eitaa logo
سبک شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
67 فایل
کپی بدون لینک همراه دعای عاقبت بخیری = حلال☆ <تاریخ تاسیس : <۱۳۹۸/۹/۲۴ تقدیم به ساحت مقدس حضرت مادر(س)
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دوستان مهدوی من اگر استوریهای زیبای مهدوی وکلیپهای زیبایرمهدوی و تفسیر مهدوی ایه به ایه قران را دوست دارید واگر اهل داستان خوندن داستانک های زیبا سری به این کانال بزنید 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3372613714Ca8ff2921a0
به تو از دور سلام✋ @sabkeshohada
📸 استفاده ابزاری از خانم‌ها از تبلیغ خرید اجناس تا فست فود! 🔺گویا مدعیان پر سر و صدای حقوق زن در ایران، در سیاره دیگری زندگی می‌کنند. سیاره‌ای که در آن دور هم نشسته‌اند و فقط صدای خودشان را می‌شنوند. مدام از حقوق زن، گرامی داشته شدن نقش زن، توجه به خواسته‌های زنان و این دست عنوان‌های دهن پرکن صحبت می‌کنند. 🔸آیا شده است تا به‌ حال یکی از این زنان، سوژه ترغیب مخاطب به کسب آگاهی بیشتر در یک حوزه علمی شود؟ شده است که از زن برای تبلیغی بدون تمرکز بر جاذبه‌های جنسی آن زن، استفاده شود؟ یا قرار است زن فقط وقتی به کار بیاید که بخواهیم از آن برای منافع مالی و جنسی عده‌ای خاص و صاحب سرمایه استفاده ببریم؟ به تن او لباس جذاب بپوشانیم، بگوییم تُن صدایت را نازک کن و خلاصه هرچه در آستین‌ داری رو کن تا به‌ وسیله زنانگی تو من به هدفم برسم. @sabkeshohada @sabkeshohada
🔸علی صیدی اردبیهشت 76 در روستای میرجان زنجان متولد میگردد. پدرش کشاورز بود و او هم در این امر به پدرش کمک می کرد. تا دبیرستان درس خواند و سپس در شهریور 95 عازم خدمت سربازی شد.محل خدمتش مرز ماکو بود. هشتم خرداد 96 مصادف با دوم رمضان در سالی که مزین به نام اقتصاد مقاومتی، تولید و اشتغال بود، در درگیری با قاچاقچیان به داخل رودخانه سقوط کرده و با لبانی تشنه به شهادت رسید. پیامبر اکرم: شَهِیدُ الْبَحْرِ مِثْلُ شَهِیدَیِ الْبَرِّ یک شهید در دریا با دو شهید در خشکی برابری می‌کند. @sabkeshohada @sabkeshohada
💥دعوت به همکاری؛ در پوشاک آقایان معراج 🇮🇷 🙋‍♂ فروشنده آقا (حداکثر سن ۳۰ سال) 🕙 ساعات کاری ۱۰ الی ۱۴ 💥 ۱۷ الی ۲۳ ⏳ بصورت تمام وقت 🚀 با بیمه و حقوق مناسب 💥💥 ✅ قم، بلوار سمیه، نبش کوچه 16، پوشاک معراج ✍لطفاً اطلاعات خود را به شماره 09331475590 👈فقط!!!👉 پیامک کنید🙏 @sabkeshohada @sabkeshohada
انتخاب با شماست @sabkeshohada
سبک شهدا
‌‌#دختر_شینا #رمان #قسمت_هشتاد و نهم پدرشوهرم دیگر چیزی نگفت؛ اما شب رفت خانة آقا شمس الله، گفت: «م
نودم فصل هجدهم فردا صبح زود پدرشوهرم آمد سراغ صمد. داشتم صبحانه آماده می کردم. گفت: «دیشب خواب ستار را دیدم. توی خواب کلافه بود. گفتم ستار جان! حالت خوب است؟! سرش را برگرداند و گفت من صمدم. رفتم جلو ببوسمش، از نظرم پنهان شد.» بعد گریه کرد و گفت: «دلم برای بچه ام تنگ شده. حتماً توی خاک دشمن کنار آن بعثی های کافر عذاب می کشد. نمی دانم چرا از دستم دلخور بود؛ حتماً جایش خوب نیست.» صمد که می خواست پدرش را از ناراحتی درآورد، با خنده و شوخی گفت: «نه بابا. اتفاقاً خیلی هم جایش خوب است. ستار الان دارد برای خودش پرواز می کند. فکر کنم از دست شما ناراحت است که این طور اسم های ما را به هم ریختید.» چشم غره ای به صمد کردم و لب گزیدم. صمد حرفش را عوض کرد و گفت: «اصلاً از دست من ناراحت است که اسمش را برداشتم.» بعد رو کرد به من و گفت: «حتی خانمم هم از دستم ناراحت است؛ مگر نه قدم خانم.» شانه بالا انداختم. گفت: «هر چه می گویم تمرین کن به من بگو حاج ستار، قبول نمی کند. یک بار دیدی فردا پس فردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید شده، باید بدانی شوهرت را می گویند. نگویی آقا ستار که برادرشوهرم است، چند وقت پیش هم شهید شد.» این را گفت و خندید. می خواست ما هم بخندیم. اخم کردیم. پدرش تند و تیز نگاهش کرد. صمد که اوضاع را این طور دید، گفت: «اصلاً همه اش تقصیر آقاجان است ها! این چه بلایی بود سر ما و اسم هایمان آوردید؟!» پدرشوهرم با همان اَخم و تَخم گفت: «من هیچ بلایی سر شما نیاوردم. تو از اول اسمت صمد بود، وقتی شمس الله و ستار به دنیا آمدند، رفتم شهر برایتان یک جا شناسنامه بگیرم. آن وقت رسم بود. همه این طور بودند. بعضی ها که بچه هایشان را مدرسه نمی فرستادند، تازه موقع عروسی بچه هایشان برایشان شناسنامه می گرفتند. تقصیر ثبت احوالی بود. اشتباه کرد اسم تو که از همه بزرگ تر بودی را نوشت ستار. شمس الله و ستار که دوقلو بودند؛ نمی دانم حواسش کجا بود، تاریخ تولد شمس الله را نوشت 1344 مال ستار را نوشت 1337. موقع مدرسه که شد، رفتیم اسمتان را بنویسیم، گفتند از همه بزرگ تر کدامشان است؟! تو را نشان دادیم. گفتند این ستار است، بیاید کلاس اول. بقیه هم حالا وقت مدرسه شان نیست. خیلی بالا پایین دویدم؛ بلکه شناسنامه هایتان را درست کنم؛ نشد.» صمد لبخندی زد و گفت: «آن اوایل خیلی سختم بود. معلم که صدایم می زد ستار ابراهیمی ؛ برّ و بر نگاهش می کردم. از طرفی دوست ها و هم کلاسی هایم بهم می گفتند صمد. این وسط بدجوری گیر کرده بودم. خیلی طول کشید تا به این اوضاع عادت کردم.» صمد دوباره رو کرد به من و گفت: «بالاخره خانم، تمرین کن به حاج آقایتان بگو حاج ستار.» گفتم: «کم خودت را لوس کن. مگر حاج آقا نگفتند تو از اول صمد بودی.» @sabkeshohada @sabkeshohada ♦️ انتشار این مطلب بدون منبع حرام است ♦️
هدایت شده از سبک شهدا
بسم الله
هدایت شده از سبک شهدا
سلام امام زمانم(عج)✋🏻🌱
💢اینجا من همون محمد قبلی هستم 🔹پدرم به لباس نظام خیلی افتخار می کرد ما هم دوست داشتیم محمد را توی لباس نظامی ببنیم ولی همیشه با لباس شخصی میومد خونه. می گفتم محمد با لباس نظامی بیا. می گفت اینجا من همون محمد قبلی هستم. 🔹شهید محمد رضایی بیست و هفتم فروردین هنگام دستگیری سارق در تهران به شهادت رسید. @sabkeshohada @sabkeshohada
💢 مرزبانی که در روز تولدش به شهادت رسید 🔹شهید علی اکبر انصاری جابری نهم خرداد 47 در روستای معزآباد شهرستان خرامه استان فارس متولد می گردد. وی به عنوان مرزبان در مرز سراوان سیستان وبلوچستان خدمت می نمود تا اینکه در نهم خرداد 90 دقیقا در روز تـولـدش  بر اثــر درگــیری با اشــرار به شــهادت می رسد. @sabkeshohada @sabkeshohada