✨🌸شهید
علی عباس حسین پور 🌸✨
💌دعوت شدی
بیا اینجا زندگی نامشو بخون
باهاش دوست شو😍
کانالی بامحتوای👇
💭مطالب مناسبتی روز
💭مطالبی از پای درس بزرگان
💭مطالب سیاسی_مذهبی
💭شهدایی
✓کانال شهید علی عباس حسین پور
@ShahidHoseinpoor
💠زندگی نامه شهید سعید طوقانی
سعید در سال 1342 در شهر تهران متولد شد. از کودکی با هدایت پدر و عمویش در باشگاه جعفری به ورزش باستانی پرداخت و در سن 7 سالگی در جشن هنر طوس نشان و بازوبند طلای پهلوانی کشور را به دست آورد(سال 1356). پهلوان سعید بعد از شهادت برادر بزرگش محمد در عملیات والفجر1، در سال 1362 تلاش زیادی برای اعزام به جبهه کرد که به دلیل مخالفت خانواده و کمی سن موفق نشد. در آخر با گرفتن موافقت پدر و دستکاری در شناسنامه به جبهه اعزام شد و با حضور در پادگان دوکوهه، به همراه شهید "عباس دائم الحضور" توانست رزمندگان را به ورزش باستانی جذب کند. بعد از حضور چند ماهه در جبهه، در اسفند سال 1363 در عملیات بدر دوستانش متوجه شدند که سعید از ستون نیروها جدا شده. فرمانده گروهان که به او نزدیک شد، متوجه شد گلوله تیربار سنگین دوشکا شکم او را دریده است و لحظهای بعد سعید زانو بر زمین زد و در شرق دجله به نزد برادر خود شتافت و پیکرش بعد 14 سال به خانه برگشت و در ورزشگاه شهیدان طوقانی به خاک سپرده شد.
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سبک_شهدا
💠 شهید مرتضی آوینی
📌مرتضی که از سفر حج برگشت، به دیدنش رفتیم، در عرفات گم شده بود، میگفت: «آنقدر گشتم تا توانستم کاروان خودمان را پیدا کنم. خیلی برایم عجیب بود. من که گم بشوم دیگر چه توقعی از آن پیرمرد روستایی است. بعدها یادم آمد که ای بابا، حدیث داریم که هرکس در عرفات گم بشود خدا او را پذیرفته است. »
📙 لاله ای در فکه
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سبک_شهدا
♥️🍃
میگفت: من دوست دارم هرکاری میتوانم برای مردم انجام بدهم...
حتی بعد از شهادت!!
چون حضرت امام گفتند:
مردم ولی نعمت ما هستند...
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سبک_شهدا
چند خانم رفتند جلو سوالاتشان را بپرسند ،در تمام مدت سرش بالا نیامد..
خانم ها که رفتند، رفتم جلو گفتم: تو انقدر سرت پایینه نگاهم نمیندازی به طرف که داره حرف میزنه باهات، اینا فکر نکنن تو خشک ومتعصبی و اثر حرفات کم شه...
گفت: من نگاه نمیکنم تا خدا مرا نگاه کند
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سبک_شهدا
سبک شهدا
چند خانم رفتند جلو سوالاتشان را بپرسند ،در تمام مدت سرش بالا نیامد.. خانم ها که رفتند، رفتم جلو گفتم
ای کاش ماهم اینطوری بشیم:)))
داستانی بسیار زیبا 👌👌
📒 داستان این شهید رو بخونین
ببینین بعضی وقتا گذشتن از یک گناه آدم رو به چه جاهایی که نمیرسونه...
👤یکی از همرزمانش می گفت:
در لحظه ی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد.وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم.
وقتی روی پایش ایستاد رو به کربلا دستش را به سینه نهاد و آخرین کلام را بر زبان جاری کرد :
🔹((السلام علیک یا ابا عبدالله)) بعد هم به همان حالت به دیدار ارباب بی کفن خود رفت. 🔹
📢 #آيت_الله_حق_شناس در عظمت این شهید فرمود:
در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمد اقا پیدا می کنید!؟
👈🏼این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم از احمد پرسیدم چه خبر؟
به من فرمود :
تمامی مطالبی که (از برزخ و...)می گویند حق است . از شب اول قبر وسوال و ...اما من را بی حساب و کتاب بردند.
بعد استاد مکثی کرد و فرمود :رفقا آیت الله العظمی بروجردی حساب و کتاب داشت اما نمی دانم این جوان چه کرده بود.چه کرد تا به این جا رسید.
💢داستان تحول از زبان خود شهيد:
🏐 یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری رو آب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید. از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم. همان جا پشت درخت مخفی شدم …می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت و کنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .
📿همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم
از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم.
💨 خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت. 💖
گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله…😭
🗣به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و رب الملائکه والروح…
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…”🌹
📔در سال ۱۳۹۱ ،دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد اقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ،بدست آمد .در آخرین صفحه نوشته بود که در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی(عج) را زیارت کردم...🌸💞
📚 کتاب عارفانه
🌹شهید احمد علی نیری
داستانهای خواندنی شهدای جنگ تحمیلی هر چند هم تکرار شود لازم است
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سبک_شهدا