eitaa logo
سبک شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
67 فایل
کپی بدون لینک همراه دعای عاقبت بخیری = حلال☆ <تاریخ تاسیس : <۱۳۹۸/۹/۲۴ تقدیم به ساحت مقدس حضرت مادر(س)
مشاهده در ایتا
دانلود
باز دلم باد طُ افتاد و شکست . . .🖤
سلام ان شاءالله که همیشه خودتون واطرافیانتون سلامت باشین🎈 میخوایم برای سلامتی همه عزیزمون ختم سوره برداریم📚 تا بتونیم از شر این کرونا هم جون سالم بدر ببریم🙃 ما بچه مذهبیا باید بشیم نه که با چیزای الکی بمیریم😄 (البته لازم به ذکر است که این اصلا ترس نداره وخطرش زیاد نیست مافقط محض اینکار را کردیم🌈) خوب هرکی پایه‌اس بسم‌الله... تعداد سوره( یس) هاتون را به آیدی زیر بفرستین💌 @sarbazeHajGHASEM
💠حاج هـمت میگوید: هر موقع در مناطق جنگی گم شدید ببینید دشـــمن ڪجا را می ڪوبد؛ هـمانجا خـــــودی‌ست. گم شده‌ای؟! نمیدانی جبهه خودی کجاست؟! دشمن هر روز کجا را میکوبد؟! یک روز با ماهواره📡 یک روز با مصیح پولی‌نژاد 💶💴 یک روز با مدهای عجیب و غریب و... فهمیدی؟! جبهه ی خودی دقیقا در دستان توست ⚠دشمن، و را نشانه گرفته است.... 👌پس زیر این آتش سنگین بیش از پیش مواظب جبهه‌ی خودی باش.... @sabkeShohada
🌷 شهید مهدی باکری🌷 🔰خواهرش بهش گفته بود «آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای ، چه جوری می خوای بگیری⁉️ شاید کچل باشه.»😄 گفته بود « اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه !»😍   🔰 یک جلد قرآن 📖و یک اسلحه .😍 را بعنوان مهریه قرار دادند این هم که چه جور اسلحه ای باشد، برایم فرقی نداشت. اقا مهدی پرسید « نظرتون راجع به مهریه چیه ⁉️» گفتم « هرچی شما بگین.» گفت « یک جلد قرآن و یک کلت کمری. چه طوره؟» گفتم « قبول.» هیچ کس بهش نگفته بود. نظر خودش را گفته بود. قبلا به دوست هایش گفت بود« دوست دارم زنم اسلحه به دوش باشد.»👩‍🏭   🔰روز عقد کنان بود.🎊 زن های فامیل منتظر بودند داماد را بینند. وقتی آمد، گفتم « اینم آقا داماد. کت و شلوار پوشیده و کراواتش رو هم زده، داره می آد.💞» مرتب وتمیز بود. با همان لباس سپاه . فقط پوتین هایش کمی خاکی بود.😄   🔰 هرچه به عنوان هدیه ی عروسی به مان دادند، جمع کردیم کنار هم بهم گفت « ما که اینا رو لازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی⁉️» گفتم « مثلا چی ؟» 🔰گفت « کمک کنیم به جبهه .» گفتم « قبول ! » ☺️بردمشان در مغازه ی لوازم منزل فروشی . همه شان رادادم، ده – پانزده تا کلمن گرفتم @sabkeShohada
ای با وفای من مرو دارد روانم میرود گر میروی آهسته رو تاب و توانم میرود آرامتر محض خدا تا من کنم سیرت نگاه بی رحمی آخر تا کجا؟ دارد امانم میرود... 🌷 @sabkeShohada
🔴اینم خاطره ای از دوست شهیدمان 🌷 شکستن نفس 🌷 یکبار وارد مسجد شدم. می خواستم به دستشویی بروم. دو نفر از زیر زمین آمدند و گفتند به خانه می روند، چون چاه دستشویی گرفته است. 💐 من هم تصمیم گرفتم برای نماز به خانه بروم که ابراهیم وارد شد. ✳️ وقتی ماجرا را فهمید که چاه دستشویی گرفته، آستینش را بالا زد و در را بست و بعد از ربع ساعت بیرون آمد. ✅ بعد دیدیم که توی این ربع ساعت چاه را باز کرده و همه جا را تمیز شسته و... بعد هم مشغول شستن دستان خودش شد. 🌸 ابراهیم برای رضای خدا نفس خودش را می شکست. هیچگاه در این موارد برای خودش شخصیتی قائل نبود. 📚 برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم 2 @sabkeShohada
بزرگ شدن به نیست به است به به به به ڪه امروز خیلی از مسئولین ما ندارند❤️ 🕊 @sabkeShohada
👈اگر کار برای خداست؛پس گفتنش برای چه؟!♥️ @sabkeShohada
••⚜•• رفیق هیاتی بار رو بذار زمین... بار رو بگیر روشونه‌هات اصحاب‌ُ شو نشی ! میشی ...! "یا‌مهدۍادرڪني @sabkeShohada
°• •° از عمر من آنچه هست برجاۍ بستان و به عمر دوست افزاۍ ♥️ °•ســایه‌ات‌تا‌ظهــورمنجــۍ مستــدام‌سایه‌ۍســـر•° @sabkeShohada
🕊🍃🕊🍃 💥 :💥 🕊برنامه اسلام از عصر وحی تا کنون بر توام با شهامت بوده است. قتال در راه خدا و در راه مستضعفین در راس برنامه ها... @sabkeShohada
⭕️ ناگفته‌های همسر مدافع حرمی که به دست داعش تکه‌تکه شد 🔰شوهرم در سالروز ازدواجمان به شهادت رسید.💔 🔰«مریم امجدیان» از نحوه شهادت همسر شهید مدافع حرمش توسط داعش سخن گفت. 🔰 شهید از مدافعان حرم در سوریه بود که در صبح روز یکم آبان ماه سال ۱۳۹۴ که مصادف با تاسوعای حسینی (ع) و چهارمین سالروز ازدواجش بود به درجه رفیع شهادت نائل آمد.💔 🔰 با «مریم امجدیان» همسر این شهید به گفتگو نشسته‌ایم که در ادامه می‌آید: چطور با ابوذر آشنا شدید⁉️ و از ویژگی‌های اخلاقی همسر شهیدتان بفرمایید.👇 🔰در رابطه با نحوه آشنایی من با این شهید باید بگویم، چون در یک روستا با هم زندگی می‌کردیم او در یکی از مسیر‌های رفت‌وآمد من را می‌بیند و پس از طرح موضوع با خانواده به خواستگاری آمدند که بنده نیز، چون شناخت کافی از ایشان داشتم در زمان خواستگاری خیلی سریع جواب مثبت به او دادم.😍 🔰اخلاق بسیار خوب، تواضع، مهربانی و شوخ‌طبعی او مرا شیفته خود کرده بود. از ویژگی بارز ابوذر بود و این‌که هر کسی به او بدی می‌کرد هیچ‌گاه به‌دل نمی‌گرفت و فرد بسیار رئوفی بود و علاقه ویژه من به او نیز به‌دلیل همین خصوصیات اخلاقی بود.👌 🔰شما مخالفتی با حضور همسرتان در جبهه‌های نبرد با دشمن تکفیری نداشتید⁉️ 🔰 ابوذر بسیار مطیع ولایت بود و در رابطه با اعزام به سوریه زمانی که من مخالفت کردم گفت "چون رهبر ما و، ولی امر ما امر کرده باید برای دفاع از حرم اهل‌بیت (ع) بروم". 🔰ابوذر در سال ۹۴ خیلی به مأموریت می‌رفت و من به‌دلیل وابستگی شدید به ایشان با اعزام او به مأموریت‌های خارج از کشور مخالفت می‌کردم، زیرا به هیچ وجه تحمل دوری او را نداشتم 🔰و هر روزی که ابوذر را نمی‌دیدم مانند یک بچه که تحمل دوری مادرش را ندارد گریه و زاری به‌راه می‌انداختم، 🔰 اما ابوذر روز خواستگاری یک شرط گذاشت و تأکید کرد که هر چند ماه یک بار به مأموریت اعزام می‌شود و من نیز با مأموریت‌های داخلی او موافقت کردم و زمانی که مخالفت‌ها و گریه‌های من را می‌دید می‌گفت "یادت هست زمان خواستگاری با من تعهد بستی که با مأموریت‌هایم مخالفت نکنی"، 🔰 و من دیگر سکوت می‌کردم و اجازه می‌دادم مأموریت‌های داخل کشور را برود. 🔰ماجرای سوریه رفتنش را چطور با شما در میان گذاشت⁉️ 🔰در روز‌های اول به‌شکل علنی نمی‌گفت که قصد رفتن به سوریه را دارد، ولی کاملاً مشخص بود و متوجه شده بودم که می‌خواهد برود، چون این اواخر مدام پیگیر کارهایش بود، 🔰 اما در اوایل و در زمان اعزام او به سوریه وقتی من مخالفت می‌کردم، می‌گفت "مقام معظم رهبری دستور فرمودند که حرم اهل‌بیت (ع) از وجود داعش باید پاک شود و من یک بچه شیعه کرمانشاهی باغیرت هستم💪 و زمانی که رهبر فرمان دهد نمی‌توانم به این امر بی‌تفاوت باشم". 🔰اما من نیز به ایشان می‌گفتم که "روز خواستگاری فقط با مأموریت‌های داخل کشور شما موافقت کردم" و بعد از اینکه چند بار مأموریت ایشان به سوریه کنسل شد دیگر در مورد اعزام به سوریه با من صحبت نمی‌کرد 🔰تا اینکه روزی برادر شوهرم با من تماس گرفت و گفت "ابوذر رفته مأموریت و به من سپرده که به شما بگویم که به شهرستان بروید"، و من نیز از شدت ناراحتی خانه ماندم و تا غروب گریه کردم 🔰 تا اینکه در موقع غروب صدای آیفون درآمد و فهمیدم که ابوذر است که برگشته، از یک طرف از دستش عصبانی و از طرفی از دیدنش خوشحال بودم، 🔰گفتم "چرا به من نگفتی که به سوریه می‌روی⁉️"، ایشان گفت "این‌قدر تو ناراضی بودی تا فرودگاه رفتم، اما خانم حضرت زینب (س) من را نطلبید".👌 🔰چه شد که شما با اعزام ایشان به سوریه موافقت کردید؟ 🔰چند بار مأموریت ابوذر کنسل شد، ایشان دیگر راستش را به من نمی‌گفت و در موقع اعزام نیز می‌گفت "دارم می‌روم مأموریت داخل شهر"، تا اینکه در روز عید قربان من را به شهرستان برد و گفت "می‌خواهم بروم مأموریت شمال کشور"، و من هم موافقت کردم. 🔰 خلاصه یک روز که خانه خواهرم بودم ابوذر زنگ زد و گفت "برگه‌ای برای یادداشت وصیت‌نامه‌ام بیاور"، و او مرا برای رفتن قانع کرد @sabkeShohada