انداخته بود و با دوستانش عکس گرفته بود. وقتی پرس و جو کردم که عکس‌های عروسی‌مان چی شد، گفتند: فیلم سوخت. یک سال بعد از شهادت كاظم، یک روز آقای خیرالامور مشغول مرتب کردن کتاب‌خانه‌اش بود که می بیند یک حلقه فیلم عکاسی لای کتاب‌هاست. منیره گفت: ببریم ظاهر کنیم. آقای خیر الامور که نگران بود عکس‌های خانوادگی باشد، فیلم را به عکاسی‌ای در تهران داد تا ظاهر کند. یک روز دم ظهر، منیره آمد خانه‌ی پدرش به من گفت: - یک خبر خوب برایت دارم. عکس‌های عقد و عروسی‌ات پیداشد. وقتی عکس ها را نگاه کردم، دلم غرق شادی شد. همیشه دوست داشتم با کاظم عکس یادگاری بگیرم. آن عکس‌ها هدیه‌ای بود از طرف کاظم. انگار خدا کاظم را دوباره به من داد. *** دلم می‌خواست بدانم کاظم کجا به شهادت رسید و در چه حالی بود. آقای نادر اسدالله نتاج، لحظه‌ی شهادت، همراهش بود. برایمان ماجرا را تعریف کرد. گفت: صفحه۷۶
💌 🌹شھید آوینۍ میگہ: واۍ بـر آن ڪس ڪہ در صحراۍ محشر سر از خـاک بردارد و نشانہ‌اۍ از جھـاد در بــدن نداشتہ باشہ! فلذا‌ جھـاد واجب‌است! جھـاد‌تیر‌و‌تفنگ‌نمیخواهد . . شمــا در ڪار خانہ بہ مادرت،همسرت ڪمڪ ڪن خودش جھـاد... صبح تون حسینی 🌹 @shahidalirezaboreiri
طارمی تو جشن قهرمانی پورتو پرچم ملی کشور رو انداخت رو دوشش دمش گرم، ماشالله به جرأتش به غیرتش و هجمه مخالفین جمهوری اسلامی علیه‌ش شروع شد با رکیک‌ترین مطالب که قابل پخش نیست زرنگ باشیم این حرکت طارمی رو پررنگ کنیم تو هر صفحه ای که هستید نشر بدید تا اخبار منفی کم رنگ بشه دمش گرم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷