eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.1هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
5.6هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 🔹احضار روح یکی بود یکی نبود در جبهه های جنگ یک آدم چشمسبز بود که موقع فرماندهی همه از او حساب میبردند موقع استراحت چه؟ همه با او کشتی میگرفتند و شوخی میکردند. یک روز یکی از بسیجیها خیلی پکر بود. چند ماهی میشد که پدرش را از دست داده بود. به همین خاطر از جمع گریزان بود و همیشه غصه میخورد .فرمانده چشمسبز گفت؛ دوای درد او پیش من است. باید روح پدرش را احضار کنم تا چند کلامی با او صحبت کرده و آرامش بگیرد. خلاصه فرمانده گفت پتویی بیاورند و قیفی .آنگاه از بسیجی خواهش کرد برود زیر پتو و از سوراخ کوچک قیف به آسمان خیره شود و ورد بخواند. ناگهان دیری نخواهد پایید که روح پدرش وارد قیف شده و به زیر پتو خواهد رفت.😁 بسیجی ساده دل در زیر پتو مشغول ورد خواندن و دید زدن بود که در آن سرمای کردستان با یک اشاره چشمسبز، یک پارچ آب یخ به جای روح پدر وارد قیف شد 😂و... از آن لحظه به بعد آن بسیجی و بسیجیهای دیگر غصه نمیخوردند وقتی به فرماندهی چشمسبز می رسیدند لبخند میزدند😊 📚برگرفته از کتاب چه کسی ماشه را خواهد کشید (بر اساس زندگی شهید غلامعلی پیچک) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔸مرا بده! نماز خواندن معلم شهید غلامعلی پیچک حال و هوایی دیگری داشت هر وقت او را در نماز می‌دیدی حالت خاصی داشت رنگش دگرگون می‌شد و تغییر می‌کرد ،طوری که احساس می‌کردیم از این دنیا جدا شده و در این دنیا نیست. او مقیّد به نماز جماعت در اوّل وقت بود و هر جا هم جماعت نبود خودش نماز جماعت برپا می‌کرد. مادر شهید پیچک می‌گوید: «روزهای اول پیروزی انقلاب هر کس چیزی داشت مثل طلا و پول .... برای جبهه می‌داد، من به علی گفتم: پسرم من چیزی ندارم بدهم، فوراًً گفت : من را که داری، مرا بده.» 📚کتاب نماز شهدا صفحه ۳۹ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔹نقش شهید پیچک در هماهنگی سپاه و ارتش👌 «اوایل جنگ که بنی‌صدر، رئیس‌جمهور بود، برای دفاع از کشور امکانات در اختیار سپاه قرار نمی‌داد. دست‌مان خالی بود. شهید‌پیچک برای اینکه بتواند این مشکل را برطرف کند با فرماندهان ارتش جلسه می‌گذاشت و سعی می‌کرد نوعی هماهنگی بین سپاه و ارتش برقرار کند. می‌گفت توپخانه ما و شما در کنار هم باشند. همدیگر را پوشش دهند. در واقع از پشتیبانی ارتش استفاده می‌کرد. گفت یک‌بار باید جلسه‌ای برگزار کنیم که ببینیم پیچک چه کرده که سپاه و ارتش اینقدر با هم شده‌اند. شهید پیچک هیچ وقت مانعی بر سر راه خود نمی‌دید؛ حتی کوه‌های بازی‌دراز را که پیش از این آن را صعب‌العبور می‌دانستند. معمولا با شهید وزوایی برای شناسایی می‌رفتند.» 🎙نقل از سید داوود رسولی همرزم شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔸بعد نظامی و اقتدار فرماندهی شهید پیچک غلامعلی پیچک را تقریبا با آن سن و سال کم همه پذیرفته بودند. در ارتش سرگرد ادبیان، سرهنگ بدری، سرهنگ احسانی، سرهنگ فتح اللهی فرمانده توپخانه، سرهنگ مداح همه پذیرفته بودند و حتی نیروهای خود را در اختیار او قرار می دادند و تن به اجرای طرح های عملیاتی او می دادند. از این طرف هم افراد بزرگی مانند شهید وزوایی، شهید حاج علی موحد، شهید سردار خوارزمی، ابراهیم شفیعی از نیروهای وی بودند با او همکاری داشته اند. یک پیوستگی و ارتباطی این محورهای به ظاهر پراکنده در این ارتفاعات بازی دراز با هم داشتند. که در اثر شناسائی های متعدد، عملیات های محدود زیاد، درگیری ها، توسط شهید پیچک کشف می شود. او متوجه می شود که محورها و ارتفاعات به نحوی با هم رابطه دارند. و یک پیوستگی خاصی وجود دارد که این درک از منطقه در طراحی عملیات مطلع الفجر خود را نشان می دهد و فرماندهی یکپارچه تمام این محورهای غرب هم به او سپرده می شود. علاوه بر اینها بود. یعنی یک فکر روشن عملیاتی داشته است. تمام مواضع دشمن را خود می رفته می دیده بعد نیروها را با خود بر سر آن مواضع هدایت کرده است. بچه ها براساس مجموع اطلاعاتی که داشتند یک اتاق جنگ ترتیب دادند. در آن اتاق نقشه هایی بود که مواضع دقیق دشمن مشخص شده بود. وضعیت سپاه و ارتش هم مشخص شده بود. و شهید پیچک بر این اتاق داشت و ماموریت ها را با توجه به اطلاعات این اتاق جنگ تعیین می کرد. 🎙راوی: سردار داوود رسولی 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ چند وقت یک‌بار می‌آمد مرخصی. هر وقت هم که تلفنی با هم حرف می‌زدیم، تمام دغدغه اش‌این بود که آیا مردم در تهران پشت سر امام ایستاده‌اند و حمایتش می‌کنند؟! یک‌بار در یکی از نبردهای کردستان از ناحیه دست زخمی شد.پنج تیر به دستش خورده بود قبل از این‌که بیهوش شود، شهدا را نشانده و در دستشان اسلحه گذاشته تا کومله‌ها نفهمند شهید شده‌اند و جرئت پیدا کنند. بعد هم که بیهوش می‌شود، با هلی‌کوپتر به تهران منتقلش می‌کنند. همان شب من خواب عجیبی دیدم. در خواب یک بانویی به من شهادت پسرم را تبریک گفت. سراسیمه از خواب پریدم ولی تا صبح تحمل کردم و کسی را صدا نزدم. صبح که شد رفتم از تلفن یکی از مغازه‌های محل تماس گرفتم و فهمیدم که مجروح شده است. همسایه‌ها و هم محلی‌های‌مان خیلی غلامعلی را دوست داشتند. تا خبر را شنیدند، همه مغازه‌هایشان را بستند و با هم به بیمارستان مصطفی خمینی رفتیم و پیدایش کردیم. به محض این‌که ما را دید، ناراحت شد و گفت چطور فهمیدید که اینجا هستم.گفت حالم خوب است، از ما خواست به خانه برگردیم. بعد هم همان شب به خانه آمد و فردای آن روز هم به خدمت امام در قم رفت و گزارشات را به ایشان عرضه کرد. از آن به بعد به همین صورت چند وقت یک‌بار می‌آمد و صبح هم می‌رفت. 🎙راوی:مادر شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ ✨خطبه عقدش را امام(ره) خواند🌿 ‌ آذرماه سال ۱۳۵۹بود. یکی از دوستان غلامعلی به او توصیه کرد به جمع متاهل‌ها بپیوندد. دختری را به او معرفی کرد. محبوبه کربلایی نوری. جلسه خواستگاری مهیا شد و غلامعلی ساعتی صحبت کرد. او به عروس گفت: «باید خودت را برای یک زندگی پر‌دردسر آماده کنی. زندگی من جای مشخصی ندارد. اگر در ایران جنگ تمام شود هر کجا که جنگ حق و باطلی صورت بگیرد من می‌روم.» این حرف، دلهره‌ای به جان نوعروس جوان انداخت اما وقتی صلابت او را دید، پی برد می‌تواند به چنین مردی تکیه کند. ‌«خطبه عقد او را امام(ره) خواندند. یکی از دوستان سپاهی غلامعلی وقت گرفته بود. بعد از جاری‌شدن خطبه،امام علی را بوسیدند و به او شیرینی تعارف کردند سفارشهایی هم کردند برای زندگی شان.بعد از آن عروس را خانه خودشان گذاشت و فردای آن روز هم به جبهه رفت. مدتی گذشت گفتم اینکه نمی‌شود دست همسرت را بگیر و بیاور سر زندگیت. خلاصه مراسم ساده‌ای برگزار و زندگی‌اش را شروع کرد. ۸ماه عقد کرده بودند و فقط ۲ماه زیر یک سقف زندگی کردند.» ‌ 🎙نقل از مادر شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹 نامه‌ پر از احساس و عرفان که شهیدپیچک به همسرش نوشته: 🍃 (قسمت اول) [عصر روز نوزدهم آذر ۱۳۶۰، تنگ حاجیان؛ روستای دیره] همسر محبوبم؛ سلام🍃 نمی‌ دانی برای نوشتن این چند خط؛ چقدر با خودم کلنجار رفتم. از سرصبح که به ‌اتفاق شفیعی، وزوایی و خالقی به کرمانشاه رسیدیم، تا الآن که در این هوای سوزناک روستای متروکه‌ی دیره، کنار کلبه‌ خرابه‌ای نشسته‌ام به نوشتن این نامه، پنداری هزار سال بر من گذشته. در زندگی هر آدمی؛ یک دَم، یک آن، یک لحظه‌ای پیش می‌آید که در آن، باید با حقیقت درونی وجود خودت چشم‌درچشم بشوی و زشت و زیبای تمام پندارها، گفتارها و کردارهای یک‌عمرت را، مثل گذر دورِ تندِ فیلمی سینمایی بر روی پرده‌ی نمایش، به تماشا بنشینی. اهل حکمت؛ اسم این دَم را گذاشته‌اند: لحظه‌ی حقیقت! الحق که اسم بامسمایی دارد این لحظه.   باورت نمی‌شود؛ از ظهر به این‌طرف که بالأخره موفق شدم بر مخالفت‌های دوستان غلبه کنم تا بگذارند همراه بچّه‌های خط‌شکن عازم عملیات بشوم، تمام لحظه‌های زندگی‌ام از دوران کودکی تا امروز، در برابر چشمانم رژه رفته‌اند. سیمای رنج‌ کشیده‌ی پدر، چهره‌ی مهربان مادر، بازیگوشی با همکلاسی‌ها و بچّه‌های محل، اولین نمازی که دو سه سالی مانده تا رسیدن به سن تکلیف خواندم، انسی که با صحن و سرای مسجدالحسین(ع) و شهید شرافت یافتم، تب‌وتاب شب‌های مانده به شرکت در کنکور دانشگاه، قبولی در آزمون سراسری و ورود به دانشکده انرژی اتمی، تشکیل انجمن اسلامی و... به دو ماه نکشیده؛ پی بردن به بیهود‌ه‌گی عنوان دهان‌پرکن «دانشجوی انرژی اتمی»! لذّت خواندن اولین اعلامیه‌ی امام عزیز، شور و شوق پیوستن به میرزا {شهید محمد بروجردی} و یارانش در جمع گروه توحیدی صف، حس کِیفِ غریبی که اوّل بار با لمسِ قبضه‌ی سرد کلت ۴۵ از سر انگشت‌ها تا ستون فقراتم را قلقلک داده بود، شب‌های تکبیر بر بام‌ها و روزهای راهپیمایی در خیابان‌ها، التهاب آمدن امام به میهن، شنیدن غرّش شیر پیر خمین بر سر مزار شهدای هفدهم شهریور که گفت: من توی دهن این دولت می‌زنم! پیروزی پرشور بیست‌ودو بهمن، بهار آزادی، ترک سازمان انرژی اتمی و پیوستن به آموزش‌ و پرورش، ایستادن پای تخته‌سیاه کلاس درس مدارس سراپا فقر و حرمان جنوب شهر، بُر خوردن در جمع بچّه‌های سپاه خردمند و مجالست با احمد متوسّلیان و محمّد توسّلی، پرسه در رَبَذِه‌ی محرومیت و هم‌نشینی با کپرنشینان سیستان، تجربه‌ی کربلای پاوه در جوار دکتر چمران و اصغر وصالی، رهایی بانه، نجات خلق ترکمن از آشوب پیروان مشی مسلحانه، عزیمت دیگرباره به کردستان، مشاهده‌ی بدن‌های مثله شده، سرهای بریده و چشمان از حدقه بیرون کشیده‌ی برادرانم در زیر شکنجه‌های غیرانسانی تجزیه‌طلبان، شروع جنگ، نعره‌های سرمستانه تکرار قادسیه توسط صدّام، آمدن به غرب، سرپل‌ذهاب، به خون خفتن محسن چریک و اصغر وصالی، افشارآباد، آخرین پرواز شیرودی در آسمان بازی‌دراز، دیدار با شهیدان بهشتی و رجایی در پای دامنه‌ی قلّه‌های آزادشده، زیارت حضرت عشق در جماران، عملیات اخیر در بازی‌دراز، شهادت حاجی غفاری و علی طاهری، جنگ نابرابر، شهادت در غربت؛ لابه‌لای صخره‌های سنگی و...  ‌ ادامه دارد👇 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ ‌🔹 بخشی از نامه‌ پر از احساس و عرفان که شهیدپیچک به همسرش نوشته: 🍃 (قسمت دوم)👇 ناشکری است اگر از یک‌لحظه‌ی خاص؛ به شیرینی عسل کوه‌های سبلان یاد نکنم؛🍃 اولین دیدار با تو در منزل مصطفی {فراهانی} و همسرش، بیست و پنجم بهمن پارسال در جماران و خطبه‌ی عقدی که امام عزیزتر از جانم، بین من و تو جاری کرد. لحظه‌های خوش قدم زدن باهم در مسیر دور و دراز منتهی به مدرسه‌ای که در آن تدریس می‌کنی در محلّه‌ی باصفای شمیران‌نو و دست‌آخر... آن آخرین نگاه‌هایی که قبل از راهی شدن از تهران، حین بدرقه‌ام بین چشم‌های من و تو رد‌ و بدل شدند و چه سرشار بودند از هزاران هزار رازهای ناگفته...  عجیب است؛ باز هم همان صدا، باز هم همان شبح را، در دل آسمان شنیدم و دیدم. از وزوایی پرسیدم: یعنی چیست؟ گفت: بومی‌های اینجا می‌گویند هر روز نزدیک غروب، شاهینی از قلّه‌ی کوه برآفتاب بلند می‌شود، سه بار در دل آسمان چرخ می‌زند و بعد، ناغافل غیب‌اش می‌زند. با رفتن او؛ شب از راه می‌رسد. به او گفتم: یعنی تو این را باور می‌کنی؟ گفت: «اگر باورش نکرده بودم؛ صبح تا حالا این‌قدر پا پیچ تو نمی‌شدم، که بگذاری به‌ جای تو، امشب من به خط برآفتاب بزنم».  راستی کجا بودیم؟… 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️شهداء علی طریق القدس 🚩 به مناسبت شهادت سردار پرافتخار سپاه اسلام 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸سید رضی ، تو هم باید شهید بشی ... حاج قاسم گفت «سید رضی» تو هم باید شهید بشی! سیدرضی از فرماندهان بدون مرز سپاه در سوریه بود که توسط رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.🥀💔 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واکنش مقاومت فلسطین به ترور سردار سید رضی ▪️نمی‌گذاریم صهیونیست‌ها احساس امنیت کنند 🔹جهاد اسلامی فلسطین و جبهه مردمی برای آزادی فلسطین در بیانیه‌هایی جداگانه با بیان اینکه سردار شهید سید رضی موسوی نقش بزرگی در حمایت از آرمان و ملت و مقاومت فلسطین داشت تاکید کردند جنایت اشغالگران در ترور سید رضی با پاسخ قاطع مقاومت همراه خواهد بود و هرگز نمی‌گذاریم صهیونیست‌ها در منطقه احساس امنیت کنند. 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یکی از مجاهدان قسام با شجاعت تمام ،بمبی را از فاصله صفر زیر تانک اسرائیلی در شهر غزه جاسازی کرده سپس آن را منفجر می‌کند 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 تصاویر 🌷 ‌ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔸مادر رزمندگان💫🌱 یک عادتی که داشت این بود که هر وقت مرخصی می آمد، برخی احتیاجات غذایی رزمندگان مثل نبات و کنسرو..،را از من می گرفت و در جبهه میان بچه ها تقسیم می کرد.یک بار به شوخی به غلامعلی گفتم؛ تومگر مادر رزمندگان هستی؟ یکی از دوستانش بعد از شهادت غلامعلی،به من گفت که غلامعلی در جبهه، اول سفره را می‌انداخت، بعد شروع می کرد به تقسیم کردن غذای بچه ها، خودش آخرسر ،غذا می خورد.حالا آیا غذا به غلامعلی می رسید، آیا نمی رسید، بعد هم مُصر بود که سفره را خودش جمع کند و ظرف ها را خودش بشوید. همین دوستش میگفت که ما در جبهه تا غلامعلی بود، از مادر بهتر را داشتیم. اینقدر به بچه‌ها رسیدگی می‌کرد . با این همه کار و فعالیت هیچ وقت خنده از لبش محو نمی شد. همیشه در صورتش تبسم داشت. گشاده رو بود. به یک دستش، پنج تا تیر اصابت کرده بود، شوخی نیست ولی دوستانش می‌گفتند؛ آنجا هم می‌خندید، حالا عجیب اینکه اغلب این مجروحیت ها را ما بعد از شهادتش متوجه می شدیم. دردانشگاه به خاطر کسب امتیاز بالا،‌ بورس تحصیل در خارج از کشور به وی تعلق می گیرد ولی از پذیرفتن بورس،‌ سرباز می زند و تحصیل در داخل کشور را به خارج ترجیح می دهد..... 🎙 راوی: مادر شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ وقتی حکم عملیات مطلع الفجر صادر شد و ایشان فرمانده و بنده جانشین او در عملیات شدم، به شدت از ابراز آن خودداری می‌کرد. مثل اینکه روی گفتن آن را نداشت که نشان از تقوا و دوری از ریاست‌طلبی بود اساسا کمتر عصبانی می‌شد یا هیچ وقت عصبانی نمی‌شد بلکه مشکلات را تذکر می‌داد، حتی اگر چندین بار صورت می‌گرفت. مثل اینکه خشم و غضب را به دورن خودش می‌ریخت 🎙نقل از همرزم شهید آقای الله کرم 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR