eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.1هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
5.6هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
🎙شهید مدافع حرم محمودرضا بیضائی : اسرائيل الآن مثل آدمی می ماند که کتک خورده و افتاده گوشه رینگ و نا ندارد از جایش بلند شود اما مرتب میگوید اِل میکنم و بِل میکنم❗️ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
یکی از دفعاتی که برگشته بود به من گفت که بعضی وقت‌ها در تیررس تکفیری‌ها گیر می افتیم و گاهی مجبور شده‌ام که این مسیر را بدوم. مثلا از پشت یک دیوار تا دیوار دیگر مسافتی را بدوم؛ می‌گفت در آن مسافت چند متری کوثر می‌آید جلوی چشمانم... 🔻 این‌ها را می‌گفت تا به من بفهماند که اینجوری و با وابستگی‌ها مثل وابستگی به فرزند نمی‌شود شهید شد . . .💔 🎙(نقل از برادر شهید) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
من یکبار خوابی دیده بودم که آن‌را برای محمودرضا تعریف کردم. من خواب دیده بودم که با حاج همت دست دادم و همدیگر را بغل کردیم و به او گفتم حاجی دست ما را هم بگیر. منظورم هم از این حرف این بود که باب شهادت را به روی ما هم باز کنید که حاج همت دستش را کشید و گفت: «دست من نیست». قبل از اینکه این خواب را برای محمودرضا تعریف کنم، روی این خواب زیاد فکر کرده و برای دوستانی هم تعریف کرده بودم. با خودم می‌گفتم مگر می‌شود؟! همه چیز دست شهداست و شهدا دستشان باز است. این معما برای من حل نمی‌شد و همیشه فکر می‌کردم که تعبیرش چیست؟ برای محمودرضا که تعریف کردم به راحتی برایم حلش کرد. گفت: «شهادتِ شهید، دست هیچکس نیست؛ فقط دست خودش است. شهید تا نخواهد شهید شود، شهید نمی‌شود.» و در حرفهایش به من فهماند که خودش هم بخاطر تعلقاتش شهید نمی‌شود... 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
میگفت: من یڪ چیزی فهمیده ام... خدا شــهادت را همیشه به آدم هایی داده که در کار، سختڪوش بوده اند! 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔸مرگ برایش عادی بود 🌺❗️ 🔻نمی‌دانم چطور و کی «مرگ» اینقدر برای محمودرضا عادی شده بود؟ یادم هست بار اولی که در دمشق به کمین تکفیری‌ها خورده بودند را بعد از اینکه برگشته بود با جزئیات تعریف می‌کرد. می‌خندید موقع تعریف کردن! این روزها یاد این خنده‌های محمودرضا برایم سخت تر از همه چیز شده. انقدر عادی از درگیری حرف می‌زد که ما همانقدر عادی از روزمرگی‌هایمان حرف می‌زنیم. در دمشق، ماشین‌شان را بسته بودند به رگبار و موقعی که با همرزم‌هایش پریده بودند پایین تا پناه بگیرند، یکی از بچه‌هایشان تیر خورده بود. محمودرضا زیرپیراهنش را درآورده بود و پاره کرده بود تا با آن زخم را ببندند. می‌گفت: وقتی دیدم دوستم تیر خورده چند لحظه اول نمی‌دانستم چکار باید بکنم تا دوستم داد زد که: «لعنتی زیر پیرهنتو درآر!» من هم زیرپیراهنم را درآوردم، پاره کردم و خودش گرفت و با استفاده از یه تکه چوب که از روی زمین برداشت و زیر پیرهن را پیچید به آن، زخم را خونبندی کرد و درگیر شدیم . 🍃خاطراتی از شهید بیضایی 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🎙شهید مدافع حرم محمودرضا بیضائی : اسرائيل الآن مثل آدمی می ماند که کتک خورده و افتاده گوشه رینگ و نا ندارد از جایش بلند شود اما مرتب میگوید اِل میکنم و بِل میکنم❗️ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💠 عشق «محمودرضا» به دخترش، مثل عشق همه‌ی پدر‌ها به دخترشان بود، اما محمودرضا پُز دخترش را زیاد می‌داد. یک‌بار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم، آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. توی راه گفت: را برده آتلیه و ازش عکس گرفته. مرتب درباره‌ ماجرای آن روز و عکاسی رفتنشان گفت. وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاه‌های خودپرداز نگه داشت. پیاده شد. رفت پول گرفت و آمد، تا نشست توی ماشین گفت: «اصلا بگذار عکس‌ها را نشانت بدهم» ماشین را خاموش کرد. لپ‌تابش را از کیفش بیرون آورد و عکس‌های را یکی‌یکی نشانم داد. درباره بعضی‌هایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضی‌هایشان هم می‌زد زیر خنده🙂 شبی که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشهر، چند نفر از مسئولان یگانی که محمودرضا در آن مشغول خدمت بود هم آن‌جا حاضر بودند. یکی از همان برادران به من گفت: «محمودرضا رفتنش این دفعه، با دفعات قبل فرق داشت و به من گفت: "فلانی ." دیگر مثل همیشه شوخی و بگوبخند نمی‌کرد و حالش متفاوت بود... --راوی: احمدرضا بیضایی (برادرشھید) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌷شهادت آمادگی می‌خواهد نه آرزو 🖐🏻♥️ 🔻 یکی از چیزهای عجیبی که با هم برای آن تصمیم گرفتیم نحوه رسیدن خبر شهادتش بود. از لابلای حرف‌هایی که با محمودرضا در خلوت می‌زدیم و از حالت‌هایی که داشت معلوم بود که هوای شهادت دارد. چهار ماه قبل از شهادتش بود که پشت تلفن برای اولین بار به صراحت از شهادتش گفت. در اولین دیدار با محمودرضا بعد از آن تماس تلفنی به او گفتم: "این بار سوریه که می‌رود شماره تماسم را به یکی از همسنگرهایش در تهران بدهد که اگر خبری بود قبل از رسیدن به خانواده اول به من برسد." از او قول گرفتم که این کار را بکند و بعد از شهادتش که گاهی یادم می‌افتد که چطور سر چنین چیزی با هم تصمیم گرفتیم گریه‌ام می‌گیرد. نمی‌دانم چطور اما خیلی عادی صحبت کردیم و تصمیم گرفتیم 🔻محمودرضا به من فهماند که آماده شهادت بودن با آرزوی شهادت داشتن فرق دارد ... 🎙(نقل از برادر شهید) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
اگر دعوت کننده زینب سلام الله علیها باشد ...🌸 🎙برادرشهید : ✍🏻یکی از دوستانش جمله‌‌ای عربی را برایم پیامک کرده بود و نوشته بود: این سخنی از محمودرضاست. آن جمله این بود: «اذا کان المنادی زینب (سلام الله علیها) فأهلا بالشهادة». یعنی: «اگر دعوت کننده زینب (سلام الله علیها) باشد، سلام بر شهادت»!. این جمله برای بیست و هشت روز قبل از شهادتش بود …💔 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
شب یکی از عملیات‌ها بهش گفتند که امکان تماس با خانواده هست نمیخوای صدای کوثر کوچولو رو بشنوی ؟! گفت: از کوثرم گذشتم ...💔🖐🏻 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
دختر شهید محمود رضا بیضایی در آغوش سردار شهید حاج قاسم سلیمانی ♥️ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴تاسوعای سال ٩٢ بود، بهمون خبر دادند، بچه های ‫‏مقاومت، عملیاتی وسیعی تو منطقه ‫‏زینبیه، اطراف منطقه ‫‏حجیره، کردند و ‫تروریستها رو سه کیلومتری از اطراف ‫حرم مطهر خانم زینب (سلام ‌الله ‌علیها)، دور کردن. صبح زود رفتیم اونجا و محمود رضا رو هم دیدیم ، خیلی از عملیاتی که منجر به تامینِ امنیت حرم خانوم شده بود، خوشحال بود . ‫‏پرچم سیاهی تو دستش بود و می گفت : خودم از بالای اون ساختمون پایینش آوردم . به اون ساختمون نگاه کردم دیدم ‫ پرچم سرخ یا ‫‏ابالفضل رو جاش به اهتزاز در آورده رسیدیم خیابون جلوی حرم که دو سال احدالناسی جرات رد شدن ازش رو نداشت و ‫تک تیراندازها حسابش رو می رسیدند و حالا با تلاش محمود رضا و دوستاش، امن شده بود . رفتیم وسط خیابون، رو به حرم وایستادیم، دیدم محمود رضا داره آروم گریه میکنه و سلام می ده 🖐🏻💔 ‫السلام علیک یا سیدتنا زینب سلام الله علیها…🌸 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 همیشہ‌باوضوبودموقع‌ هم‌باوضوبود گرفت‌وروبہ‌ من‌گفت‌ان‌شاءاللہ‌آخریش‌باشہ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم، از طرف همسر معززش گفتند محمودرضا سفارش کرده چفیه‌ای که از آقا گرفته با او دفن شود، جا خوردم نمی‌دانستم از آقا چفیه گرفته، رفتند چفیه را از داخل ماشین آوردند، مانده بودم با پیکرش چه بگویم، همیشه در ارادت به آقا خودم را بالاتر از او می‌دانستم، چفیه را که روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پایش هم نرسیده‌ام ، یادم هست یکبار گفت شیعیان در بعضی از کشورها بدون وضو تصویر آقا را مس نمی‌کنند و گفت ما اینجا از شیعیان عقب افتاده‌ایم 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✍🏻عکس نوشته‌ یک رزمنده عراقی روی عکس شهید بیضائی : «هرگاه سلاحم را بدست می‌گیرم... یاد تو می‌افتم بیضائی! تو زنده‌ای و ضربان قلب تو را با هر بار شلیک احساس می‌کنم♥️ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR