🚨 این به آن در
💠 رهبر انقلاب:
⭕️ یک نفری برای من نقل میکرد، میگفت رفته بودیم #یونان؛ ما را به مراکز گردشگری گوناگون میبردند و آنها را به ما نشان میدادند؛ از جمله به نقطهای بردند، گفتند اینجا همانجائی است که سپاهیان ایرانی آمدند اینجا، از ما شکست خوردند.
⭕️ مردم را به یک بیابان خالی میبرند و نشان میدهند که اینجا آنجائی است که ایرانیها در آن دوره لشکرکشی کردند و در اینجا شکست خوردند. یک فضای خالی را نشان میدهند، یک مدعای تاریخی را با یک فضای خالی اثبات میکنند.
⭕️ خوب، اینجا نزدیکی کازرون -آنطوری که شنیدم- مجسمهی والرین است، امپراتور روم، که زانو زده در مقابل پادشاه ایران. خیلی خوب، اینجا را بروید نشان بدهید؛ این به آن در!
۱۳۸۷/۲/۱۸
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچههایِعزیزِمن ، شما آن نسلی هستید که ان شاءالله این کشور را به اوج خواهید رساند ...🖐🏻'
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔰ارزش شهیدان با محاسبات مادی قابل محاسبه نیست
✍️رهبر انقلاب :شهیدان برگزیدگان خدای متعالند. شهیدان راه درست را انتخاب کردهاند، خدا هم آنها را برای رسیدن به مقصد انتخاب کرد. ارزش شهیدان با محاسبات مادی ما ارزش غیر قابل محاسبهای است. شهیدان در برترین تجارت عالم برنده شدهاند.
۱۴۰۰/۰۷/۲۴
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تعجب متخصصان از مطالعات گستردهی رهبر انقلاب در حوزههای مختلف و اطلاعات دقیق ایشان...'
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔰 تصویری جالب در تنش بین نیروهای تروریستی آمریکا و سپاه پاسداران که مورد استقبال کاربران عراقی قرارگرفت.
#حاج_قاسم
#انتقام_سخت
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بیشتر شما عزیزان فقط از دلاور مردی و شجاعت فرزندان ایران در خلیج فارس و دریای عمان شنیدهاید.
اما من آنرا به چشم خود دیدهام و بخشهایی از آنرا با شما به اشتراک میگذارم.
✍️علی اکبر رائفی پور 🇮🇷
#ایران_قوی
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیروی دریایی سپاه ناو فرانسوی در خلیج فارس رو مجبور میکنه که بر فراز عرشه پرچم ایران به اهتزاز دربیاره😎
+استفاده آمریکاییها از گونی شن بر روی عرشه ناو هواپیمابر چند میلیارد دلاری از ترس سپاه😂
قایق سپاه به ناو آمریکایی میگه میخوایم بهتون نزدیک شیم تا شماره بدنهتون رو بخوونیم ، اونا هم میگن اوکی حله 😂
#ایران_قوی 🌿
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستانی از شهید #باکری درمورد ثوابِ گفتنِ #مرگ_بر_آمریکا
🎙 حجت الاسلام راجی
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
پهلوان پنبه!
💢 #امام_خمینی(ره): «هان ای مظلومان جهان! از هر قشر و از هر کشوری هستید به خود آیید و از هیاهو و عربده #آمریکا و سایر زورمندان تهی مغز نهراسید، و جهان را بر آنان تنگ کنید و حق خود را با مشت گره کرده از آنان بگیرید.»
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیمبهِملتِایران🇮🇷😎!
#ایران_قوی
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
باسلام خدمت همه شما عزیزان دوستداران شھدا ...
اینهفتہمیهمان یکی دیگر از شهدای عزیز مدافع حرم خواهیم بود ....🖐🏻'
این شبها میهمان این شهیدقهرمانباشید (:🌿!
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
♥️شهیدمدافعِحرمعبداللهباقری (بادیگارد)
تولد: 29 فروردین 1361 🌸'
متاهل ،دارای دو فرزند🌿'
شهادت: 30 مهر 1394 💔'
محل شهادت: سوریه، حلب💔
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR'
🔴عبدالله ازدوران راهنمایی تابستان ها می رفت سرکار، از کبابی و پارچه فروشی گرفته تا فروش آکواریوم. بگی نگی دستش رفت توی جیب خودش. یک روز از سرکار که برگشت حسابی سرحال بود. یک چیزی هم قایم کرده بود زیر کاپشنش. یک راست رفت توی اتاقمان و گفت تا صدایتان نکردم نیایید. توی دلم خوشحال بودم که می خواهد غافلگیرمان کند. چند دقیقه ای که گذشت با چشم بسته رفتیم توی اتاق. چشم هایمان را که باز کردیم یک آتاری دیدیم که توی خواب هم نمی دیدیمش. حقوقش را جمع کرده بود و خریده بود برایمان. از خوشحالی آن قدر بالا و پایین پریدیم که نزدیک بود سرمان بخورد به سقف. صدای ذوق و شوقمان مادر را کشاند توی اتاق. تلویزیون سیاه سفید ننه را گذاشتیم یک گوشه.
آتاری هم زیرش. فردایش همه پسرهای فامیل را چمع کردیم. برنامه نوشتیمو لیگ برگزار کردیم. زدیم توی سروکله هم و کلی بازی کردیم...
🎙(خاطرات شهید عبدالله باقری به نقل از برادر شهید)'
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✅از همان اول ماه رمضان خداخدا می کردیم زودتر شب قدر برسد...🌿'
از غروب می رفتیم مسجد تا سحر. آن قدر آتش می سوزانیدم، خادم مسجد دور حوض حیاط با جارو می افتاد دنبالمان. همه شیطنت ها زیرسر عبدالله بود. می شد سردسته بچه ها و دستور می داد. تا وقتی کوچک بودیم مادر دستمان را می گرفت و می برد. بزرگتر که شدیم خودمان می رفتیم . . . !
🎙(خاطرات شهید عبدالله باقری به نقل از برادر شهید)'
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
پنجتایی ؛ بسیج را دست گرفته بودیم...✌️🏼
کلاس های رزمی می گذاشتیم برای بچه ها. عبدالله که رفت سپاه هر چیز یاد می گرفت می آمد توی بسیج به بچها یاد می داد. خیلی اصرارش کردند که فرمانده بسیج منطقه بشود. قبول نکرد. گفت: «نمی رسم، می ترسم مدیون بشم» با همه مشغله اش هر چقدر وقتش اجازه می داد کمک می کرد...
🎙(خاطرات شهید عبدالله باقری به نقل از برادر شهید)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
(عبدالله سرش درد میکرد برای خطر برای هیجان ) ❗️🔗
🔻از هجده سالگی رفت سپاه. بعد از یک سال رفت رهایی گروگان. دو سال دوره دید، سخت و فشرده. از چتربازی و راپل گرفته تا غواصی در شب، امداد و نجات، اطفای حریق، تخریب و خنثی...؛
🌿رهایی گروگان، یگانی بود برای آزادسازی مسئولین، اگر گروگان گرفته می شدند. خیلی ها آموزش هایش را تاب نمی آوردند و جا می زدند. اما عبدالله سرش درد می کرد برای خطر، برای هیجان.برایم خیلی جذاب بود. بهش گفتم من را هم با خودت ببر. گفت «خیلی سخته، به درد تو نمی خوره» هر چه اصرار کردم قبول نکرد. می دانستم وقتی عبدالله می گوید نه، حتما چیزی می داند که من نمۍدانم . .
🎙 (شهید مدافع حرم عبدالله باقری به نقل از برادر شهید)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🎒یک روز با خوشحالی آمد خانه ؛ گفت : یک کار توپ برات پیدا کردم، توی فرودگاه» بلند شدم بغلش کردم. گفتم «دمت گرم داداش. چه کاری؟» گفت «باید بشینی توی یک اتاقک و هر کس از پرواز جا مونده رو دلداری بدی» آن قدر جدی بود که حرفش را باور کردم. چند دقیقه نگاهش کردم. یکهو پقی زد زیر خنده🙂 باز هم سرکارم گذاشته بود. یک بار دیگر آمد گفت «توی بهزیستی کار می کنی؟» گفتم چه کاری؟ گفت: «برای معتادها شکلک دربیاری» بفهمند این عاقبت مواد مخدر می شه.» ازش لجم می گرفت که برای همان چند دقیقه هم امیدوارم کرده. عشق می کرد سربه سرم بگذارد و برایم دست بگیرد...🖐🏻' آخرش هم شوخی شوخی برایم یک کار دست و پا کرد. شدم انباردار شرکت آب و فاضلاب تهران💼.
🎙(خاطرات شهید عبدالله باقری به نقل از برادر شهید)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🖐🏻هیچکس برای من عبدالله نمۍشود... شب عروسےاش حسابی حالم گرفته بود از فکر اینکه از خانمان می رود دلم می گرفت...💨
بعد از ازدواجش عبدالله محافظ رئیس جمهور وقت شد و آموزش ها و ماموریت هایش فشرده. هر چه یاد می گرفت به من هم یاد می داد. بار اولی که اسلحه اش را آورد خانه، صدایم کرد که بیا بشین. ریز و درشت و زیر و زبرش را مثل استادی ماهر نشانم داد، نحوه دست گرفتن، ماشه کشی و ...
دفاع شخصی را هم از عبدالله یادگرفتم. به همین ها اکتفا نکرد... جمعه ها با چند تا از دوستانش می رفتیم خارج از شهر و تمرین می کردیم، همه فنون رزمی و حفاظت، حتی راپل و چتربازی☂
🔻از سپاه انصار نامه زده بودند که اگر نیایید درجه هایتان را بگیرید توبیخ می شوید. یک سری کارهای قانونی داشت. نامه را دید ولی باز هم نرفت. تا اینکه بعد از شهادتش رفتم دنبال کارهای ترفیع درجه اش. با شهادتش شد ستوان دوم.
نمی دانم عبدالله رفیقم بود یا برادر، یا رفیقی که از برادر نزدیکتر است. فقط این را می دانم که توی این دنیای به این بزرگی هیچ کس برای من عبدالله نمی شود...
🎙(خاطرات شهید عبدالله باقری به نقل از برادر شهید)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
می توانم بگویم واقعا وابسته اش شدم . . . 👌🏼
♥️در مراسم خواستگاری که رفتیم با هم صحبت کنیم من روی همان اخلاق و ایمان تاکید کردم و اصلا در مورد مسائل مالی چیزی نپرسیدم. عبدالله هم از کارش گفت که ماموریت باید برود و خطر هم دارد. حرف هایش را که زد، پرسید: قبول می کنید؟ گفتم: بله. چون پدر خودم هم پاسدار بود این مسائل برایم تازگی نداشت. جلسه اول، مهر او به دلم نشست اما بعد از عقد می توانم بگویم واقعا وابسته اش شدم...!
🎙(خاطرات شهید عبدالله باقری به نقل از همسر شهید)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
تفاوت قد نظر پدرم را جلب ڪرد !
اولین دفعه که عبدالله را دیدم در همان مراسم خواستگاری بود، هیکلی نبود ولی قدش خیلی بلند بود و چون ما کنار هم نیاستاده بودیم این موضوع نظر کسی را جلب نکرد اما در جلسه بعد یعنی روز بله برون پدرم وقتی ما را کنار هم دید با خنده گفت: وای چقدر تفاوت قد دارید! خب البته این موضوع برای عبدالله مهم نبود...
🎙(خاطرات شهید عبدالله باقری به نقل از همسر شهید)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
از این موضوع اصلا ناراحت نبودم...❌
زمانی که عقد کردیم من پیش دانشگاهی را هنوز تمام نکرده بودم. عبدالله صبح ها می آمد مرا می برد و ظهرها برم می گرداند. در خانه پدرم دختری نبودم که هر ساعت هر جا که دلم بخواهد بتوانم بروم اما مدرسه رفتن با خودم بود که پس از عقد شهید باقری همین را هم می گفت بهتر است تنها نروم. این سخت گیری شدید او را می گذاشتم روی حساب علاقه اش. اگر هم خودش سر کار بود به برادرهایش سفارش می کرد من را تا خانه مادرم که یک چهار راه فاصله داشت ببرند. از این موضوع اصلا ناراحت نبودم و دوست داشتم رضایت او را به دست بیاورم...
🎙(خاطرات شهید عبدالله باقری به نقل از همسر شهید)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فکر کرد اینجا هم محافظ است🍃
🌹شغلش باعث شد تا خاطره ی جالبی در مراسم عروسی ما اتفاق بیافتد. خب عبدالله محافظ بود و عادت کرده بود به دلیل حفاظت از شخصیت ها که همراهش هستند در عقب را باز کند طرف که نشست خودش برود و جلو بنشیند. روز عروسی وقتی خواست مرا از آرایشگاه به سالن ببرد در عقب را باز کرد من سوار شدم بعد خودش تا رفت جلو بنشیند فیلمبردار گفت: داری چکار می کنی؟! خندید گفت: ببخشید حواسم نبود..
وقتی رسیدیم سالن اذان را گفتند و عبدالله خواست که صدای اذان در سالن پخش شود و نماز جماعت را برپا کرد.
آخر مراسم که خواستم با خانواده خداحافظی کنم برایم خیلی سخت بود چون تک دختر هم بودم اما از اینکه کنار کسی مثل عبدالله خواهم بود قوت قلب می گرفتم. برادرم به شوخی گفت: باشه دیگه لباست را عوض کن برویم، اینا همش شوخی بود. عبدالله هم برای اینکه اذیتم کند می گفت: گریه کن گریه کن دیگه..! 🎙(خاطرات شهید عبدالله باقری به نقل از همسر شهید)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃محدثه سال 83 به دنیا آمد. برای آقا عبدالله فرقی نمیکرد بچه، پسر یا دختر باشد. اسم را من انتخاب کردم و ایشان هم دوست داشت و با هم، هماهنگ بودیم. به هم گفتیم اگر دختر باشد اسم او را محدثه و اگر پسر باشد، علیرضا میگذاریم. وقتی محدثه به دنیا آمد، خیلی خوشحال بود و وقتی از بیمارستان به خانه آمدم، دیدم اتاق را تزئین کرده است...
♥️(شهید عبدالله باقری)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
⚫️خودم حریف همه هستم
اهل داد و بیداد و دعوا نبود اما اگر می دید تعدادی جوان سر کوچه می ایستند به آنها تذکر می داد و می گفت: مگر نگفتم اینجا نمانید؟ زن و بچه مردم رد می شوند. دخترمان محدثه می ترسید، عبدالله می گفت: بابا جان نترس من خودم حریف همه هستم...
🎙(شهید مدافع حرم عبدالله باقری به نقل از همسر شهید)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴با کسی رودربایستی نداشت و هر جا لازم بود حرفش را میزد !
🔻اگر کسی مخالف اعتقاداتش حرف می زد آن قدر صحبت می کرد تا قانعش کند. اگر هم می دید کسی اسم غیر مذهبی روی بچه هایش می گذارد می گفت: چطور وقتی گرفتار می شوید خدا و اهل بیت را صدا می کنید یا می گویید یا ابوالفضل اما وقتی اسم می خواهید بگذارید برای فرزندانتان می گردید ببینید زمان فلان شاه اسم فلان آدم ایرانی چه بوده و همان را می گذارید؟ عبدالله با کسی رودربایستی نداشت و هر جا لازم بود حرفش را می زد...
🎙(خاطرات شهید عبدالله باقری به نقل از همسر شهید)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
(برخوردش طوری سنگین بود که جذبه اش طرف مقابل را میگرفت)🌿!
وقتی می خواست شوخی کند سر به سر من می گذاشت تا صدای مرا دربیاورد می گفت خوشم میاد جیغ جیغ می کنی. چون اغلب ساکت بودم و اهل غر غر نبودم یعنی هم آنقدر در نظرم وجود داشت که شاید حساب می بردم و هم نمی خواستم ناراحت و اذیت شود. نه تنها من، همه خانواده از او حساب می بردند. نه اینکه اهل دعوا و داد و بیداد باشد اما برخوردش طوری سنگین بود که جذبه اش طرف مقابل را می گرفت.
من فکر می کنم اگر زن در زندگی غرور نداشته باشد و بیشتر کوتاه بیاید شأنش هم بالاتر می رود. پدرم شب عروسی نصیحتی کرد که همیشه آویزه گوشم است، می گفت: ببین «منم» در زندگی مشترک وجود ندارد، باید هر دو «نیم» باشید تا یک «من» شوید.
کلا هم از جر و بحث خوشم نمی آید. عادت نداشتم زنگ بزنم بپرسم کجایی؟ کی میایی؟ چرا رفتی؟ اصلا اینجوری نبود. مگر اینکه خودش تماس می گرفت و می گفت کجاست. چون کارش هم حساس بود خیلی گیر نمی دادم. اگر می خواستم تماس بگیرم می گفتم: مثلا کجایی عزیزم؟ می آیی با هم شام بخوریم؟ می گفت: می آیم یا دیرتر می رسم. اما اینکه بخواهم گیر بدهم نه این گونه نبود...
🎙(خاطرات شهید عبدالله باقری به نقل از همسر)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR