اخراجازمحلتحصیلبرایِفعالیت های انقلابـی !..
درزمانِتحصیلحوزوی با ارادتی ڪهبه امامخمینے(ره) داشت به تبلیغ شخصیت ایشان و پخش اعلامیه سخنان امام خمینی(ره) مشغول شد و همین کار او باعث شد تا از حوزه علمیه ای که اساتیدش مخالف مبارزه وکار سیاسی بودند اخراج شده و تحصیل را در مدرسه علمیه دیگری پیگیری کند تا زمانی که جنگ آغاز شد و شهید قاسم برای حضور در میدان نبرد عازم جبهه شد و علیرغم مجروحیتهایِ متعدد بہفعالیتجھادی خودادامهمیداد ... ❤️
🎙راوی: مادر شهید
#سردارشهیدمحمدقاسمموحدی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹مخالفتباغیبت
🔹معافیتازسربازیوتلاش برایورودبہسپاھ ...
هر جا مجلس غیبتی میدید مراحل نهی از منکر را به ترتیب اولویت مورد تذکر قرار میداد تا جایی که اگر تأثیری در آن افراد نداشت، آن مکان را ترک میکرد
و در بحث برخورد با نا محرم به سلام اکتفا میکرد
در نتیجه علاقه به مسائل دینی در ۱۴ سالگی به حوزه وارد شد.
پس از شروع جنگ در ۱۸ سالگی برای ثبتنام سربازی اقدام کرد و گفت «حالا وقت خدمت است» و درحالی که به خاطر ضعف بینایی از سربازی معاف بود با تلاش و پشتکار به سپاه وارد شد و آموزش مسائل تخریب را پیگیری کرد تا اینکه خود به عنوان مسئول آموزش تخریب استان خراسان منصوب شد
وبهتربیتنیرویِحساستخریب
همتڪرد ..
🎙راوی: خواهر شهید
#سردارشهیدمحمدقاسمموحدی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
در ماه مبارك رمضان، يك شب ايشان در اتاقي كه در آن طرف حياط منزلمان قرار داشت استراحت مي كردند. البته چون آن اتاق جدا بود معمولاً ايشان بيشتر عبادت ها و مطالعات و استراحت هايش را در آن اتاق انجام ميداد.
من آن شب به داخل حياط رفتم که صداي ايشان را از داخل اتاق شنيدم كه مشغول نماز خواندن بودند. البته چون نيمه هاي شب بود من فكر مي كردم كه ايشان به حرم رفته اند و هنوز از حرم باز نگشته اند. اما زماني كه صداي مناجات ايشان را شنيدم فهميدم كه ايشان آمده اند. بنابراين وقتي كه صداي نماز خواندن قاسم را شنيدم رفتم پشت درب اتاق و علاقه مند شدم كه بنشينم و صداي نماز خواندن ايشان را گوش دهم و البته شايد علاقه هم هست.مسئله اي كه خداوند اين جذابيت ها و اين محبوبيت را به شهدا ميدهد كه در بين خانواده و اطرافيان محبوبيت پيدا كنند و اطرافيان توجه بيشتري به آنها داشته باشند و همين امر هم باعث تأثير بيشتر خون آنها مي شود. در هر حال من آن شب حدوداً يك ساعت به نماز خواندن ايشان گوش ميدادم تا جايي كه ايشان به دعاي دست رسيدند و من هم ديدم صداي گريه ايشان بلند شد.به نحوي كه من هم از گريه ايشان و از شدت علاقه اي كه به ايشان داشتم گريه ام گرفت. بنابراين در آنجا صبر نكردم و احساس كردم اگر گريه و صداي مرا ايشان بشنوند، درست نيست.به همين دليل آنجاراتركڪردموايشانراتنها گذاشتم :)
🎙خواهرشهید
#شهیدمحمدقاسمموحدی🌷
🌹شهدایظهور
✅ شھیدمیرزایـے ؛ شھیدقاسمموحدی را جذبتخریبڪرد
شهید قاسم موحدی از رزمندگان قدیمی بود که از ابتدای جنگ در جبهه ها حضور داشت و به واسطه شهید بزرگوار مهدی میرزایی که آن موقع فرمانده تخریب لشکر 5 نصر بود، جذب این واحد شده بود.آن موقع «تخریب» به شکل واحد و گردان تشکیل نشده بود. آن دوره قاسم در یکی از گردان ها بود و به دلیل هم محله ای بودن با آقا مهدی میرزایی همدیگر را پیدا می کنند و همرزم می شوند. آقا مهدی در جذب نیروهایش دقت زیادی به خرج می داد و برایش مهم بود کسانی را به تخریب بیاورد که به درد این کار بخورند. از این رو احساس کرده بود که قاسم میتواند در تخریب موثر باشد بنابراین او را به واحد تخریبدعوتڪرد ...
🎙نقلازآقای آخوندیهمرزمشھید 🌱
#سردارشهیدمحمدقاسمموحدی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
قاسم باعرضه بود!
آقا قاسم هم جزو نیروهای باهوش، باعرضه و با اراده آن دوره بود که کارهای بزرگی در دوره مسئولیت اش انجام داد. او تخریب را به گونه ای آموخته بود که از بسیاری از هم دوره ای هایش جلوتر بود و گاهی مواردی را درباره تخریب میدانست که جلوتر از دانش دیگران بود.
اواخر سال 60 نزدیکی های نوروز قرار بود قاسم به تخریب بپیوندد که متاسفانه در پی یک پاتک در چذابه، خمپاره ای کنار او فرود میآید و از ناحیه پا به شدت مجروح می شود. آن موقع آقامهدی میرزایی همیشه از قاسم تعریف و تمجید میکرد و میگفت: یک آقاقاسم داریم که ان شاءا... به زودی به ما در تخریب اضافه می شود. خلاصه این که کلی از قاسم برای ما تعریف میکرد. این مجروحیت شهید موحدی باعث شد چند ماه در آمدنش تاخیر ایجاد شود. پس از چند ماه او با همان وضعیت مجروحیت پا ، خودش را به
شهید مهدی میرزایی رسانده بود. من تا آن موقع قاسم موحدی را ندیده بودم. در اولین برخوردهایم با قاسم، او را شخصیتی آرام و متین دریافتم. گاهی تصور می کردی خیلی خونسرد است اما جوانی پرکار، بسیار دوست داشتنی و صبور بود. به هر روی، آقا قاسم به ما در تخریب اضافه شد و ما میدیدیم او در دوره ای که در تخریب بود تا شهادت، چگونه در ماموریت ها سرسختانه کار میکرد و برای کار، خواب و خوراک نداشت ...
🎙 راوی:همرزمشھید
#سردارشهیدمحمدقاسمموحدی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بالاخره چندماهازحضورشدرتخریب گذشتومدتےهمدرواحدتخریبدرقسمت آموزشنیروهافعالیتڪردتااینڪه مجددمجروحشد . . ! پسازمجروحیت اش ؛ بہِفرماندهےآموزشتخریبلشڪر5 نصررسید ... یعنےسہِتیپجوادالائمه(علیھالسلام)امام رضا(علیھالسلام)وامامصادق (علیھالسلام)ڪهلشڪر5نصرراتشڪیل مےدادند ؛ نیروهایشانتحتمسئولیت شھیدقاسمموحد؎آموزشتخریبرافرا مےگرفتند . . .
🎙(همرزمشھید)
#سردارشهیدمحمدقاسمموحدی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸خاطره🍃
درعملياتبدرزمانےڪهمےخواستيم پلی را ڪهبررویِرود دجله بود منفجر كنيم چندين بارشهید قاسم موحدي نحوه ي كار را براي من تكرار كرد به نحوي كه به ايشان گفتم : آقاي موحدي بس است.من ياد گرفتم كه چگونه عمل كنم . برادر موحدي در پاسخ من گفت : هرچهِياد بگيرۍبازهمكماست .. زيرادرزماناجرا ممڪناستاگرخيلےخوبيادگرفتهباشے پنجاهدرصدڪاررابتوانےانجام دهي.شايد همانپنجاهدرصدهمدرصورتےڪه اِطلاعاتِناقصےداشتہباشےدرستانجام نشود ! ..
درعملياتِبدرخاڪريز ما حدودا 700مترباعراقےها فاصله داشتاما عراقيها باتانكهايشانبررویِخاكريزاولما آمدند وبهِ حدیبه مانزديكشدند ڪه يكےاز بچهها نارنجكےرا داخللولهتانك ، عراقےها انداختوپسازانفجار تانكعراقےها، حركتشانمتوقفشد ! برادرموحدی حتے درهمينجريانهایِسادهكاشتمينهم شركتمےكرد وتافاصله10متریِعراقےها مےآمدوهيچزمان بچھِها رانمےفرستادبه دنبالكارڪهبگويد :شمابرويدفلانجاو يككاریراانجامدهيدوخودشدرپشت خطبماند ..
ايشاناينروشرانداشت !
🎙راوی:همرزم شهید
#سردارشهیدمحمدقاسمموحدی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹شجاعتباورنڪردنیدرصحنهنبرد
در عمليات ميمك رفته بوديم كه يك منطقه اي را مين كاري كنيم ..
شھیدقاسمموحدیهم به عنوان فرمانده تخريب همراه ما آمده بود و بچه ها را آرايش مي داد كه به چه شكلي و چه جاهايي مين كاري كنند. هنوز چند دقيقه اي از شروع كار نگذشته بود كه نيروهاي عراقي متوجه حضور ما درمنطقه شدند و شروع كردند به تيراندازي و از تيرهاي رسام هم استفاده مي كردند كه به وضوح قابل رويت بود.آتش دشمن به حدي سنگين بود كه ما همه زمين گير شده بوديم اما شهید موحدي بدون توجه به تيربارهاي دشمن ايستاده بود و تيربارچي هاي دشمن هم چون ايشان را فقط مي ديدند به سمت ايشان تيراندازي مي كردند.من اول فكر ميكردم كه شهيد موحدي متوجه نيستند كه دارند به سمت ايشان تيراندازي مي كنند.به همين دليل خيلي هراسان ايشان را صدا زدم.ایشان برگشت و گفت:چه شده؟من گفتم بخوابيد و گرنه الان تير ميخوريد. گفت:نه شما نگران من نباشيد و كارتان را بكنيد و هر چه سريعتر مين كاري را تمام كنيد.من با شنيدن اين حرف شهید موحدي اصلا يك طوري شدم و يك حالتي به من دست داد كه اصلا نتوانستم باور كنم كه كسي به عنوان فرمانده به منطقه بيايد و در مقابل تيرهاي دشمن بدون توجه ايستادگےكند
من دقيقا به ياد دارم كه ايشان حتي سرش را هم خم نكرد و راست قامت راه مي رفت و به بچه ها روحيه مي داد
و ميگفت :كارتان را انجام دهيد و بچه هارا هدايت مي كرد و مےگفت : شمااينجامينبكاروياشما بلندشوبروآنقسمترامينكاریڪن !'
#سردارشهیدمحمدقاسمموحدی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸 خاطره🍃
يكشببهاتّفاق محمّد قاسم موحّدي از شهر ايلام به اهواز رفتيم ..
حدود نه ساعت در راه بوديم . زماني كه به ۹۲ زرهي اهواز رسيديم ،من به علّت خستگي راه، جهت استراحت و خواب به محلّی که به عنوان قسمت برش مين هاي آموزشي بود رفتم .
نيمه هاي شب از داخل كارگاه برش مين (زاغه هاي قديم مهمّات)، بيرون آمدم.چون در آنجا مشعل هاي گاز پالايشگاه اهواز در حال سوختن بود، تمام منطقه روشن بود ..
درهمينحينديدم
يكنفردرحالخواندننمازشب استوقتےجلوتررفتمديدمشھیدقاسم موحّدی است ... !'
🎙نقل از همرزم شهید
#سردارشهیدمحمدقاسمموحدی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸خاطره🍃
روزی،برادر،قاسمموحدیآمدندوبهمن گفتند : شمافرداصبحآمادهباشيدڪهقرار استبرایِانجامماموريتےبهايلام برويد... فرداي آن روز من به اتفاق دو نفرديگر از نيروها به ايلام رفتيم . وقتي به ايلام رسيديم ديديم دارند اسامي افراد را مي نويسند.از ما هم مشخصاتمان را گرفتند. در بين بچه هايي كه براي ثبت نام آمده بودند صحبت اين بود كه اگر قسمت شود فردا قرار است به زيارت امام خميني (ره) برويم ..
بعد متوجه شديم كه شهيد قاسم موحدی چون قبلاً به ديدن امام مشرف شده بودند ما را به عنوان جايگزينخويشمعرفےڪردهبودند !
🎙نقل از دوست و همرزم شهید
#سردارشهیدمحمدقاسمموحدی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹مندیگرچاینمےخورم ..!
سالهابعدازشھادتشیکبار،مادرگفت :
قاسم در استکان کوچک چای پررنگ می خورد، اما از یک زمانی به بعد دیگر اصلا چای نخورد!!
ماجرا این بودکه
یکبار دید یک صف طولانی تشکیل شده و مردم در صف هستند، پرسید صفِ چیست؟ گفتند: صف چای
در زمان جنگ هر از مدتی یک چیزی کم می شد و برای خرید آن صف تشکیل می شد..
آن روز قاسم که دید برای یک وسیله ی #غیر_ضروری مثل چای ،مردم در صف هستند با خود گفت این چه اسارتی است! من دیگر چای نمیخورم.
و واقعا دیگر تا زمان شهادتش چای نخورد!
وقتےمادراینخاطره راگفتباخودگفتم شھداحرفشانحرفبودوتصمیمشان تصمیم ! ماهرروزمیگوییممندیگراین گناهرو نمیکنموبازبارهاآنراتڪرارمےڪنیم اما#شھدا واقعا #اهلعملبودند . . !
#سردارشهیدمحمدقاسمموحدی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR