فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ مثل این یمنی ها توی دنیا پیدا نمیشه
ببینید با چهار تیکه چوب خشک چه کوادکوپتری ساختن
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌱(شهید مصطفی احمدی روشن در محضر آیت الله حسن زاده آملی)
رفتیم قم از دفتر مراجع برای کانون نهج البلاغه کمک بگیریم. گفتم «بریم خونه ی آیت الله حسن زاده آملی.»
سرظهر بود. حاج آقا آمد جلوی در. گفت «شما عقل ندارید دم ظهر در خونه مردم رو میزنید؟»
اخلاق حاج آقا را میشناختم. گفتم «حاج آقا، دانشجو اگه عقل داشت، دانشگاه نمیرفت.»
حاج آقا گفت «پس بفرمایید داخل.»
رفتیم توی اتاق. حاج آقا گفت «آقاجان، دم ظهر سه تا جوون سبیل کلفت در زدن، من پیرمرد ترسیدم، گفتم بفرمایید تو.»
مصطفی به شوخی گفت «حاج آقا، دیدی ترسیدی؟»
حاج آقا با لهجه خاصش گفت «پشه چو پر شد، بزند پیل را.»
گفتم «مصطفی، پشه هم شدی.»
از کانون نهج البلاغه گفتیم. حاج آقا خیلی تحویلمان گرفت، گفت «احسنت، آقاجان کارتان برای معارف شیعه خیلی عالی است.»
بلند شدیم برویم « ما روبوسی میکنیم، بعد میریم.»
رفتم جلو. حاج آقا به شوخی زد زیر گوشم. انتظار داشتم. خندیدم و گفتم «پیامبر اسلام گفتن قصاص اون دنیا از این دنیا سختتره. بذارید همینجا تلافی کنم.»
حاج آقا گفت «خب طوری نیست، بیاید من رو ببوسید.»
سه دور حاج آقا را بوسیدم. صدای خنده مصطفی بلند شد «من هم میخوام.»
حاج آقا گفت «چه کار کنم؟ بیاید.»
حاج آقا مصطفی را که بوسید با دست راست چندبار کشید به طرف چپ و راست صورتش، تعجب کردم؛ انگار که نازش کند ...
#شهیدمصطفیاحمدیروشن🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
ساخت سوخت موشک در ماهیتابه🚀
یک روز آمده بود توی اتاق و گفت "پاشو بریم یه چیزی نشونت بدم".
یک ماهیتابه برداشت و رفتیم توی حیاط خوابگاه. دست کرد توی جیبش و یک پاکت آورد بیرون. ماده خمیری مانند سفیدی را انداخت توی ماهیتابه. کبریت بهش زد و گفت «در رو!».
دویدیم پشت درختها. چند ثانیه بعد یک دفعه ماهیتابه گر گرفت. مثل فشفشه این طرف و آن طرف میرفت. آتش که تمام شد، رفتیم سر وقت قابلمه. قدر یک کف دست سوراخ شده بود. مصطفی از اینترنت یک جور سوخت موشک را پیدا کرده بود؛ داشت درصد مواد را آزمایش میکرد.
#شهیدمصطفیاحمدیروشن🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
مصطفی در بهمن ماه سال 1383 زندگی مشترکش را با هم دانشگاهی خود، خانم فاطمه بلوری کاشانی آغاز نمود. در ابتدا به مدت 9 ماه را در کاشان گذراندند، که علت این انتخاب نزدیکی شهر کاشان به نطنز بود. بعد از آن به پیشنهاد مادر مصطفی به تهران نقل مکان کردند ولی مصطفی همچنان به نطنز رفت آمد می کرد. حاصل زندگی شیرین مشترک اما کوتاه آنها یک پسر به نام علیرضا است که در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان در 12مهر ماه 1386 به دنیا آمد. علیرضا علاوه بر موفقیت در تحصیل، بسیار علاقمند به ورزش تکواندو است و توانسته در این رشته ورزشی ضمن دریافت کمربند مشکی به مقام قهرمانی رده نونهالان استان تهران نیز دست یابد. او به مانند پدر علاقه بسیار شدیدی به نابودی اسرائیل دارد و تحت هیچ شرایطی از کالاهای منتسب به رژیم غاصب صهیونیستی از جمله نوشابه پپسی نه تنها خودش استفاده نمی کند بلکه سایرین را نیز توصیه به عدم استفاده از آن میکند.
#شهیدمصطفیاحمدیروشن🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
رفقایم توی بسیج بودند مصطفی ازم خواستگاری کرده. از این طرف و آن طرف به گوشم می رساندند که «قبول نکن، متعصبه».
با خانمها که حرف میزد، سرش را بالا نمیگرفت. سر برنامه های بسیج اگر فکر می کرد حرفش درست است، کوتاه نمی آمد. به قول بچه ها حرف، حرف خودش بود. معذرت خواهی در کارش نبود.
بعد از ازدواج، محبتش به من آنقدر زیاد بود که رفقایم باور نمی کردند این همان مصطفایی باشد که قبل از ازدواج می شناختند. طاقت نداشت سردرد من را ببیند.
#شهیدمصطفیاحمدیروشن🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
مصطفی در سال 1387 به حج واجب مشرف شد به دوستانش می گفت من یک حاجی واقعی هستم خیلی براش مهم بود همه بدونند حاجی واقعیه(یعنی حج تمتع رفته). مسئول کاروان می گفت قرار بود چند نفر از سازمان به عنوان خدمه همراهمان بیایند. چشمم آب نمی خورد که به درد کار بخورند و آبی ازشان گرم شود. آدم های سفارشی که سازمان ها معرفی شان می کردند، معمولاً کار نمی کردند. وقتی دیدمش با خودم گفتم «ای دادو بیداد! اینکه از بس لاغره، جون نداره برای ما کار کنه.» چیزی بهش نگفتم. سخت ترین کار را انتخاب کرد. سینی های غذا را می چید توی هیتر تا گرم بماند، وقتی زائرها از حرم می آمدند، توزیع می کرد. تازه این کارش که تمام می شد می رفت انبار آشپزخانه و سردخانه. به مسئول انبارداری کمک می کرد. وظیفه اش نبود، ولی می رفت. آخر سفر مسئول انبارداری دیوانه ی اخلاق و رفتارش شده بود.
#شهیدمصطفیاحمدیروشن🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹ارزش شهید🍃
سال (۱۳۹۰) تاسوعا ،ما را برد بهشت زهرا، زیارت هفتاد و دو تن شهید حزب جمهوری؛ آن جا داشت با من صحبت می کرد، میگفت: «مامان جون، متنفرم از کسی که شهدا رو طبقه بندی کنه. حالا به صرف این که این که سرباز وظیفه بوده یا یه پاسدار، یا یه فرمانده.
شهدا همه در مقابل خداوند یکسانند و اگه کسی بخواد این کار رو انجام بده، کار خیلی زشتی کرده. خدا خودش می دونه ارزش کدام شهید بالاتره یا بالاتر نیست ...
🎙به نقل از مادر شهید
منبع : 📚کتاب من مادر مصطفی
#شهیدمصطفیاحمدیروشن🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹ده برابر دور کره زمین🌐
هفته ای چهار پنج بار بین نطنز و کاشان و تهران میرفت و می آمد. نه یک ماه و دوماه، نه یک سال و دوسال؛ هشت سال کارش همین بود.
ساعت چهار صبح می نشست توی ماشین و راه می افتاد. گاهی وقت ها تازه ساعت یازده شب جلسه اش شروع می شد. بعد از آن راه می افتاد و می آمد سمت تهران، هفت صبح توی تهران جلسه داشت. خستگی نمی شناخت.
به قول بچه ها لودری کار میکرد.
یک بار حساب کردم، مصطفی شاید این مدت بیشتر از پانصدهزار کیلومتر رفته و آمده؛ ده برابر دور کره ی زمین ...
#شهیدمصطفیاحمدیروشن🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹مصطفی پشتم در آمد❗️
قرارداد بستیم که دستگاهی وارد کنم. مصطفی آن زمان ،مامور خرید بود. همکارهایش باورشان نمیشد کسی بتواند این دستگاه را بیاورد؛ ولی من آوردم. از شش کشور ردش کردم؛ هربار با یک اسم.
بردم سایت، تستش کردم. مشکلی نداشت. یک هفته بعد رفتم نصبش کنم، روشن کردم ولی کار نکرد. همه جای دستگاه را چک کردم، ولی نمی فهمیدم مشکل از کجا است.🤔 معلوم بود یکی بهش دست زده. مصطفی ساعت به ساعت زنگ می زد. میگفتم «مصطفی چرا اینطوری شد؟»
می گفت «نگران نباش، درستش می کنم.»
این را که می گفت، آرام می شدم. دو روز لنگ دستگاه بودم داشتم دیوانه می شدم. بخشی که باید دستگاه را تحویل می گرفت، مدام می گفت «این دستگاه مشکل دارد، ما تحویل نمی گیریم.»
همه مشخصات فنی دستگاه درست بود، ولی جرات نمی کردند تائیدش کنند.
تلفنم زنگ خورد. مصطفی بود، گفت «برو ببین کابل ها رو دست نزده باشن.»
به ذهن خودم نرسیده بود. حدسش درست بود، جای فازها را عوض کرده بودند. قاطی کردم. به شان توپیدم. مصطفی هم پشتم درآمد. دادو بیداد می کرد، میگفت «این بنده خدا رفته با جونش بازی کرده و این دستگاه رو آورده؛ اون وقت شما قبول نمی کنید؟»
#شهیدمصطفیاحمدیروشن🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹کار بزرگ مصطفی👌🏼
مصطفی دو کار بزرگ انجام داد و حالا که شهید شده خوب است مردم لااقل بخشی از کارهای او را بدانند. اول باید توضیح بدهم که او برای انجام کار بزرگی که در سر داشت، در وهله نخست از همه ارتباطاتی که با نیروهای علمی داشت، ارتباطاتی که در ایام کار کردن در حوزه پهپاد، در نیروی قدس، در سپاه، در بسیج دانشگاه، در مدیریت شریف، در پژوهشکده شهید رضایی یعنی همه جاهایی که فعالیت و کار کرده بود. خلاصه از لینک هایش استفاده کرد و واقعیت های هسته ای را به هسته تصمیم گیری کشور رساند. خبر به خود #آقا هم رسید. از چند کانال هم رسید. ایشان دستور بررسی صادر کردند. بعد مسئولان ارشد هوشیار شدند که در نطنز دستگاهها درست کار نمی کند. در این میان مصطفی را خیلی اذیت کردند. در برهه ای تا مرز اخراج هم او را رساندند خیلی اذیتش کردند، چوب لای چرخش گذاشتند، ولی فشاری که از بالا آمد باعث شد که نقشه مصطفی گرفت ،حرکت آغاز شد، این کار اول بود که تاریخ شهادت خواهد داد کاری سترک و بزرگ و شجاعانه بود
🎙 نقل از همکار شهید
#شهیدمصطفیاحمدیروشن🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR