•🗞✨📲•
"جنگامروز
اسلحهنمۍخواد
اسلحهاتـــ روبایدتـو مغزت پرورشبدۍ
کهبتونۍتـودنیاۍمجازی
بـادشمنواقعیبجنگۍ
توجبههخودۍنهاینکهگلبهخودۍبزنی
جنگــ اینروزانخبهمومنمیخوادنهعلافـــ
تـوفضاۍمجازی....
#پرانرژیپیشبهجلوبسیجۍ✌️🏻
@Sabkeshohada
به خدا،
دوست داشتنِ تو دست من نیست،
خب خودت بگرد ببین
مهرت را کجایِ دلم
انداخته ای...!
https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc سَبـکِ شـُهـَدا
مناسبت:شهادت شهید
بسم رب الحسینــ «علیه السلامـ»
بیست و پنج سالش بود که ؛
به فیض شهادت نائل آمد.
شهید حامد جوانی....
حاج قاسم سلیمانی او را آچار فرانسه نامیده بود.
جوانی که با تمام عشقــ مدافع حرم بود ...
عاشق بود عاشق؛
حضرت قمر بنیهاشم «علیه السلام» بود و در رکاب عمه جان ابوالفضل گونه به شهادت رسید
دستش قطع و چشمانش ...
بگذریم رسید به آرزویش :(
خار چشم دشمنان شده بود ،
داعش نقشه ترورش را کشیده بود؛
حامد را با موشک ضد تانک زدند !!!!!
سال نود و چهار بود که آسمانی شد و پر کشید،
پنج سال است که از شهادتش میگذرد پنج سال در جوار قمربنیهاشم بودن چه لذتی دارد و ما جا ماندهایم ...
و ما دلتنگ خنده های شهدایی هستیم که جا مانده بودنمان را بیشتر به رخمان میکشند ایکاش برسیم به قافله شهــدا.....
به قلم🖋:sh.g
https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc سَبـکِ شـُهـَدا
@Sabkeshohada
جوان: حاج آقــا یهـ سؤال داشتم
آقاے بهجت: بفرماییــد
جوان:حاج آقا چے ڪارڪنم از عبادت لذت ببرم؟!
آقاے بهجت: شما نمے خواد ڪارے ڪنی ڪه از عبادت لذت ببرے ؛ شما #لذت های دیگہ رو ترڪ ڪن
لذت عبادت خودش میاد سراغت
امروز دوتا گلوله به هدف نخورد ..
حقوق این ماهم حلال نیست! . .
#شهیدسیدمحمدامیریمقدم
#بیتالمال
📚کتاب
حجت خدا📌
۱۱۰داستانک از زندگی شهید بی سر محسن حججی
💰قیمت:8,500 (قیمت روی جلد🔖)
#جهتخریدبهآیدی @rahbar16 #مراجعهکنید:]
https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc سَبـکِ شـُهـَدا
#زندهنگهداشتنیادشهداکمترازشهادتنیست . .
✅دو روایت خواندنی از خادم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
شهید مدافع حرم علی اکبر عربی
🖌🔰وقتی منزلمان را به قم منتقل کردیم علی اقا گفت میخواهم خادم حرم بی بی بشوم. اینقدر دوندگی کرد تا اخرش کارش درست شد و به ارزوش رسید.
شد خادم حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها...
درست وقتی هم میخواست به سوریه اعزام شود همینجور بال بال میزد تا اعزامش درست شود به هرجا که میتونست میرفت بااینکه دیسک کمر داشت و در سپاه معاف از رزمش کرده بودند اما گوشش بدهکار جواب های منفی نبود انقدر پیگیر شد تا اخرش کارش درست شد
شد مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها
هرموقع شهرستان میرفتیم به هرکسی که می رسید میگفت ما یه زائر سرا در قم داریم تشریف بیاورید!
اولش خیلی ها متوجه نمی شدند منظور علی اقا چیست!؟ اما بعد از مکثی دوزاری شان می افتاد که منظور علی اقا همان خانمان هست.
علی اقا به مهمانانی که از شهرستان به منزلمان می امدند می گفت زائر حضرت معصومه و خانه مان رازائر سرا
می دانست.
به همین نیت ییشتر وقت ها که مهمان داشتیم بیشتر کمکم میکرد تا به خیال خودش از زائران بی بی پذیرایی کرده باشد.
📔
برشی از کتاب خاطرات شهید علی اکبر عربی
فصل اول به روایت همسر شهید
@SABKESHOHADA
حاج حسین یکتا می گفت:↓
درعالم رویا به شهید گفتم
چرا برای ما دعا نمی کنید که شهید بشیم!؟؟؟
شهیدگفت:↓
مادعا می کنیم؛براتون هم شهادت مینویسند
ولی گناه میکنید پاک میشه...:)
@SABKESHOHADA
یاران مهدی همه جوان اند
و پیر در میان آنها اندک،همانند سرمه در چشم است . .
#شهدایدهههفتادی
@SABKESHOHADA
شهید مدافع حرم «حسن قاسمی دانا» از بسیجیان مشهد در 2 شهریور 1363 به دنیا آمد. او دومین پسر خانواده بود و به غیر از خودش 3 برادر دیگر هم دارد. پس از اخذ دیپلم در دانشگاه حقوق شهرستان «بردسکن» قبول شد، اما به آنجا نرفت و در نانوایی پدر مشغول به کار شد.
او از روحیه نظامیگری برخوردار بود و به رزم علاقه داشت که این خصوصیت، از او یک بسیجی فعال ساخته بود که همیشه در رزمایشهای عمومی، داوطلبانه حضور داشت.
شهید قاسمی دانا به حضرات معصومین ارادت ویژهای داشت و این دوستی به گونهای بود که دو ماه محرم و صفر را عزاداری میکرد و لباس مشکی از تنش خارج نمیشد.
او همیشه به شهادت فکر میکرد و دلنوشتههای زیادی از او برجای مانده که از خدا مرگ باعزت و جاندادن برای ائمه (ع) را خواهان است.
با آغاز جنگ در حرم معصومین (س)، شهید هم لباس رزم پوشید و در فرودین ٩٣ به طور داوطلبانه به سوریه رفت.
در همان مدت کوتاهی که در آنجا بود، در عملیاتهای زیادی شرکت کرد و لیاقتهای بیشماری را از خود نشان داد. اما طولی نکشید که در 25 فروردین 1393 در عملیات امام رضا (ع) بر اثر اصابت چند گلوله به شهادت رسید. پیکر پاکش هم زمان با سالروز وفات حضرت زینب (س) در مشهد تشیع و در خواجه ربیع به خاک سپرده شد. @Sabkeshohada
شهدا با معرفت هستند
حسن کار همه را راه میانداخت. از صبح تا شب برنامههاش يک چيز بود، آن هم خدمت به رزمندگان. همه بچهها میگفتند: «حسن آخر معرفت هست». همه را میخنداند. همه به یک طریقی عاشقش شده بودند. يک روز که میخواستيم غذا به دست بچهها برسانيم با موتور راه افتاديم. وسط راه حسن و گم کردم. يک لحظه خيلى ترسيدم. بعد از مدتی حسن برگشت. من تو اوج ناراحتى برگشتم به حسن گفتم خيلى بىمعرفتى. خيلى ناراحت شد. گفتم من را تنها رها کردى. گفت نمیدانستم که راه و بلد نيستى.
تا شب حرفى نزد، حتى شب شام هم نخورد. وقت خواب آمد کنارم و گفت ديگه به من بى معرفت نگو. من تمام وجودم را براى همه شما می گذارم. هر چى میخواهى بگى بگو، ولى به من بى معرفت نگو.
با این حرف حسن، من گراى او را پيدا کردم. بعد از شهادتش هر وقت کارش داشتم بهش متوسل میشدم و میگفتم اگر جواب من را ندهى خيلى بىمعرفتى. خيلى جاها به کمکم آمد. خيلى داداش حسن و دوست دارم. با اينکه ٢٢ روز بیشتر با هم نبوديم، اما انگار که ٢٢ سال با هم بوديم. روحمان به هم نزديک شده بود. هميشه کنارم حسش مىکنم.
@Sabkeshohada
هنوز وقتش نرسیده است
تو حلب شبها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش میرساند. ما هروقت میخواستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم. یک شب که با حسن میرفتیم تا غذا به بچهها برسونیم، چراغ موتورش روشن میشد. چند بار گفتم چراغ موتور و خاموش کن، امکان داره قناصها بزنند.
خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را میزنند.
دوباره خندید! و گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخواندی؟ که شب روی خاکریز راه میرفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد میشد. نیروهاش میگفتند فرمانده بیا پایین تیر میخوری». در جواب میگفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است».
حسن می خندید و میگفت نگران نباش آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید. @Sabkeshohada