eitaa logo
سبک شهدا
1.4هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
66 فایل
کپی بدون لینک همراه دعای عاقبت بخیری = حلال☆ <تاریخ تاسیس : <۱۳۹۸/۹/۲۴ تقدیم به ساحت مقدس حضرت مادر(س)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله
: آيا مي دانيد فايده گفتن (بسم الله الرحمن الرحيم) در آغاز هر كاري چيست؟ اگر شما عادت كنيد كه در ابتداي هر كاري بسم الله الرحمن الرحيم بگوييد ، فردا در روز قيامت وقتي نامه اعمالتان بدستتان داده مي شود قبل از آنكه آن را بخوانيد بسم الله الرحمن الرحيم مي گوييد و ناگهان مي بينيد كه همه گناهانتان از نامه اعمالتان پاك شده است مي پرسيد چه شد ؟ در اين زمان ازطرف خداوند ندايي مي آيد كه اي بنده ، تو ما را با نام رحمن و رحيم فراخوانده اي پس ماهم باتو مقابله به مثل كرده ايم و گناهانت را بخشيده ايم
# شهید همت:🌷 میخوان ما رو از جنگ با آمریکا بترسونن، نمیدونن رزمنده‌های ما برای جنگ با صدام هم زدن آمریکا رو نیت می‌کردند @Sabkeshohada @Sabkeshohada
🕊💫💫🕊💫💫🕊 شهیدشوشتری چھ‌قشنگ‌گفتہ: قدیم‌بُویِ " ایمان "میدادیم... الان ایمانمان بُو میدهد! قدیم‌ دنبال " گمنامی" بودیم... الان مُواظبیم ناممان گُم نشود! :) سر و ڪار ایمان با دل است! اگرمحصول‌کارخانه‌ۍعقل‌واردقلب‌شود و روۍآن‌تاثیرداشتہ‌باشد، ایمان بہ وجود مۍآید وگرنه از ایمان خبرے نیست! @Sabkeshohada @sabkeshohada
تفحص شهدا سالم جبّار حسّون، از عشایر عراق بود كه با برادرش سامی، پول می‌گرفتند و در كار تفحص شهدا كمكمان می‌كردند. چند وقتی بود كه سالم را نمی‌دیدم. از برادرش سراغش را گرفتم. به عربی گفت: «سالم، موسالم؛ سالم مریض است.» گفتم: «بگو بیاید برای شهدا كار كند، خدا حتماً شفایش می‌دهد.» صبح جمعه بود كه در منطقه هور، یك بلم عراقی به ما نزدیك شد. به ساحل كه رسید،‌ دیدم سالم، از بلم پیاده شد و افتاد روی خاك. گفت: «دارم می‌میرم.» به شدت درد می‌كشید. فقط یك راه داشتم. گذاشتیمش توی آمبولانس و آمدیم طرف ایران. به او گفتم خودش را معرفی نكند. از ظهر گذشته بود كه رسیدیم به بیمارستان شهید چمران سوسنگرد. دكتر ناصر دغاغله او را معاینه كرد. شكم سالم ورم كرده بود. دكتر دستور داد سریع او را به اتاق عمل ببرند. سالم به گریه افتاد، التماس می‌كرد كه «من غریبم، كسی را ندارم. به من دارو بدهید، خوب می‌شوم.» فكر كردیم شاید دكتر در تشخیص خود اشتباه كرده. بردیمش بیمارستان شهید بقایی اهواز. چند ساعتی منتظر ماندیم، اما از دكتر كشیك خبری نبود. بالاخره دكتر رسید. همان دكتر دغاغله بود! گفتم: «دكتر، ما فكر كردیم شما در تشخیص اشتباه كردید، از دستتان فرار كردیم. ولی ظاهرا این مریض قسمت شماست.» دستور داد او را به اتاق عمل ببرند. سالم به اتاق عمل رفت و من هم رفتم طرف شلمچه دنبال كارهایم. به كسی هم نگفته بودیم كه یك عراقی را اینجا بستری كردیم. من بودم و یك پاسدار عرب‌زبان اهوازی، به نام عدنان. بعد از 48 ساعت از شلمچه برگشتیم اهواز. وارد بیمارستان كه شدم، دیدم توی حیاط دارد راه می‌رود. گفتم: «سالم، دیدی دكترهای ما چه خوب هستند و چه مردم خوبی داریم.» زد زیر گریه. گفت: «وقتی دكتر مرا عمل كرد، آقایی آمد بالا سرم و گفت بلند شو برو توی بخش بخواب. ناراحت شدم، سرش داد كشیدم كه آقا من شكمم پاره است! آن آقا دست به سرم كشید و گفت بچه‌ها بیایید دوستتان را داخل بخش ببرید. عده‌ای جوان دورم را گرفتند كه گویی همه‌شان را می‌شناسم. به من گفتند اینجا اصلاً احساس غریبی نكن. چون تو ما را از غربت بیرون آوردی، ما هم تو را تنها نمی‌گذاریم. آنها تا چند لحظة پیش كنار من بودند!» ... از آن روز، سالم به‌كلی عوض شده بود. می‌گفت: «تا آخرین شهیدی كه در خاك عراق مانده باشد، كمكتان می‌كنم.» خالصانه و با دقت كار می‌كرد. بعثی‌ها دخترش را كشتند تا با ما همكاری نكند، اما همیشه می‌گفت: «دخترم فدای سر شهدا!» شادی روح امام و شهدا صلوات🌷 @Sabkeshohada @sabkeshohada
♦️حق الناس !♦️ 🔵یک شب توفیق نصیب شد در جوار حاج قاسم از سمت روستای قنات ملک به کرمان می‌آمدیم. راننده بودم و حاجی جلو نشسته بود. سردار تلفنی در مورد عملیاتی در حلب صحبت می‌کردند و دستور می‌دادند. در حین صحبت کردن با تلفن گاهی با جدیت؛ حدت و شدت صحبت می‌فرمود تا اینکه تلفن‌شان تمام شد. چون جاده یک بانده بود و مرتب ماشین از روبرو می‌آمد، امکان سبقت گرفتن وجود نداشت برای همین پشت سر یک ماشین قرار گرفته بودم. سردار بعد از تمام شدن تلفن رو کرد به من و فرمود: راستی راننده ماشین جلویی را می‌شناسی؟ گفتم نه حاجی، چطور مگه؟ فرمود: ماشینت نور بالا بود و چشم راننده جلویی را اذیت کردی، دینی بر گردن تو افتاد، فردا باید بروی او را پیدا کنی و از او حلالیت بگیری؛ حالا این حق الناس را چطور می‌خواهی جبران کنی؟ یکه‌ای خوردم؛ از این بی توجهی خودم به حق‌الناس و دقت سردار به جزییات حقوق مردم تعجب کردم. آن هم درست زمانی که در مورد مسئله مهمی چون آزادی حلب در سوریه صحبت می‌کرد حواسش به تضییع نشدن حق راننده خودرو جلویی هم بود. 🔹راوی دادخداسالاری، @Sabkeshohada @sabkeshohada
خاطره مهدی شفازند از شهادت همت و میرافضلی: در گرماگرم نبرد خيبر در جزيره مجنون، کار براي بچه‌هاي لشکر 27 محمد رسول الله گره خورد و با خستگي و کمبود نيرو مواجه ‌شدند. حاج همت با موتورش به محل استقرار نيروهاي لشکر 41 ثارالله آمد تا از حاج قاسم سليماني مدد بگيرد. حاج قاسم به سیدحمید ميرافضلي گفت با يک گروهان از نيروها به کمک همت برو. سوار بر موتورهايمان، راه افتاديم. موتور حاج همت و ميرافضلي که ترک حاج همت نشسته بود، از جلو مي‌رفت و من هم پشت سرشان. ناگهان صداي گلوله و انفجارش موجي را به طرفم آورد که باعث شد تا چند لحظه گيج و مبهوت بمانم. از موتور پیاده شدم و دیدم دو نفر روی زمین افتاده‌اند. اولي را که برگرداندم، ديدم تمام بدنش سالم است. فقط صورت ندارد، رفتم سراغ دومي، نمي‌توانستم باور کنم که او سيدحميد است. @Sabkeshohada @Sabkeshohada
خاطره مهدی شفازند از شهادت همت و میرافضلی: در گرماگرم نبرد خيبر در جزيره مجنون، کار براي بچه‌هاي لشکر 27 محمد رسول الله گره خورد و با خستگي و کمبود نيرو مواجه ‌شدند. حاج همت با موتورش به محل استقرار نيروهاي لشکر 41 ثارالله آمد تا از حاج قاسم سليماني مدد بگيرد. حاج قاسم به سیدحمید ميرافضلي گفت با يک گروهان از نيروها به کمک همت برو. سوار بر موتورهايمان، راه افتاديم. موتور حاج همت و ميرافضلي که ترک حاج همت نشسته بود، از جلو مي‌رفت و من هم پشت سرشان. ناگهان صداي گلوله و انفجارش موجي را به طرفم آورد که باعث شد تا چند لحظه گيج و مبهوت بمانم. از موتور پیاده شدم و دیدم دو نفر روی زمین افتاده‌اند. اولي را که برگرداندم، ديدم تمام بدنش سالم است. فقط صورت ندارد، رفتم سراغ دومي، نمي‌توانستم باور کنم که او سيدحميد است. @Sabkeshohada @Sabkeshohada
💬 از خدا بخواید که نیرو حواله‌ای بشید! تو اون جبهه هم همینجور بود؛ یعنی وقتی روبرو رو می‌دیدیم، اون میدون مین‌ها، اون سیم‌های خاردار، اون نهر دویجی، اون کانالا، اون فضای آب گرفتگی زمین، [تازه] اگه فقط قطعه شلمچه رو بگیم و اروند رو نگیم، عبور از آب رو. یا اون ور نگیم؛ فکه و رمل‌ها و سیم خاردار و... . هر بخشش رو بخواید نگاه کنید، آمارهاش با آمارهای ما، دیتاهاش با دیتاهای ما، پهنای باندش به پهنای باند ما و خیلی چیزاش نمیخوند. ولی من اعتقاد دارم که خدا یه ده تا فرمانده لشکرِ حواله‌ای مثل خرازی و باکری و قاسم سلیمانی و حسین همدانی و... به امام خمینی داد، که همونها کار اون جنگ عظیم رو جلو بردن. از خدا بخواید که توی این جنگ نرم از اون نیرو حواله‌ای‌ها بشید! چون ما یه گزینش داریم، یه حواله. و اعتقاد دارم اون نیرو حواله‌ای‌ها نیروهاشونو پیاده می‌کنن و هلی‌بُرن می‌کنن پشت نیروهای دشمن و اگه اونا اومدن تصرف عقول و قلوب دختر و پسر ما رو بکنن، ما در یک نقطه‌ای ضربه‌ای به اون‌ها خواهیم زد که اصلاً فکر نکنن. @Sabkeshohada @Sabkeshohada
شایـد آرزوۍخیلۍهاباشـد! امـابدان ! که‌جـزمخلصین کسـۍبه‌آن‌نخواهدرسید... کاش‌بجاےزبان،باعمل طلب‌شهادت‌‌مۍکـردم ... آماده‌ےشهادت‌بودن باآرزوی‌شهادت‌داشتن‌فرق‌دارد @Sabkeshohada @sabkeshohada
سیـد میلاد یڪے از رفقـای خـوب بنده بود. مـا بیست روز بـاهم خـادم پارکیـنگ شلمـچه بـودیم، هـردو‌مون داخـل یڪ سنگـر بـودیم. تو ایـن بیـسٺ روز بـا پای برهنـه بود. وقتے مےگفـتم:سید پاهات تـاول مےزنه! مےگفٺ: باشه، اینجـوری ثـوابش بیشتره. شـب ها تـو سنگـر مےخوابیدیـم، در عیـن حالے ڪه مـا دیر مےخوابیدیـم هـر بیـسٺ روز را مـن مےدیدم ڪه سیـد یڪ ساعٺ قبـل از اذان صـبح بـلند مےشـد و نمـاز شـب مےخوند. تنهـا سنگـری ڪه نمـاز جمـاعٺ صبـح توش بـرقـرار بود، سنگـر مـا بود. چـون سیـد میلاد همـه ی بچـه ها را صدا مےزد برای نماز صـبح. بیـرون سنگـر هم میـومد صـدا مےزد: نمـاز‌جمـاعٺ، و بقیـه هم مےاومـدن سنگـر مـا برای برپایـے نمـاز.... @Sabkeshohada @sabkeshohada