سبک شهدا
🌳پیش از ظهر امروز برگزار شد: 🔰در هفته منابع طبیعی و روز درختکاری، رهبرانقلاب پیش از ظهر امروز، دو اص
دستان تو آغاز گر فصل بهار است
۱۵ اسفند ۱۳۹۹
۱۵ اسفند ۱۳۹۹
۱۵ اسفند ۱۳۹۹
سبک شهدا
#دختر_شینا #قسمت_چهاردهم بدون اینکه حرفی بزنم، ساک را گرفتم و دویدم طرف یکی از اتاق های زیرزمین. دن
#دختر_شینا
#قسمت_پانزدهم
تا او آمد، من از اتاق بیرون رفتم. خجالت می کشیدم پیش برادرم با صمد حرف بزنم یا توی اتاقی که او نشسته، بنشینم. صمد یک ساعت ماند و با برادرم و خدیجه حرف زد. وقتی از دیدن من ناامید شد، بلند شد، خداحافظی کرد برود. توی ایوان من را دید و با لحن کنایه آمیزی گفت: «ببخشید مزاحم شدم. خیلی زحمت دادم. به حاج آقا و شیرین جان سلام برسانید.»
بعد خداحافظی کرد و رفت. خدیجه صدایم کرد و گفت: «قدم! باز که گند زدی. چرا نیامدی تو. بیچاره! ببین برایت چی آورده.» و به چمدانی که دستش بود اشاره کرد و گفت: «دیوانه! این را برای تو آورده.»
آن قدر از دیدن صمد دستپاچه شده بودم که اصلاً چمدان را دستش ندیده بودم. خدیجه
دستم را گرفت و با هم به یکی از اتاق های تو در تویمان رفتیم. درِ اتاق را از تو چفت کردیم و درِ چمدان را باز کردیم. صمد عکس بزرگی از خودش را چسبانده بود توی درِ داخلی چمدان و دورتادورش را چسب کاری کرده بود. با دیدن عکس، من و خدیجه زدیم زیر خنده. چمدان پر از لباس و پارچه بود. لابه لای لباس ها هم چند تا صابون عطری عروس گذاشته بود تا همه چیز بوی خوب بگیرد.
لباس ها هم با سلیقة تمام تا شده بود. خدیجه سر شوخی را باز کرد و گفت: «کوفتت بشود قدم، خوش به حالت. چقدر دوستت دارد.»
ایمان، که دنبالمان آمده بود، به در می کوبید. با هول از جا بلند شدم و گفتم: «خدیجه! بیا چمدان را یک جایی قایم کنیم.»
خدیجه تعجب کرد: «چرا قایم کنیم؟!»
خجالت می کشیدم ایمان چمدان را ببیند. گفتم: «اگر ایمان عکس صمد را ببیند، فکر می کند من هم به او عکس داده ام.»
ایمان دوباره به در کوبید و گفت: «چرا در را بسته اید؟! باز کنید ببینم.»
با خدیجه سعی کردیم عکس را بکَنیم، نشد. انگار صمد زیر عکس هم چسب زده بود که به این راحتی کنده نمی شد. خدیجه به شوخی گفت: «ببین انگار چسب دوقلو زده به این عکس. چقدر از خودش متشکر است.»
ایمان، چنان به در می کوبید که در می خواست از جا بکند. دیدیم چاره ای نیست و عکس را به هیچ شکلی نمی توانیم بکنیم. درِ چمدان را بستیم و زیر رختخواب هایی که گوشة اتاق و روی هم چیده شده بود، قایمش کردیم. خدیجه در را به روی ایمان باز کرد. (پایان فصل سوم)
@sabkeshohada @sabkeshohada #سربازحاجقاسم
♦️انتشار این مطلب بدون منبع حرام است ♦️
۱۵ اسفند ۱۳۹۹
۱۵ اسفند ۱۳۹۹
۱۶ اسفند ۱۳۹۹
۱۶ اسفند ۱۳۹۹
💢 نماز در سینما
🔹قدم زنان راه افتادیم به سمت سینما. تازه رسیده بودیم که اذان گفتند. مرتضی مثل همیشه همه چیز را رها کرد و رفت سراغ نماز اول وقت. عادتش بود ؛ حتی وقتی در یک بیابان بی آب و علف هم به مسافرت می رفتیم به محض اینکه وقت اذان می شد ، می ایستاد به نماز. بعضی وقت ها اطرافیان دلیل تراشی می کردند و نماز را به تاخیر می انداختند اما هیچ بهانه ای نمی توانست مانع نماز اول وقت او شود.
🔹 شهید مدافع وطن #مرتضی_عسکری_زاده پلیس افتخاری نیروی انتظامی، سی و یکم فروردین ماه ۹۷ در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر در بردسیر کرمان، به شهادت رسید.
@sabkeshohada @sabkeshohada #سربازحاجقاسم
۱۶ اسفند ۱۳۹۹
#حجاب_عفاف
گاهی که خبر نداشت و میرفت مجلس و مراسمی ناگهان غافل گیر می شد...
چشمش که به زنهای نامحرم می افتاد می نشست یک گوشه، سرش را پایین می انداخت...
چند لحظه که می گذشت بلند می شد چیزی را بهانه میکرد و زود خداحافظی می کرد و مجلس را ترک میکرد.
دیگر لازم نبود توضیحی بدهد:
همه می دانستند که محمدعلی رجایی آدمی نیست که پا به هر محفلی بگذارد و در مقابل عمل حرام بی تفاوت بماند
@sabkeshohada @sabkeshohada #سربازحاجقاسم
۱۶ اسفند ۱۳۹۹
🔸رعایت پروتکلهای بهداشتی به کمترین حد از اواسط آبان تاکنون رسید
🔹سخنگوی وزارت بهداشت گفت: میزان رعایت پروتکلهای بهداشتی در کشور به ۷۱.۷۶ درصد رسیده که این میزان کمترین درصد رعایت پروتکلهای بهداشتی از اواسط آبان ماه تاکنون است.
🔹معاون وزیر بهداشت بیان کرد: کمترین میزان رعایت پروتکلهای بهداشتی در کشور در هفته اخیر در استانهای کردستان، قم و گلستان و بیشترین میزان در استانهای هرمزگان، البرز و چهارمحال و بختیاری مشاهده شده است.
@sabkeshohada @sabkeshohada #سربازحاجقاسم
۱۶ اسفند ۱۳۹۹
💢تازهدامادی که شهید مدافع امنیت شد
🔹منطقه ۱۷ با وجود بیش از ۴ هزار شهید، مدتهاست که به عنوان دارالشهدای تهران شناخته میشود. این منطقه به دلیل بافت مذهبی و انقلابیاش، از وقایع پیروزی انقلاب گرفته تا دفاع مقدس و دفاع از حرم، بارها و بارها شاهد شهادت جوانان و فرزندان خود بوده است. شهید محمدعلی بایرامی نیز یکی دیگر از شهدای این منطقه است که ۳۰ بهمن ۹۶ در فتنه دراویش گنابادی به شهادت رسید.
https://b2n.ir/a55845
@sabkeshohada @sabkeshohada #سربازحاجقاسم
۱۶ اسفند ۱۳۹۹
۱۶ اسفند ۱۳۹۹
۱۶ اسفند ۱۳۹۹
۱۶ اسفند ۱۳۹۹
سبک شهدا
#دختر_شینا #قسمت_پانزدهم تا او آمد، من از اتاق بیرون رفتم. خجالت می کشیدم پیش برادرم با صمد حرف بز
#دختر_شینا
#قسمت_شانزدهم
فصل چهارم
روزها پشت سر هم می آمدند و می رفتند. گاهی صمد تندتند به سراغم می آمد و گاهی هم ماه به ماه پیدایش نمی شد. اوضاع مملکت به هم ریخته بود و تظاهرات ضد شاهنشاهی به روستاها هم کشیده شده بود. بهار تمام شد. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سرد و یخبندان را هم پشت سر گذاشتیم.
در نبود صمد، گاهی او را به کلی فراموش می کردم؛ اما همین که از راه می رسید، یادم می افتاد انگار قرار است بین من و او اتفاقی بیفتد و با این فکر نگران می شدم؛ اما توجه بیش از اندازة پدرم به من باعث دل خوشی ام می شد و زود همه چیز را از یاد می بردم.
چند روزی بیشتر به عید نمانده بود. مادرم شام مفصلی پخته و فامیل را دعوت کرده بود. همة روستا مادرم را به کدبانوگری می شناختند. دست پختش را کسی توی قایش نداشت. از محبتش هیچ کس سیر نمی شد. به همین خاطر، همه صدایش می کردند «شیرین جان».
آن روز زن برادرها و خواهرهایم هم برای کمک به خانة ما آمده بودند.
مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرده بود. دمِ غروب، دیدیم عده ای روی پشت بام اتاقی که ما توی آن نشسته بودیم راه می روند، پا می کوبند و شعر می خوانند. وسط سقف، دریچه ای بود که همة خانه های روستا شبیه آن را داشتند. بچه ها آمدند و گفتند: «آقا صمد و دوستانش روی پشت بام هستند.» همان طور که نشسته بودیم و به صداها گوش می دادیم،
دیدیم بقچه ای، که به طنابی وصل شده بود، از داخل دریچه آویزان شد توی اتاق؛ درست بالای کرسی.
چند نفری از دوستانم هم به این مهمانی دعوت شده بودند. آن ها دست زدند و گفتند: «قدم! یاالله بقچه را بگیر.» هنوز باور نداشتم صمد همان آقای داماد است و این برنامه هم طبق رسم و رسومی که داشتیم برای من که عروس بودم، گرفته شده است. به همین خاطر، از جایم تکان نخوردم و گفتم: «شما بروید بگیرید.»
یکی از دوستانم دستم را گرفت و به زور هلم داد روی کرسی و گفت: «زود باش.» چاره ای نبود، رفتم روی کرسی بقچه را بگیرم. صمد انگار شوخی اش گرفته بود. طناب را بالا کشید. مجبور شدم روی پنجة پاهایم بایستم؛
اما صمد باز هم طناب را بالاتر کشید. صدای خنده هایش را از توی دریچه می شنیدم. با خودم گفتم: «الان نشانت می دهم.» خم شدم و طوری که صمد فکر کند می خواهم از کرسی پایین بیایم، یک پایم را روی زمین گذاشتم. صمد که فکر کرده بود من از این کارش بدم آمده و نمی خواهم بقچه را بگیرم. طناب را شل کرد؛ آن قدر که تا بالای سرم رسید. به یک چشم بر هم زدن، برگشتم و بقچه را توی هوا گرفتم. صمد، که بازی را باخته بود، طناب را شل تر کرد. مهمان ها برایم دست زدند. جلو آمدند و با شادی طناب را از بقچه جدا کردند و آن را بردند وسط اتاق و بازش کردند.
صمد باز هم سنگ تمام گذاشته بود؛ بلوز و شلوار و دامن و روسری هایی که آخرین مدل
روز بود و پارچه های گران قیمت و شیکی که همه را به تعجب انداخت.
مادرم هم برای صمد چیزهایی خریده بود. آن ها را آورد و توی همان بقچه گذاشت. کفش و لباس زیر و جوراب، با یک پیراهن و پارچة شلواری و صابون و نبات. بقچه را گره زد و طناب را که از سقف آویزان بود به بقچه وصل کرد و گفت: «قدم جان! بگو آقا صمد طناب را بکشد.»
رفتم روی کرسی؛ اما مانده بودم چطور صدایش کنم. این اولین باری بود که می خواستم اسمش را صدا کنم. اول طناب را چند بار کشیدم، اما انگار کسی حواسش به طناب نبود. روی پشت بام می خواندند و می رقصیدند.
@sabkeshohada @sabkeshohada #سربازحاجقاسم
♦️ انتشار این مطلب بدون منبع حرام است ♦️
۱۶ اسفند ۱۳۹۹
۱۶ اسفند ۱۳۹۹
۱۷ اسفند ۱۳۹۹
۱۷ اسفند ۱۳۹۹
💢هفدهم اسفند 87 گروهک ترویستی ریگی قصد انجام عملیاتی دیگر در محدوده مرزی لار زاهدان را داشت، مرزبانان پس از شناسایی گروهک با آنها درگیر می شوند. حمزه علی شربتی به همراه اکیپی جهت کمک به گروه قبلی ملحق می شوند.
🔹شهید شربتی به قدری پیش روی کرده بود که به نزدیکی تروریست های در خاکریزی سنگر گرفته بود. یک از تروریست های را با قناصه به درک واصل کرد، فریاد کشتمش کشمتش سر می داد که ناگهان گلوله ای به سرش اصابت کرد و به شهادت رسید.
🔹شهید حمزه علی شربتی 1387/12/17 در درگیری با گروهک ریگی به شهادت رسید.
@sabkeshohada @sabkeshohada #سربازحاجقاسم
۱۷ اسفند ۱۳۹۹
هرکاری میخوای بکنی ببین حضرت زهرا(س) راضیه؟
امام زمان(عج) راضیه؟
از همه مهمتر خدا راضیه؟
۱۷ اسفند ۱۳۹۹
۱۷ اسفند ۱۳۹۹
شهید همت: با کفر سرمیز مذاکره نشستن خصلت قاسطین و ناکثین و مارقین است؛ نه خصلت مؤمنین و متقین
📆۱۷اسفند، سالروز شهادت محمدابراهیم همت
@sabkeshohada @sabkeshohada #سربازحاجقاسم
۱۷ اسفند ۱۳۹۹
✳ برای درس خواندنش برنامه ریزی دقیق داشت. وقتی اصفهان درس می خواند روی دیوار حجره اش کاغذی را زده بود و برنامه روزانه اش را روی آن نوشته بود.📃 برنامه ای که شامل کارهای ریز و درشتی بود؛ مثلاً ساعت ورود به حجره، وقت صرف صبحانه، ساعت مطالعه، ساعت مباحثه، ساعت گپ زدن با دوستان و...⌚
برای هر کدام از برنامه ها زمانی را مشخص کرده بود. مثلا اگر ۱۵🕒 دقیقه برای گپ زدن با دوستان معین کرده بودند، وقتی این زمان به پایان می رسید، ایشان می گفت:《 آقایان من وقتم تمام شده و حالا باید برای کار دیگه ای برم. اگه می خواید داخل حجره باشید این کلید🔑 خدمت شما باشه، بعد که خواستید برید، درِ حجره رو قفل کنید و تشریف ببرید》.
شهید دکتر محمد حسینی بهشتی
@sabkeshohada @sabkeshohada #سربازحاجقاسم
۱۷ اسفند ۱۳۹۹
#شهیدانه
قراربود..
راهت راادامہدهیمایشهید..
ببخشیدڪہاملایمانضعیفبود
بہجایِ
راهت،راحت نوشتیم..
@sabkeshohada @@sabkeshohada #سربازحاج قاسم
۱۷ اسفند ۱۳۹۹
شهید همت: این انقلاب بانهایت اقتدار وتوان به انقلاب جهانی امام زمان عج اتصال پیدا می کند . شک نباید کرد که وعده شهیدان که بهترین وعزیز ترین انسان ها نزد خداوند هستند و از عزت وآبروی بسیار بالایی نزد خدای عالم برخوردار می باشند ،حتما محقق خواهد شد ان شاالله.
اللهم عجل لولیک الفرج
#سربازحاج قاسم @sabkeshohada @sabkeshohada
۱۷ اسفند ۱۳۹۹