✅نیت خالص حتی در قدم زدن
عبدالمهدی در انجام مستحبات و ترک مکروهات بسیار کوشا بود.
حتی هنگام نوشیدن آب روبه قبله می ایستاد.
او معتقد بود که انسان می تواند تمام اعمالش، حتی قدم زدن خود را برای خدا انجام دهد و در هر کاری نیتش را خالص کند.
خاطراتی از#شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
با موتور خودش اومده بود.
گفتم : حاجی بخشنامه اومده که فرماندهان می توانند از ماشین سپاه استفاده کنند.
تبسمی کرد و خودکارش رو از جیبش بیرون آورد و گفت :
من روز قیامت جواب همین رو هم نمی تونم بدهم . .
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
به نام خدا 🍃
🔻برای هر کاری، هر چند کوچک و حتی یک امضاء می گفت بسم الله الرحمن الرحیم و چون که انجام می داد می گفت الحمدالله ...
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸ازدواج 🍃
عبدالمهدی با یک موتور با لباس خاک آلود از ماموریت برگشته بود و با همان لباس آمد خانه ما تا از مادرم، من را خواستگاری کند. مادر و پدرم برای ازدواج من خیلی سخت گیر بودند. شهید در جلسه اول آشنایی که مادرم حضور داشت فقط قرآن می خواند و مادر از تلاوت او بسیار خوشش آمده بود و به من گفت: آقای مغفوری مرد زندگی است . . .
وقتی ازدواج کردیم جهیزیه من تقریباً از وسایل قیمتی بودند و شهید مغفوری که متوجه شد از من خواست ظروف، پرده ها و قالی ها را تعویض کنیم. با درآوردن پرده های خانه، موافقت کردم. شهید روی قالی های خانه نمی نشست. می گفت: نشستن روی این قالی ها من را از یاد محرومان غافل می کند، او یک فرش ساده مانند حصیر تهیه کرده بود و یک گوشه خانه گذاشته بود و زمانی که در خانه بود روی این فرش می نشست...
🎙نقل از همسرشهید
#شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔻گفتند : خانمت بیمارستان است. موتور را گذاشت کنار خانه و رفت بیمارستان.
ازش پرسیدم چرا با موتور نمی روی؟
گفت امروز باک موتورم رو با بنزین سپاه پر کردم. درست نیست با موتور بروم.
تاکسی هم گیرش نیامد و پیاده رفته بود بیمارستان . . .
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
(اهمیت وضو داشتن مادر در تربیت فرزند)🌿!
🔴 همیشه به من سفارش می کرد با وضو باشم. مخصوصا وقتی که می خواهم بچه را شیر بدهم. می گفت حتما بچه را با وضو شیر بده و سعی کن رو به قبله باشی و هنگام شیر خوردن بچه سعی کن قرآن بخوانی و یا مصائب حضرت سید الشهدا را به یاد بیاور و به بچه شیر بده. می گفت اگر نیمه شب سخت است وضو بگیری و بچه را شیر بدهی، آب کنارت بگذار و وضو بگیر و بچه را شیر بده. بعضی شب ها که من یادم می رفت آب بیاورم خود او ظرفی را آب می کرد و می گذاشت کنار من تا وضو بگیرم . . .
🎙نقل از همسرشهید
#شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹در مجالس سخنرانی نمی خواهم بفهمند که تو همسر من و اینها فرزندان من هستید !
در اکثر مجالسی که سخنرانی می کرد، من و دو فرزندمان هم شرکت می کردیم. به ما می گفت: در مجلس به بچه ها اجازه نده پیش من بیایند. چون نمی خواهم بفهمند که تو همسر من و اینها فرزندان من هستند و خدای ناکرده به خاطر این که همسر مغفوری هستید توقع احترام داشته باشید و یا دیگران احساس کنند باید به شما احترام بگدازند.
در مجالس شرکت می کردیم، بدون اینکه کسی متوجه باشد من و فرزندانم همراهی های آقای مغفوری هستیم ..
🎙نقلازهمسرشهید
#شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔻وقت کار ،من ،متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم🖐
همکارانش می گفتند در محل کار زودتر از همه می آمد و دیرتر از همه می رفت و در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" می زد.
وقتی از او سوال می شد شما از همه زودتر می آیید و از همه دیرتر می روید، چرا کسر کار؟
در جواب می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار ،من ،متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم.
🎙نقل از همسرشهید
#شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💠من اصلاً متوجه حضور فرزندمان نشدم !
عبدالمهدی در حین قرآن خواندن فقط جسمش در خانه بود.
یک روز دخترم فاطمه در حین قرآن خواندن پدرش، هر چه از کول و کمر شهید بالا می رود و پدر را صدا می کند. او اصلاً متوجه نمی شود.
اعتراض کردم درست است که قرآن می خوانید ولی جواب فرزندتان که این همه شما را صدا کرد را می دادید و ایشان گفت:
من اصلاً متوجه حضور فرزندمان نشدم ...
🎙نقل از همسرشهید
#شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✅احترام ویژه به پدر و مادر
حاج مهدی برای همه احترام قائل بود بخصوص برای پدر و مادرش.
ما هر وقت به خانه پدری ایشان می رفتیم دست پدر و مادرش را می بوسید و از موقع ورود به خانه تا داخل منزل به خودش اجازه نمی داد که جلوتر از مادر یا پدرش حرکت کند. تا آنها وارد اتاق نمیشدند وارد اتاق نمیشد تا آنها نمی نشستند به خود اجازه نشستن نمی داد ...
هیچوقت ندیدم ایشان کنار سفره ای که پدر و مادرش نشسته اند دستش را زودتر از آنها به سفره برده باشد.
شبهایی که در منزل پدری حاجی میهمان بودیم، بنا بر شرایط شغلی، پدرش دیر به خانه می آمد اماحاج مهدی را می دیدم که همینطور با لباس بیرون نشسته است می گفتم: چرا نمی خوابی ؟
می گفت: می ترسم پدرم بیاید و در حالت دراز کش خواب باشم، آن وقت جواب این بی احترامی را چه طور بدهم ؟
بعد صبر می کرد و وقتی پدرش می آمد چراغ را خاموش می کرد ایشان هم می رفت بخوابد.صبح هم قبل ازهمه بیدار می شد ...
🎙نقل از همسرشهید
#شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹تاثیر عمل🌿
توی خط فاو داشت برای نیروهای عازم خط مقدم سخنرانی می کرد که باران شدیدی شروع شد
چون نیروها اورکت نداشتند، حاجی اورکتش را در آورد و به صحبتش ادامه داد.
یکی از نیروها می گفت : عمل آن روز حاجی تاثیرش بیشتر از حرف هایش بود...
🍃خاطراتی از #شهیدعبدالمهدیمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌹 آسمان ها مگر از گردش خود
سیر شوند
ور نه عشاق محال است
قراری گیرند...
✍️صائب تبریزی
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا ابا عبدالله الحسین 🖤🏴
#یاحسین
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃نام امام زمان عجل الله🍃
هوا بارانی 🌧بود.
نیرو های اعزامی از پادگان امام حسین (علیه السلام ) کرمان عازم جبهه بودند.
دیدم حاج مهدی خم شد و از میان گل و لای یک پیشانی بند رو برداشت و تمیز شست.
گفتم حاجی پیشانی بند زیاد داریم.
گفت :
نه، مغفوری زنده باشد و نام آقا امام زمان ( عج الله ) زیر پا و میان گل و لای باشد.
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹رضایت
یک زمین خالی بدون دیوار کنار منزلمان بود،
مردم و ما از وسط آن زمین می گذشتیم تا راه کوتاهتر شود ولی حاج مهدی هرگز از داخل آن زمین رد نمی شد.
می گفت شاید صاحب این زمین راضی نباشد ...
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✅مسیر درست
با تاکسی به خانه یکی از اقوام می رفتیم. نیمه راه حاج مهدی به راننده گفت ترمز کنید پیاده می شویم.
راننده گفت: هنوز که به مقصد نرسیده اید.
حاجی گفت: شما این راهی که میروید یکطرفه است و خلاف قانون و شرع.
راننده اصرار داشت که این راه کوتاهتر است و زودتر به مقصد می رسید. ولی حاجی راننده رو مجاب کرد که مسیر رو برگردد و از مسیر درست به مقصد برسیم.
خاطراتی از#شهیدعبدالمهديمغفوري🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔻 یادم می آید برای منزل نان می خواست تهیه کند و از جلو چند نانوایی رد شدیم.
گفتم حاج آقا این نانوایی ها خلوت است چرا نان نمی گیرید ؟
گفت: صد متر پایین تر نانوایی سراغ دارم که عکس حضرت امام (ره) را داخل مغازه اش نصب کرده،
فکر می کنم که او به ولایت نزدیکتر است.
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوري🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹نماز شب در جاده
🌿همیشه نماز را سر وقت و حتی الامکان در مسجد می خواند. برای نماز شب اهمیت زیادی قائل بود و تحت هیچ شرایطی آن را ترک نمی کرد. یکی از دوستان ایشان نقل می کند که با اتوبوس از شیراز به سمت سیرجان می آمدیم. وقت نماز شب رسیده بود. ایشان آرام و آهسته به راننده می گوید که من پیاده می شوم. بعد از پیاده شدن در کنار جاده به نماز شب می ایستند و بعد از اتمام نماز با یک سواری خود را به اتوبوس می رسانند ...
🎙( نقل از همسر شهید) #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
زهرا همسر شهيد مغفوري باردار بود كه ايشان در جبهههاي نبرد مشغول انجام وظيفه بودند. حكيمه خواهر حاج مهدي نيز پيش همسر او بود. آن روزها شايعه شده بودكه حاج مهدي شهيد شده است. زهرا به هيچ عنوان اين موضوع را باور نميكرد. حكيمه دلايلي را براي زهرا ميآورد تا او را آرام كند ولي گريه، زهرا را امان نميداد. آنقدر گريه كرد كه از حال رفت وقتي به هوش آمد در بيمارستان خوابيده بود و نوزادي در كنارش خوابيده بود. در آن لحظات زهرا آن قدر به فكر حاج مهدي بود كه متوجه هيچ چيزي ديگري نميشد. در تمام لحظات چهره حاج مهدي كه لبخند ميزد، جلوي چشمانش بود. او فكر ميكرد كه حاج مهدي در جلوي او نشسته است و نماز ميخواند. در همين لحظات بود كه پرستار با گوشي تلفن به داخل اتاق آمد و با خوشحالي گفت حاجي مغفوري است. وقتي زهرا تلفن را برداشت گريه امانش نداد. حاجي به خاطر اينكه امكان داشت گوشي تلفن زود قطع شود تند و سريع حرف ميزد. در همان حال صحبت كردن حاجي از زهرا سؤال ميكند:اسم نوزاد چيست؟ زهرا تا آن لحظه منتظر بود تا حاجي اسم بچه را انتخاب كند و حاجي نيز از زهرا خواست تا او را مصطفي صدا بزند و زهرا نيز به مصطفي مژده آمدن پدر را داد ...
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
روزی با شهید از ماموریت برگشتیم و با هم به منزل ایشان رفتیم. حدود ساعت 9 شب بود و بسیار خسته بودیم.
بچه های ایشان آمده بودند و با وی بازی می کردند و از سر و کول او بالا می رفتند. من به بچه ها گفتم که بابا خسته است. ولی ایشان به من گفتند که بچه ها هم حقی دارند، اگر من خسته ام به آنها ربطی ندارد، آنها به محبت نیاز دارند ...
🎙نقل از همرزم شهید
هر وقت وارد منزل می شد اول با روئی گشاده به همه سلام می کرد.پدر مهربانی بود و با بچه ها زیاد بازی می کرد و هیچ وقت نمی گفت خسته هستم ...
🎙نقل از همسر شهید
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
یادم هست یک شب نزدیک ساعت دو بعد از نیمه شب آمد .
گفتم : شام می خوری؟ گفت : آنقدر خسته ام که نمی توانم چیزی بخورم،اگر هم بخوابم برای نماز بیدار نمی شوم. گفتم:ناراحت نباش هر ساعتی که بخواهید بیدارتان می کنم.
گفت:من یک ساعت می خوابم.
بی آنکه بیدارش کنم از جا بلند شد.
وقتی دید مشغول کار های منزل هستم،تبسمی کرد وگفت که به فکر کارهای دنیا نباش.
خلاصه رفت وضو گرفت و تا نزدیک اذان صبح که من از خواب بیدار شدم دعا می کرد و اشک می ریخت.
گاهی اوقات می گفتم:فلانی فلان چیز را گفته یا این کار راکرده. می گفت:این قدر جوش دنیا را نزن.اگر کارهای واجبت ترک شد ناراحت باش.حرف و کار دنیا همیشه هست
شهید مغفوری به ما توصیه می کرد که خوب نگاه کنیم و ببینیم چه اعمالی جز واجبات و مستحبات موجب رضای خداست که هر چه موجب رضای خدا باشد برای خلق هم خوب است.
وقتی خبر اسارت برادرم را به ما دادند،ایشان گفت: رضای خدا در این بوده و نباید از خود ضعف نشان دهیم،امروز دشمن ممکن است دست به هر کاری بزند ما باید با ایمان و مقا ومت توطئه او را خنثی کنیم. خمیره وجود این بزرگوار از تلاش و کوشش بود.حتی در دوران تحصیلش از بر جسته ترین دانش آموزان محسوب میشد ...
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹به منکرات حساس بود
✔️ نهی از منکر را در هیچ شرایطی فراموش نمی کردند و تذکر می دادند.
هنگام عزاداری ماه محرم رسم است خواهران هم برای دیدن دسته های سینه زنی در خیابانها اجتماع می کنند.
ایشان وقتی به خانم ها می رسید دسته را متوقف می کرد و می گفت : خواهرانم شرکت شما در عزاداری مستحب است اما حفظ حجاب واجب است.
مواظب باشید برای کار مستحبی مرتکب گناه نشوید. به برادران شرکت کننده نیز می گفتند : مواظب رفتار خود باشید ...🌿
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸میوه ها را جدا نمی کرد
وقتی به خرید میوه و سبزی می رفتیم .
عبدالمهدی میوه ها را جدا نمی کرد هر چه به دستش می رسید داخل پاکت می گذاشت.
می گفتم: چرا میوه های خوب جمع نکردید.
در جواب می گفت: آن میوه فروشی که پول بابت اینها داده گناهی ندارد ... !
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR