🍃نام امام زمان عجل الله🍃
هوا بارانی 🌧بود.
نیرو های اعزامی از پادگان امام حسین (علیه السلام ) کرمان عازم جبهه بودند.
دیدم حاج مهدی خم شد و از میان گل و لای یک پیشانی بند رو برداشت و تمیز شست.
گفتم حاجی پیشانی بند زیاد داریم.
گفت :
نه، مغفوری زنده باشد و نام آقا امام زمان ( عج الله ) زیر پا و میان گل و لای باشد.
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹رضایت
یک زمین خالی بدون دیوار کنار منزلمان بود،
مردم و ما از وسط آن زمین می گذشتیم تا راه کوتاهتر شود ولی حاج مهدی هرگز از داخل آن زمین رد نمی شد.
می گفت شاید صاحب این زمین راضی نباشد ...
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✅مسیر درست
با تاکسی به خانه یکی از اقوام می رفتیم. نیمه راه حاج مهدی به راننده گفت ترمز کنید پیاده می شویم.
راننده گفت: هنوز که به مقصد نرسیده اید.
حاجی گفت: شما این راهی که میروید یکطرفه است و خلاف قانون و شرع.
راننده اصرار داشت که این راه کوتاهتر است و زودتر به مقصد می رسید. ولی حاجی راننده رو مجاب کرد که مسیر رو برگردد و از مسیر درست به مقصد برسیم.
خاطراتی از#شهیدعبدالمهديمغفوري🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔻 یادم می آید برای منزل نان می خواست تهیه کند و از جلو چند نانوایی رد شدیم.
گفتم حاج آقا این نانوایی ها خلوت است چرا نان نمی گیرید ؟
گفت: صد متر پایین تر نانوایی سراغ دارم که عکس حضرت امام (ره) را داخل مغازه اش نصب کرده،
فکر می کنم که او به ولایت نزدیکتر است.
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوري🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹نماز شب در جاده
🌿همیشه نماز را سر وقت و حتی الامکان در مسجد می خواند. برای نماز شب اهمیت زیادی قائل بود و تحت هیچ شرایطی آن را ترک نمی کرد. یکی از دوستان ایشان نقل می کند که با اتوبوس از شیراز به سمت سیرجان می آمدیم. وقت نماز شب رسیده بود. ایشان آرام و آهسته به راننده می گوید که من پیاده می شوم. بعد از پیاده شدن در کنار جاده به نماز شب می ایستند و بعد از اتمام نماز با یک سواری خود را به اتوبوس می رسانند ...
🎙( نقل از همسر شهید) #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
زهرا همسر شهيد مغفوري باردار بود كه ايشان در جبهههاي نبرد مشغول انجام وظيفه بودند. حكيمه خواهر حاج مهدي نيز پيش همسر او بود. آن روزها شايعه شده بودكه حاج مهدي شهيد شده است. زهرا به هيچ عنوان اين موضوع را باور نميكرد. حكيمه دلايلي را براي زهرا ميآورد تا او را آرام كند ولي گريه، زهرا را امان نميداد. آنقدر گريه كرد كه از حال رفت وقتي به هوش آمد در بيمارستان خوابيده بود و نوزادي در كنارش خوابيده بود. در آن لحظات زهرا آن قدر به فكر حاج مهدي بود كه متوجه هيچ چيزي ديگري نميشد. در تمام لحظات چهره حاج مهدي كه لبخند ميزد، جلوي چشمانش بود. او فكر ميكرد كه حاج مهدي در جلوي او نشسته است و نماز ميخواند. در همين لحظات بود كه پرستار با گوشي تلفن به داخل اتاق آمد و با خوشحالي گفت حاجي مغفوري است. وقتي زهرا تلفن را برداشت گريه امانش نداد. حاجي به خاطر اينكه امكان داشت گوشي تلفن زود قطع شود تند و سريع حرف ميزد. در همان حال صحبت كردن حاجي از زهرا سؤال ميكند:اسم نوزاد چيست؟ زهرا تا آن لحظه منتظر بود تا حاجي اسم بچه را انتخاب كند و حاجي نيز از زهرا خواست تا او را مصطفي صدا بزند و زهرا نيز به مصطفي مژده آمدن پدر را داد ...
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
روزی با شهید از ماموریت برگشتیم و با هم به منزل ایشان رفتیم. حدود ساعت 9 شب بود و بسیار خسته بودیم.
بچه های ایشان آمده بودند و با وی بازی می کردند و از سر و کول او بالا می رفتند. من به بچه ها گفتم که بابا خسته است. ولی ایشان به من گفتند که بچه ها هم حقی دارند، اگر من خسته ام به آنها ربطی ندارد، آنها به محبت نیاز دارند ...
🎙نقل از همرزم شهید
هر وقت وارد منزل می شد اول با روئی گشاده به همه سلام می کرد.پدر مهربانی بود و با بچه ها زیاد بازی می کرد و هیچ وقت نمی گفت خسته هستم ...
🎙نقل از همسر شهید
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
یادم هست یک شب نزدیک ساعت دو بعد از نیمه شب آمد .
گفتم : شام می خوری؟ گفت : آنقدر خسته ام که نمی توانم چیزی بخورم،اگر هم بخوابم برای نماز بیدار نمی شوم. گفتم:ناراحت نباش هر ساعتی که بخواهید بیدارتان می کنم.
گفت:من یک ساعت می خوابم.
بی آنکه بیدارش کنم از جا بلند شد.
وقتی دید مشغول کار های منزل هستم،تبسمی کرد وگفت که به فکر کارهای دنیا نباش.
خلاصه رفت وضو گرفت و تا نزدیک اذان صبح که من از خواب بیدار شدم دعا می کرد و اشک می ریخت.
گاهی اوقات می گفتم:فلانی فلان چیز را گفته یا این کار راکرده. می گفت:این قدر جوش دنیا را نزن.اگر کارهای واجبت ترک شد ناراحت باش.حرف و کار دنیا همیشه هست
شهید مغفوری به ما توصیه می کرد که خوب نگاه کنیم و ببینیم چه اعمالی جز واجبات و مستحبات موجب رضای خداست که هر چه موجب رضای خدا باشد برای خلق هم خوب است.
وقتی خبر اسارت برادرم را به ما دادند،ایشان گفت: رضای خدا در این بوده و نباید از خود ضعف نشان دهیم،امروز دشمن ممکن است دست به هر کاری بزند ما باید با ایمان و مقا ومت توطئه او را خنثی کنیم. خمیره وجود این بزرگوار از تلاش و کوشش بود.حتی در دوران تحصیلش از بر جسته ترین دانش آموزان محسوب میشد ...
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹به منکرات حساس بود
✔️ نهی از منکر را در هیچ شرایطی فراموش نمی کردند و تذکر می دادند.
هنگام عزاداری ماه محرم رسم است خواهران هم برای دیدن دسته های سینه زنی در خیابانها اجتماع می کنند.
ایشان وقتی به خانم ها می رسید دسته را متوقف می کرد و می گفت : خواهرانم شرکت شما در عزاداری مستحب است اما حفظ حجاب واجب است.
مواظب باشید برای کار مستحبی مرتکب گناه نشوید. به برادران شرکت کننده نیز می گفتند : مواظب رفتار خود باشید ...🌿
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸میوه ها را جدا نمی کرد
وقتی به خرید میوه و سبزی می رفتیم .
عبدالمهدی میوه ها را جدا نمی کرد هر چه به دستش می رسید داخل پاکت می گذاشت.
می گفتم: چرا میوه های خوب جمع نکردید.
در جواب می گفت: آن میوه فروشی که پول بابت اینها داده گناهی ندارد ... !
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔻چند لحظه دیگر..!!
یکبار در جلسه شورای تأمین شهرستان، وقت نماز ایشان از جلسه بلند شد که بیرون برود،
حاضرین در جلسه گفتند که چند لحظه دیگر تمام می شود.
ایشان گفت:
وقت نماز تأخیر ندارد.
روزها صدای دلنشین صوت قرآن ایشان از داخل اتاق فرماندهی به گوش می رسید. صبح های جمعه به کوه می رفتیم و ایشان با صدای گرم شان دعای ندبه می خواندند...
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
از خودم شرم کردم ❗️
⭕️قرار بود مسئولین بسیج کشور در سمیناری در تهران شرکت کنند. معمولا در چنین مواقعی با وسیله های سواری می روند اما ایشان گفت:
همه با اتوبوس می رویم.
تا سوار شدیم حاج مهدی گفت:برادران از همان جلو هر کس حدیثی بلد است بگوید.
بعد در خواست مداحی کرد.
چنان حال و هوایی داشت که فکر می کردی در مسجد نشسته.
ساعت یک شب بودکه رسیدیم قم.
برادرها گفتند اینجا بمانیم و فردا حرکت کنیم.حاج آقا قبول کرد.بخاری ماشین را روشن کردیم و پتو ها را برداشتیم تا استراحت کنیم.
من در صندلی جلو بودم.یک لحظه متوجه تکان ماشین شدم.نگاه کردم دیدم حاج آقا مغفوري در آن هوای سرد از اتوبوس بیرون رفت.
با چشم تعقیبش کردم.رفت در دور ترین محل برای اقامه نماز شب.
خوابم برد و قبل از اذان بود که با صدای ایشان از خواب بیدار شدم.
از خودم شرم کردم.
در سمینار تهران بحث و گفتگو شد که امام فرموده اند باید به جبهه بروید.
از سمینار که برگشتیم حاج آقا اصرار داشت:که ما باید تکلیف خودرا انجام دهیم.می گفت:وقتی امام می فرمایند:راه قدس از کربلا می گذرد،باید همین شود ...
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✅ از کرامات شهید :🌿
آن روزها حاج مهدی مسئول یکی از واحدهای سپاه بود و من یک فرمانده عادی و هر روز حاجی مرا با موتور به محل کار میبرد.
تا اینکه من دچار بیماری سختی شدم و پزشکان از بهبودی من قطع امید کردند یک روز حاج مهدی با یک دسته گل سرخ به عیادتم آمد
وقتی نظر پزشکان را به او گفتم اشک در چشمانم حلقه زد
شهید مغفوری لیوانی را برداشت، آن را تا نیمه آب کرد و چیزی زیر لب خواند و به آب داخل لیوان دمید
پارچه سبزی را از جیب پیراهنش درآورد و با آب لیوان ،خیس کرد و نم آن را بر لبان من کشید و درآخر زمزمه کرد
به حق دختر سه سالهی حسین…💔
روز بعد در عالم رویا خودم را در صحنهی کربلا دیدم
دختربچه ای سمتم آمد و من قمقمه ام را به او دادم
او آن را گرفت و فقط لبهای خشکش را تر کرد و دوباره به سوی خیمهها رفت اما سواری دختر بچه را با سیلی زد💔😭
هرچه تقلا کردم به کمکش بروم نتوانستم💔 یکباره از خواب پریدم و از همان لحظه حالم خوب شد و بهبود یافتم.
خاطراتی از#شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴پای پیاده ای دل تا کربلا سفر کن...
#اربعین
#السلام_علیک_یا_اباعبداللهالحسینعلیهالسلام
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
❌سرعت غیر مجاز
در ماموریتی بی آنکه متوجه بشود سرعت غیر مجاز می گیرد و به ماشین شتاب می دهد وقتی متوجه می شود به پاسگاه رجوع می کند و درخواست می کند که جریمه اش کنند.
همه تعجب میکنند این یعنی چه ؟
می گفت :
من در این دنیا حاضر به پرداخت جریمه هستم تا در آن دنیا، شرمنده امام نشوم. امام ملامتم نکند و بگوید من دستور داده بودم که قانون را رعایت کنید و شما رعایت نکردید ...
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔻داشت ظرفها رو می شست، وقتی نیروهایی که در آسایشگاه خوابیده بودند مطلع شدند، همه سراسیمه و با عجله دویدند طرف آشپزخانه و شرمنده ازاینکه ظرفهای خود را نشسته رها کرده بودند و رفته بودند.
حاجی هم برای دلداری آنها قصه حضرت عیسی و حواریون را تعریف کرد !
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
▪️دستهسینهزنی🏴
در سیرجان دسته سینه زنی راه انداخته بود، که در آن تمام پاسداران با پیراهن مشکی و شلوار فرم شرکت می کردند.
این دسته چنان با صفا بود که با استقبال بسیار زیاد عزاداران حسینی مواجه شد ...
خاطراتی از#شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔻(پیشنهاد شهید مغفوری)
اوائل که قسمت تبلیغات خواهران شکل گرفت، قسمتی بعنوان کار تایپ نبود.
یک ماشین تایپ بود ولی نیروی متخصص اینکار نبود. بعضاً که کار تایپ پیش می آمد دچار مشکل می شدیم. شهید مغفوری اعلام کردند، یکی از خواهران شروع به تمرین و یادگیری تایپ با همین ماشین کند و هیچ اشکال شرعی هم ندارد.
به این ترتیب بخش تایپ فعال شد و تا چند سالی که کار تایپ بعهده بخش تبلیغات بود، مشکل عدم وجود تایپیست نداشتیم ...
خاطراتی از#شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸میهمانی🌱
در یک جلسه میهمانی که به همراه خانواده شهید مغفوری میهمان یکی از برادران سپاه بودیم، بعد از اتمام پذیرایی ایشان فرمودندکه باید جلسات میهمانی رنگ الهی داشته باشد و یاد خدا کنیم و ذکری از احادیث و روایات داشته باشیم تا در زندگی مؤثر و مفید باشد.
جالب توجه این بود که ایشان فرمودند خواهران، که من و خانم ایشان و خانم صاحبخانه بودیم صحبت کنند. من یکه خوردم که ایشان با آن عظمت و معلومات به ما میگوید که ما صحبت کنیم.
و ما قبول نکردیم. لذا خودشان نیم ساعت، خیلی کوتاه و مختصر و مفید با ذکر چند حدیث و روایت جلسه ما را واقعا معنوی کردند ...
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✅ انیس قرآن🌿
شهید مغفوری انیس و همنشین قرآن بود. قرآن را دوست می داشت،
آن را با حزن تلاوت می کرد.
بسیاری از آیات قرآن را حفظ بود.
در سخنرانی ها، مسلسل وار آیه و حدیث تلاوت می کرد.
خودشان می گفتند من یکبار قران را کلمه به کلمه با ترجمه معزی ختم کرده ام و این را عاملی بر تسلطش بر قرآن می دانست .
به یاران و دوستانشان توصیه می کردند اگر می خواهید جایی در صحبت هایتان آیه ای از قرآن بخوانید، سعی کنید قبلا درباره آن تفاسیر قرآن را ببینید تا خدایی نکرده تفسیر به رأی نکرده باشید ... !
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃خوشرویی
شهید مغفوری در عین قاطعیت و نظم در کار، هیچگاه با ترش رویی با کسی برخورد نمی کرد. مصداق حدیث المؤمن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه بود.
در سلام کردن همیشه پیش قدم بود و کمتر کسی می توانست بر او پیشی بگیرد.
اگر کار خلافی از کسی می دید، بدون رودربایستی اما با خوشرویی و تبسم به او تذکر می داد ...
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💠سفارتخانه امام زمان🌿
تلویزیون رو روشن کردم، با تعجب حاجی رو بر صفحه تلویزیون دیدم، با همان متانت همیشگی سخن می گفت ومردم وجوانان کرمانی رو به حضور در کاروانهای سپاهیان محمد ( صلوات الله علیه ) دعوت می کرد.
حاجی جمله ای رو گفت که جوانها را دسته دسته به مراکز بسیج کشاند.
حاج مهدی گفت :
پایگاههای مقاومتبسیج، سفارتخانه های امام زمان (عج الله ) هستند ... 💚
خاطراتی از #شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
کرامات شهید ...🌿
🔴یکی از روزهای ماه مبارک رمضان مهمان داشتیم و مادر
من هم مریض شده بود و
بیمارستان بستری بود. من از این قضیه خبر نداشتم و وقتی مهمان ها رفتند شهید به من گفت: آماده شو باید جایی برویم.
رفتیم بیمارستان.
اول من در بیمارستان پیش مادرم رفتم. قرار بود که فردای آن روز مادرم را به خاطر عارضه قلبی عمل کنند.
آمدم بیرون تا عبدالمهدی برود. عبدالمهدی بالای سر مادر دعایی خوانده بود و برگشتیم خانه.
فردا مادرم حالش خیلی خوب بود و گفت: من نیاز به عمل ندارم.
وقتی آزمایش ها و عکس را دوباره تکرار می کنند اثری از آن بیماری نبود و مادر گفت: وقتی عبدالمهدی آن دعا را بالای سرم خواند حالم دگرگون شد انگار که اصلاً مریض نبودم ...
🎙نقل از همسر شهید
خاطراتی از#شهیدعبدالمهديمغفوری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR