eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.9هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/Nashenas_Shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی و نماز🌱 به نماز سید كه نگاه می‌كردم، ملائك را می‌دیدم كه در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشسته‌اند. رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود. گفتم: «نمی‌دانم‏, چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است.» به چشمانم خیره شد. «مواظب باش! كسی كه سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.» گفت و رفت. اما من مدتها در فكر ارتباط میان نماز و زندگی بودم. «نماز مهمترین چیز است، نمازت را با توجه بخوان» (1). بار دیگر خواندم, اما نماز سید مرتضی چیز دیگری بود. 1- از سخنان سید مرتضی آوینی 💠منبع: كتاب همسفر خورشید 🎙(شهید سید مرتضی آوینی به روایت اكبر بخشی) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
لبخند خامنه ای شفقت صبح است 🌱 دلباخته ي رهبري بود ، بعد از ارتحال امام اينگونه در نوشته هايش با رهبرش بيعت كرد: "عزیز ما ! ای وصی امام عشق ! آنان که معنای ولایت را نمی دانند در کار ما سخت درمانده اند، اما شما خوب می دانید که سرچشمه ی این تسلیم و اطاعت و محبت در کجاست . خودتان خوب می دانید که چقدر شما را دوست می داریم و چقدر دلمان می خواست آن روز که به دیدار شما آمدیم ، سر در بغل شما پنهان کنیم و بگرییم . ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما بازیافتیم لبخند شما شفقتِ صبح را داشت و شبِ انزوای ما را شکست . سر ما و قدمتان ، که وصی امام عشق هستید و نایب امام زمان" ♥️(شهید سید مرتضی آوینی) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
برهوت🌫 سعید با عجله وارد سالن شد، گله‌مند بود فیلم خنجر و شقایق(1) را می‌خواست، قرار شد به منزل حاجی برویم، مقابل در، که رسیدیم،‌ سعید پشت ما پنهان شد، سجاد در را باز کرد، حاجی با نگاهی خندان به کوچه آمد، سعید فیلم‌ها را خواست، سید پس از چند لحظه سکوت گفت:«سعید جان! فعلاً تنها نسخه فیلم‌ها دست من است. من اکثر شب‌ها آنها را در جایی نمایش می‌دهم، اگر فیلم‌ها را امشب به شما بدهم باید بیست و چهار ساعت بعد برگردانی». با عهد و میثاق شدید فیلم را به قاسمی داد، با شوخی گفتم:«آقا مرتضی نگفتی! فیلم‌ها را برای چه کسی نمایش می‌دهی». حاجی نگاهش را به زمین دوخت و با خنده گفت:«بیشتر شب‌ها آنها را در پایگا‌های بسیج محلات نشان می‌دهم،‌ امشب عذر آنها را می‌خواهم،‌اما آقا سعید فردا شب حتماً با فیلم‌ها بیا». آوینی جوانان را از دریچه دوربین به معرکه عشق می‌کشاند؛ آنگاه آنها را در برهوت رها می‌کرد؛ تا خود چاره این زخم بی‌هنگام را بیابند. 1- این فیلم در مورد بوسنی است. 💠منبع : کتاب همسفر خورشید ♥️(شهید سید مرتضی آوینی) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
(نمی‌خواهم همرنگ دیگران شوم) ✋🏻 تابستان سال ۶۳ صدا و سیما یک دوره آموزشی گذاشته بود. من هم از طرف بسیج صداوسیمای مهاباد به این دوره معرفی شده بودم. در اوایل انقلاب هرکس کاری بلد بود یک‌جا می‌فرستادنش؛ چون من کمی عکاسی می‌دانستم به تلویزیون رفتم. در این دوره آموزشی، یکی از اساتید ما، آوینی بود و اولین ملاقات‌های من با ایشان در آن زمان رُخ داد. البته آوینی را دورادور می‌شناختم و می‌دانستم که ایشان در تلویزیون است، نگاه متفاوت دارد و حرف‌های متفاوت می‌زند. در آن کلاس‌ها فهرستی از کارهایش ارائه داد و چند کار را نام برد. در آن کلاس‌ها نوع لباس آوینی برای ما خیلی شاخص بود. ایشان در تیرماه اورکت خاکی را که بسیجی‌ها می‌پوشیدند به تن داشت و در کلاس هم آن را در نمی‌آورد. جلسه سوم یا چهارم، وقتی به او مقداری نزدیک شدم، پرسیدیم: شما با این اورکت گرمت نیست؟ گفت: نمی‌خواهم با در آوردن این لباس، هم‌رنگ دیگران شوم. او آدمی به شدت انقلابی بود. البته ما از این روحیات ایشان لذت می‌بردیم؛ چون خودمان هم در سال‌ها در همان حال و هوا بودیم. شخصیت او طوری بود که آدم‌ها جذبش می‌شدند. 🎙(شهید سید مرتضی آوینی به روایت محمدعلی فارسی، مستندساز) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
داد زد : خدا لعنتت کند ❗️ احتمالاً زمستان سال 68 بود كه در تالار انديشه فيلمي را نمايش دادند كه اجازه اكران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پر بود از هنرمندان، فيلمسازان، نويسندگان و ... در جايي از فيلم آگاهانه يا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا سلام الله عليها بي ادبي مي‌شد. من اين را فهميدم. لابد ديگران هم همين طور، ولي همه لال شديم و دم بر نياورديم. با جهان بيني روشنفكري خودمان قضيه را حل كرديم. طرف هنرمند بزرگي است و حتما منظوري دارد و انتقادي است بر فرهنگ مردم اما يك نفر نتوانست ساكت بنشيند و داد زد: خدا لعنتت كند! چرا داري توهين مي‌كني؟! همه سرها به سويش برگشت در رديف‌هاي وسط آقايي بود چهل و چند ساله با سيمايي بسيار جذاب و نوراني. كلاهي مشكي بر سرش بود و اوركتي سبز بر تنش. از بغل دستي‌ام (سعيد رنجبر) پرسيدم: «آقا را مي‌شناسي؟» گفت: «سيد مرتضي آويني است.» 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✋🏻خانم زهرا(سلام الله عليها) فرمود: با بچه من چه كار داري؟ من يه وقتي سر چند شماره از مجله سوره نامه تندي به سيد نوشتم كه يعني من رفتم و راهي خانه شدم. حالم خيلي خراب بود. حسابي شاكي بودم. پلك كه روي هم گذاشتم "بي بي فاطمه" (صلوات الله عليها) را به خواب ديدم و شروع كردم به عرض حال و ناليدن از مجله، كه «بي بي» فرمود با بچه‌ من چه كار داري؟ من باز از دست حوزه و سيد ناليدم، باز" بي بي "فرمود: با بچه من چه كار داري؟ براي بار سوم كه اين جمله را از زبان مبارك "بي بي" شنيدم، از خواب پريدم. وحشت سراپاي وجودم را فرا گرفته بود و اصلا به خود نبودم تا اينكه نامه اي از سيد دريافت كردم. سيد نوشته بود: «يوسف جان ! دوستت دارم. هر جا مي خواهي بروي، برو! هر كاري كه مي خواهي بكني، بكن! ولي بدان براي من پارتي بازي شده و اجدادم هوايم را دارند» ديگر طاقت نياوردم و راه افتادم به سمت حوزه و عرض كردم سيد پيش از رسيدن نامه ات خبر پارتي ات را داشتم و گفتم آنچه را آن شب در خواب ديده بودم. 🎙(شهید سید مرتضی آوینی به روایت يوسفعلي ميرشكاك) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴تازه جنگ به پایان رسیده بود با اصرار دوستان حاجی برای مراسم حج به مكه رفت. وقتی بازگشت از او پرسیدم :«آقا مرتضی آنجا چطور بود؟» با ناراحتی گفت:«بسیار بد بود، چه خانه خدایی، غربی‌ها پدر‌ ما را در آوردند. كاخ ساخته‌اند، آنجا دیگر خانه خدا نیست. تمام محله بنی‌هاشم را خراب كرده‌اند. كاش نرفته بودم. مدتی بعد دوباره او را عازم حجاز دیدم؛ با خنده گفتم:«حاجی تو كه قرار بود دیگر به آنجا نروی؟ نگاهش را به زمین دوخت و پاسخ داد:«نمی‌دانم اما احساس می‌كنم این‌بار باید بروم. وقتی بازگشت. دوباره از اوضاع سفر پرسیدم. این‌بار هیجان عجیبی داشت. با خوشحالی گفت:« این دفعه با گروه جانبازان رفته بودم، چنان درسی از آنها گرفتم كه ای كاش قبلاً با اینها آشنا شده بودم بارها و بارها گریستم، به خاطر تحول و حماسه‌ای كه در اینها می‌دیدم. به یكی از جانبازانی كه نابینا بود گفتم:«دوست نداشتی یك بار دیگر دنیا را ببینی؟ حداقل انتظار داشتم بگوید:«چرا یك‌بار دیگر می‌خواستم دنیا را ببینم. اما او پاسخ داد:«نه» پرسیدم:«چطور؟» گفت:«در مورد چیزی كه به خدا دادم و معامله كردم نمی‌خواهم فكر بكنم. بدنم می لرزید، فهمیدم كه عجب آدم‌هایی در این دنیا زندگی می‌كنند ما كجا، اینها کجا» ♥️(شهید سید مرتضی آوینی) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
در حضور غربت یاران 💧 یكبار در دوكوهه به او گفتم: شهید داوود یكبار در زمین خیس پادگان به زمین افتاد و گریه كرد وقتی علت گریه‌اش را پرسیدم، پاسخ داد:"یاد حضرت عباس افتادم كه هنگام به زمین افتادن دست نداشت، حتماً‌ خیلی سخت به زمین افتاده است". با شنیدن این سخن گریه مجال صحبت را از مرتضی گرفت، همانجا در پادگان نشست، ساعت‌ها به یاد غربت عباس‌بن‌علی و داوود گریست. گوئی پرده‌های غیب را از چشمانش گرفته بودند، داوود را در زمین صبحگاه می‌دید. لب به سخن گشود، داوود باید می‌رفت. برخاست،‌ پا برجای گام‌های داوود نهاد. مرتضی مردی آسمانی بود كه پای بر خاك داشت. منبع : كتاب هسفر خورشید. 🎙(شهید سید مرتضی آوینی به روایت برادر رضا برجی) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
حزبُ الله✊🏼 ! هرچند وطن خویش را دوست می دارد اما از تعلقات جغرافیایی آزاد است وبرای آب وخاک نیست که می جنگد! میهن او اسلام است... ♥️(شهید سید مرتضی آوینی) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💠مروارید گم شده یقین ( از خاطرات شهید آوینی ) 🔴در عملیات کربلای پنج،‌ سید مرتضی مسئول اکیپ بود از آسمان آتش می بارید. از شدت سرما بدنمان می لرزید. آوینی گفت :« باید به جاده فاطمه الزهرا که زیر آتش عراقیهاست، برویم.» مدتی بعد «مرادی نسب»، «والایی» و «عباسی» هر سه نفر از جاده باز گشتند. از سر و صدا چشمانم را باز کردم؛ اما دوباره بی هوش افتادم. یک ساعت بعد بیدار شدم، مرتضی بیرون سنگر نماز شب می خواند، با خودم گفتم : « این مرد خستگی ندارد» برای نماز صبح همه بچه ها را بیدار کرد، بعد از اقامه نماز دوباره به خط رفتیم. حاجی فقط تا رسیدن به خط خوابید. در خط مقدم شجاعانه می دوید، اصلا لزومی نداشت کارگردان آنجا باشد، مسئولیتهایی که در شهر داشت باید مانع حضور او در جبهه می شد، ترس و خستگی در قاموس مرتضی راه نداشت، او در جبهه به دنبال چیز دیگری بود. «مروارید گم شده یقین که سخت پیدا می شد.» 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
مثنوی آهنگران☑️ 🔺از صادق آهنگران خواست تا برای مجموعه جدید « روایت فتح » اشعاری بخواند . روزی که برای بازدید و فیلمبرداری از شهر هویزه می رفتند ، آهنگران مثنوی هایی خواند و آنها را برای فیلم هایش انتخاب کرد . از جمله : چرا بستند راه آسمان را ؟ چرا برداشتند این نردبان را؟ مرا اسب سپیدی بود روزی شهادت را امیدی بود روزی خدا اسب سپیدم را که دزدید؟ شهادت را ، امیدم را ، که دزدید؟ وقتی آهنگران این اشعار را با صدای سوزناک خود خواند ، سید در ماشین کنار او نشسته بود و می گریست . بچه های گروه که سید را خوب می شناختند ، می دانستند که ناله ها و گریه های سید بخاطر جا ماندنش از قافله شهداست ...✋🏻 ♥️(شهید سید مرتضی آوینی) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
سخن ناب👌🏼 کارتان را برای خدا نکنید !! برای خدا کار کنید!تفاوتش فقط همین اندازه ست که ممکن است حسین در کربلا باشد و من در حال کسب علم برای رضای خدا ... ♥️(شهید سید مرتضی آوینی) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR